67

Qamus Carabi Farsi

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Genres

چاه را بيرون كشيد،- العرب: آن گروه از عرب (نبيط) شدند. نبيط

بر مردم عوام اطلاق مى شود ونيز به عربهائى كه ساكن عراق ويا جنوب فلسطين بودند گفته مى شد.

=استنبل-

استنبالا [نبل] الرجل: از آن مرد تير خواست،- المال: بهترين آن

مال را گرفت.

=استنبه-

استنباها [نبه] من نومه: از خواب بيدار شد.

=استنتج-

استنتاجا [نتج]: خواستار غله ومحصول شد، از مقدمات نتيجه گرفت.

=استنثر-

استنثارا [نثر]: آب به بينى خود كشيد وسپس با تنفس از بينى

بيرون ريخت.

=استنثل-

استنثالا [نثل] الكنانة: تركش را از تيرها خالى كرد.

=استنجى-

استنجاء [نجو] من كذا: از چيزى رهائى يافت،- الشي ء من فلان:

آن چيز را از فلانى بازيافت،- الرجل: آن مرد شتاب كرد، گريخت، موضع بيرون آمدن مدفوع را شست وپاك كرد،- الشجرة: درخت را از ريشه كند،- الثمر: ميوه را از درخت چيد،- القوم: آن قوم خرماى رسيده بدست آوردند يا آنرا خوردند.

=استنجب-

استنجابا [نجب]: چيزهاى نفيس وبسيار خوب خواست.

=استنجح-

استنجاحا [نجح] فلانا حاجته: از فلانى خواست تا نيازمندى وي را

بر آورد.

=استنجد-

استنجادا [نجد] فلان: فلانى شجاع وقهرمان شد، پس از ناتوانى

نيرومند شد،- فلانا وبه: از فلانى كمك ويارى خواست،- عليه: بر او گستاخى كرد در حاليكه قبلا از او بيم وهراس داشت.

=استنجز-

استنجازا [نجز] الحاجة أو الوعد: از او خواست كه نياز وى را بر

آورد يا به وعده خود وفا كند.

=استنجش-

استنجاشا [نجش] الشي ء: آن چيز را استخراج كرد يا بيرون كشيد،-

الصيد: شكار را بر انگيخت وسرگردان كرد.

=استنجع-

استنجاعا [نجع] القوم الكلأ: آن قوم براى بدست آوردن گياه وعلوفه بسوى آن شتافتند.

=استنجع-

[نجع] به وعنه: غذا گوارا وچرب شد.

=استنجف-

استنجافا [نجف] الشي ء: آن چيز را بيرون كشيد، در آورد،-

الشاة: از پستان گوسفند شير دوشيد وآنرا خالى كرد،- ت الريح السحاب: باد ابر را پراكنده كرد واز ميان برداشت.

=استنجل-

استنجالا [نجل] المكان: در آن مكان آبهاى زير زمينى وچشمه

سارها بسيار شد.

=استنحس-

استنحاسا [نحس] الأخبار وعنها:

اخبار را از او به فال بد گرفت،- الأخبار:

براى بدست آوردن اخبار وكنجكاوى آن كوشيد.

=استند-

استنادا [سند] إليه: بر او اعتماد كرد.

=استندر-

استندارا [ندر] ه: آن چيز را كمياب دانست،- القوم اثره: آن قوم

در پى او بودند واز وى مراقبت كردند.

=استنده-

استنداها [نده]: استوار شد، استقامت يافت.

=استنزع-

استنزاعا [نزع] ه عن الشي ء: از او خواست تا از آن چيز دست

بردارد.

=استنزف-

استنزافا [نزف] الدمع أو الماء: اشك چشم يا آب را بيرون كشيد.

=استنزل-

استنزالا [نزل] ه: او را پائين آورد، از او خواست تا بسوى او پائين آيد،- ه عن رأيه او حقه: از او خواست كه از نظر وحق خود صرفنظر كند.

=استنزل-

[نزل] فلان: به فلانى تنزل مقام ورتبه داده شد.

=استنزه-

استنزاها [نزه] عن كذا: از آن چيز خود را دور نگهداشت،- فلان:

فلانى خواستار گردش وتفريح شد.

=استنسأ-

استنساء [نسأ] غريمه: از او خواست تا بدهى خود را با دادن مهلت

وتمديد بپردازد.

=استنسب-

استنسابا [نسب]: نسب خود را اعلام كرد،- الرجل: از آن مرد

خواست تا نسب خود را بيان كند،- الشي ء: آن چيز را مناسب يافت.

=استنسخ-

استنساخا [نسخ] الشي ء: آن چيز را نسخ وباطل كرد، خواستار نسخ

وباطل كردن آن چيز شد.

=استنسر-

استنسارا [نسر] الطائر: در نيرومندى بسان كركس شد.

=استنشى-

استنشاء [نشو] الريح: باد را استنشاق كرد وبوئيد،- الخبر: خبر

را پيگيرى كرد تا بداند از كجا آمده است.

=استنشأ-

استنشاء [نشأ] فلانا قصيدة أو خطبة: از او خواست تا قصيده وبا

خطبه اى ايراد كند،- الأخبار: رويدادها را دنبال وپيگيرى كرد،- العلم في المفازة: پرچم را در بيابان برافراشت.

=استنشد-

استنشادا [نشد] ه الشعر: از او خواست تا شعر بسرايد.

=استنشر-

استنشارا [نشر] الخبر: خواستار پخش خبر شد.

=استنشط-

استنشاطا [نشط] الجلد: پوست چروكيده ومنقبض شد.

=استنشق-

استنشاقا [نشق] الماء في أنفه: آب در بينى خود كشيد،- الريح او

النشوق: باد يا داروى بوئيدنى را بوئيد.

=استنصت-

استنصاتا [نصت]: ساكت ماند،- ه: از او خواست تا به سخنانش گوش دهد.

=استنصح-

استنصاحا [نصح] ه: او را پند دهنده شمرد.

=استنصر-

استنصارا [نصر] ه: از او يارى خواست واستمداد كرد،- به: از او

خواست كه به فرياد او برسد،- فلانا على فلان: از وى خواست تا او را بر ديگرى يارى كند.

=استنصف-

استنصافا [نصف]: از او عدل وانصاف خواست،- من فلان: تمامى حق

Page 67