19

Qamus Carabi Farsi

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Genres

(جهش) است،- بالبكاء: براى گريستن آماده شد،- ت النفس: دل او

تپيد وآماده گريستن شد،- ه: او را شتابانيد.

=أجهض-

إجهاضا [جهض] ت المرأة: آن زن جنين خود را انداخت،- فلانا: او

را لغزانيد،- ه عن الأمر: او را از آن كار بازگردانيد ودور كرد،- ه عن مكانه: او را از جاى خود راند ودور كرد.

=أجهم-

إجهاما [جهم] الجو: هوا داراى ابر بى باران شد.

=الأجوج-

[أج]: مرد دلباخته وبرافروخته.

=أجود-

إجوادا [جود] الشي ء: آن چيز را خوب ونيكو ساخت،- الفرس: آن

اسب نيكو شد.

=الأجود-

م جوداء، ج جود وأجاويد [جود]:

افعل التفضيل است بمعناى (الأكرم):

بهتر، گراميتر.

=الأجوف-

م جوفاء، ج جوف [جوف]: تو خالى يا آنكه داراى شكم تهى وفراخ

باشد،- من الأفعال: واز افعال فعلى است كه حرف دوم يا عين الفعل آن داراى حرف عله باشد كه بر دو قسم است واوى مانند (قال) ويائى مانند (باع)، «رجل اجوف»: مرد ترسو وبزدل.

=الأجول-

[جول]: افعل التفضيل است بمعناى بسيار گرد آلود؛ «يوم أجول»:

روز پر گرد وخاك.

=الأجيج-

[أج]: سختى گرما؛ «اجيج النار»:

شعله آتش، سر وصداى بسيار كه آميخته با گفتگو وصداى رفت وآمد

باشد الخ؛ «اجيج القوم»: آميخته شدن صداها وآمد وشد آن قوم با يكديگر؛ «أجيج الماء»: صداى ريزش آب بسيار.

=أجيد-

[جود] ت الأرض: باران سودمندى بر زمين باريد.

=الأجيد-

م جيداء وجيدانة، ج جود [جيد]:

آنكه گردنى بلند وزيبا دارد. گاهى خود گردن با واژه [الجيد]

وصف مى شود مانند «عنق اجيد»: گردنى زيبا.

=الأجير-

ج أجراء: مزدور، كارگر روز مزد.

=أح-

صداى سرما زده.

=أح-

- أحا: سرفه كرد.

=الأحاجي-

[حجو]: گونه اى لغز ومعما.

=الأحاح-

تشنگى، خشم.

=أحاد-

[أحد ووحد]: اين واژه معدول «واحد واحد» است؛ «جاؤوا أحاد»:

يكنفر يكنفر آمدند.

=أحار-

إحارة [حور] الجواب: پاسخ به پاسخ داد.

=الأحاسن-

[حسن]: جمع (الأحسن) است؛ «احاسن القوم»: خوبان ونيكان آن قوم.

=أحاش-

إحاشة [حوش] الصيد: شكار را براى بدام انداختن برانگيخت،- عليه

الصيد: در شكار كردن به او كمك ويارى كرد.

=أحاط-

إحاطة [حوط] به: از همه جهات آن را زير نظر گرفت،- ه علما

بكذا: او را از چيزى آگاه ساخت،- به علما: از آن امر آگاه شد.

=أحاق-

إحاقة [حيق] به: مرادف (أحاظ) است،- الشي ء بكذا: آن را به

چيزى زير نظر گرفت.

=أحاك-

إحاكة [حوك وحيك] ت الشفرة اللحم:

تيغ گوشت را بريد،- فيه السيف او الكلام:

شمشير يا سخن در او اثر كرد؛ «ما احاك سيفه»: شمشير او نبريد؛

«ضربه فما احاك فيه السيف»: او را با شمشير زد ولى شمشير در او اثر نكرد.

=أحال-

إحالة [حول] الشي ء: سالها بر آن چيز گذشت،- الله الحول: خداوند سال را به پايان رسانيد،- بالمكان: در آنجا يكسال اقامت كرد،- الأمر على فلان: آن كار را به فلانى واگذار كرد،- الغريم بدينه على آخر:

بدهى وام دار را به ديگرى حواله داد،- ت الحكومة فلانا على او

الى المعاش واحالته الى التقاعد: دولت فلانى را بازنشسته كرد وبراى او حقوق بازنشستگى تعيين نمود،- الرجل: آن مرد چيز نشدنى وسخن محال گفت،- العين: چشم را چپ كرد واز مركز اصلى آن منحرف نمود،- فى ظهر الدابة: بر پشت ستور جست وبر آن نشست.

=الأحامس-

[حمس]: جمع (الأحمس) است،- من السنين: سالهاى سخت.

=أحان-

إحانة [حين] ه الله : خدا او را نابود كند.

=أحب-

إحبابا [حب] ه: بمعناى (حبه) او را دوست داشت مى باشد ولى

كاربرد اين كلمه كمتر از (احب) است،- الزرع: كشت دانه دار شد.

=أحبى-

إحباء [حبو] الرامي: تيرانداز تير را به هدف نتوانست بزند؛ «رمى فاحبى»:

تيراندازى كرد ولى تير را به نشانه نزد.

=أحبر-

إحبارا [حبر] ه: او را خورسند وشادمان كرد،- ت الأرض: زمين پر

از گياه شد.

=أحبس-

إحباسا [حبس] المال: ثروت ومال را در راه خدا وقف كرد.

=أحبط-

إحباطا [حبط] عمله: كار خود را باطل كرد؛ «احبط مؤامرة»: توطئه

را ريشه كن كرد،- عنه: از او روى گردان شد؛ «تعلق به ثم احبط عنه»: به او پيوست وسپس از وى روى گردان شد،- الضرب زيدا: اثر ضربه اى كه به زيد زده شده از بين رفتنى نيست.

=أحبك-

إحباكا [حبك] ه: آن كار را استوار كرد ونيكو انجام داد.

=أحبل-

إحبالا [حبل] المرأة: آن زن را آبستن كرد،- النخل: نخل را گرد

نرى زد.

=الأحبول-

ج أحابيل [حبل]: دام شكار.

=الأحبولة-

ج أحابيل: مرادف (الأحبول) است.

=احتاج-

احتياجا [حوج] إليه: به او نيازمند شد.

=احتاز-

احتيازا [حوز] الشي ء: آن چيز را بدست آورد، آن چيز را گردآورى كرد.

=احتاض-

احتياضا [حوض]: براى خود حوض ساخت.

=احتاط-

احتياطا [حوط] به: درباره او

Page 19