68

Qamus Carabi Farsi

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Genres

خود را از او گرفت.

=استنصل-

استنصالا [نصل] ه: آن چيز را بيرون آورد،- ت الريح اليبس: باد

گياه خشك را از زمين بر كند.

=استنض-

استنضاضا [نض] حقه من فلان: حق خود را بتدريج از او گرفت،-

المعروف أو الخبر: خواستار بخشش يا خبر شد.

=استنضج-

استنضاجا [نضج] يد الشاة: سر دست گوسفند را پخت.

=استنضر-

استنضارا [نضر] الشي ء: آن چيز را تر وتازه يافت يا شمرد.

=الاستنطاق-

[نطق]: مص باز جوئى، باز پرسى كه وسيله باز پرس دادگسترى انجام

مى شود.

=استنطع-

استنطاعا [نطع] لونه: رنگ او دگرگون شد.

=استنطق-

استنطاقا [نطق] ه: با او سخن گفت، از او خواست تا سخن بگويد،-

ه فى اصطلاح اصحاب القانون: از او گزارش خواست تا بگونه سؤال وجواب پاسخ دهد.

=استنظر-

استنظارا [نظر] ه: انتظار او را كشيد، از او مهلت خواست.

=استنظف -

استنظافا [نظف]: چيز پاك وپاكيزه خواست،- الوالي الخراج: حاكم

خراج وماليات را وصول كرد،- فلان الشي ء: فلانى تمام آن چيز را گرفت،- الفصيل ما في ضرع أمه: بچه شتر يا گوساله آنچه از شير كه در پستان مادرش بود خورد.

=استنعى-

استنعاء [نعي] القوم: آن قوم بر كشتگان خود شيون وزارى كردند

تا ديگران را برانگيزند وانتقام بگيرند، آن قوم پراكنده وپخش شدند،- ذكر فلان: خبر درگذشت فلانى پخش شد،- الشر بفلان: به فلانى پياپى گزند وآسيب رسيد،- الراعي الغنم: چوپان پيشاپيش گله گوسفند راه رفت وآنها را آواز داد تا بدنبالش بيايند، حب الخمربه: دوست داشتن مي او را به زياده روى كشانيد.

=استنعت-

استنعاتا [نعت] ه الشي ء: از او خواست تا آن چيز را برايش

توصيف كند.

=استنعش-

استنعاشا [نعش]: پس از سستى دوباره جان گرفت ونيرومند شد.

=استنفج-

استنفاجا [نفج] الشي ء: آن چيز را بيرون آورد وآشكار ساخت.

=استنفد-

استنفادا [نفد] الشي ء: آن چيز را از بين برد يا نابود كرد،-

وسعه: همه توان خود را بكار گرفت.

=استنفر-

استنفارا [نفر] الظبى: آهو گريخت،- ه: آن را گريزانيد،- القوم:

از آن قوم كمك ويارى خواست تا بشتابند وبه پيش روند.

=استنفض-

استنفاضا [نفض] الشي ء: آن چيز را بدست آورد يا استخراج كرد،-

المكان: آن مكان را خوب برانداز كرد تا آنچه در آنست بشناسد،- القوم: آن قوم را با دقت نگريست وبرانداز كرد،- الأمير: امير يا فرمانده پيشاهنگ فرستاد.

=استنفع-

استنفاعا [نفع] ه: از آن بهره بردارى كرد، سود برد.

=استنفق-

استنفاقا [نفق] المال: مال را تمام كرد يا بر باد داد.

=استنقذ-

استنقاذا [نقذ] ه من كذا: او را از چيزى نجات داد، رهانيد

وآزاد كرد.

=استنقص-

استنقاصا [نقص] الثمن: كاهش در قيمت خواست، آن چيز را كم بها

يافت،- الرجل: به آن مرد نسبت كمبودى داد.

=استنقع-

استنقاعا [نقع] الماء في الغدير: آب در بركه راكد شد،- الماء:

رنگ آب زرد ودگرگون شد،- فلان فى النهر: فلانى براى خنك شدن بداخل رودخانه رفت ودرنگ كرد،- الصوت: صدا يا آواز بلند شد.

=استنقه-

استنقاها [نقه]: پرسيد،- الحديث:

سخن يا حديث را دانست.

=استنكح-

استنكاحا [نكح] الرجل المرأة: آن مرد با آن زن ازدواج كرد،- فى

بنى فلان: از خانواده فلانى همسر گرفت.

=استنكر-

استنكارا [نكر] الفعل أو الإجراء:

نسبت به آن كار اعتراضى سخت كرد، بر آن كار ايراد گرفت،-

الأمر: از آن كار اظهار بى اطلاعى كرد،- امرا يجهله: امرى را كه نمى دانست پرسيد.

=استنكف-

استنكافا [نكف] الرجل: آن مرد تكبر كرد،- عن كذا: از راه تكبر

يا حمايت نسبت به آن كار امتناع وخود دارى كرد.

=استنكه-

استنكاها [نكه] ه: دهان او را بوئيد، از او خواست كه با دهان

نفس كشد تا بداند چيزى نوشيده است يا خير.

=استنهى-

استنهاء [نهي] ه: به او گفت: پايان ده، بس است؛ «استنهيت فلانا

من فلان»: به فلانى گفتم مرا از فلان دور كن، باز دار.

=استنهج-

استنهاجا [نهج] الطريق: راه آشكار وروشن شد،- فلان سبيل فلان:

فلانى از راه وروش فلان پيروى كرد.

=استنهد-

استنهادا [نهد] ه: او را به مبارزه خواند.

=استنهر-

استنهارا [نهر] الشي ء: آن چيز فراخ شد، وهر چيز بسيارى كه

روان شود فراخ خواهد شد،- النهر: رودخانه در زمينى استوار روان شد.

=استنهض-

استنهاضا [نهض] ه لكذا: او را براى كارى برانگيخت وفرستاد.

=استنوك-

استنواكا [نوك]: حماقت كرد،- فلانا: فلانى را احمق دانست.

=استهاف-

استهافة [هيف]: باد گرم وسوزان بر او وزيد وتشنه شد.

=استهال-

استهالة [هول] فلان الأمر: آن كار را ترسناك وبيم آور يافت.

=استهان-

استهانة [هون] به: او را خوار شمرد وبه وى ناسزا گفت.

=استهب-

استهابا [سهب]: بسيار بخشيد.

=استهب-

استهابا [هب] الريح: باد را به وزش در آورد، وزيدن باد را خواست.

=استهتر-

استهتارا [هتر] فلان: فلانى بدنبال هوا وهوس خود است وبه كارى كه

Page 68