Farhang abjadī = al-Munjid al-abjadī
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Genres
اين چيزى نيست كه به آن اهميت دهم؛ «امر ذو بال»: امر پر اهميت؛ «ما بالك»: تو را چه مى شود، شكيبائى؛ «طويل البال»:
شكيبا،- (ح): گونه اى حوت (نهنگ) بى بال وبى دندان كه بجاى
دندانها ماده اى سفت بر لثه دارد كه به آن (البالين) اطلاق مى شود. درازى اين نهنگ گاهى به بيش از 25 متر مى رسد. اين واژه لاتينى است.
=بالى-
مبالاة وبلاء وبالة وبلا [بلي] الأمر وبالأمر: به آن امر
اهتمام ورزيد ومشغول شد.
=البالة-
[بول]: شيشه ى دارو، عطر دان،- (ت): يك عدل بزرگ از پارچه هاى بافته شده كه محكم آنرا بسته باشند- اين واژه ايتاليائى است-
البالد-
ج بلدة: آنكه در مكانى اقامت داشته باشد.
=بالص-
مبالصة [بلص] ه: بر او برجست.
=بالط-
مبالطة [بلط] ه: او را رها كرد واز وى گريخت،- فى اموره: در
كارهاى او كوشش بسيار كرد.
=البالطو-
ج بالطات: پالتو كه در زمستان بر روى جامه ها پوشند- اين واژه هلندى است-
بالغ-
مبالغة وبلاغا [بلغ] في الأمر: در آن كار بسيار كوشيد وكوتاهى نكرد.
=البالغ-
نافذ؛ «امر بالغ»: كارى كه بحد كمال رسيده، درك كننده؛ «غلام بالغ»:
جوانى كه به سن بلوغ رسيده ؛ «جارية بالغ وبالغة»: دخترى كه به
حد بلوغ رسيده.
=البالو-
پيست، جاى رقص، جشن رقص- اين واژه ايتاليائى است-
البالوعة-
ج بواليع وبلاليع: چاهك يا اگو كه آبهاى آلوده وچرك در آن
ريخته شده ويا از آن مى گذرد.
=البالون-
بالن، توپ بازى- اين واژه فرانسه است-
البالي-
[بلي]: كهنه، پوسيده، عتيقه.
=الباليونتولوجيا-
دانش شناخت بازمانده هاى جانوران سنگ شده كه از زير صخره ها بيرون آورند وتاريخ آن به صدها مليون سال قبل مى رسد- اين واژه يونانى است-
الباميا-
(ن): گياه باميه كه از رسته ى (الخبازيات) است وشكوفه هاى آن
زرد رنگ مى باشد. اين گياه پس از پختن قابل خوردن است واصل آن از هندوستان مى باشد.
=بان-
- بيانا وتبيانا وتبيانا [بين]: آن چيز روشن وآشكار شد،- بينا
وبيونا وبينونة عنه: از او بريد ودورى كرد.
=البان-
(ن): درختى است از رسته ى (البانيات) داراى برگهاى دراز وگلهاى
سفيد رنگ واز آن گونه اى روغن استخراج مى شود.
=بانى-
مباناة وبناء [بني] ه: با او در ساختمان سازى رقابت كرد
ومسابقه داد.
=البانطلون-
ج بانطلونات: شلوار كه ويژه ى مردان است- اين واژه ايتاليائى است-
الباني-
ج بناة [بني]: فا، بنا كننده، سازنده ى خانه، مؤسس امرى از
امور خيريه.
=البانية-
ج بوان: مؤنث (الباني) است؛ «بني البيت على بوانيه»: خانه را بر روى پايه ها واساس آن ساخت؛ «حائط على بانيتين» (ب):
ديوار مشترك ميان دو خانه ى بهم چسبيده، ودر زبان متداول به آن
(الكلين) گويند.
=باهى-
مباهاة [بهي] ه في الحسن: در زيبائى بر او فخر كرد.
=باهت-
مباهتة [بهت] الرجل: آن مرد دروغ گفت وبهتان زد،- ه: بر او
بهتان زد.
=الباهت-
سرگردان، حيران، پريده رنگ.
=باهج-
مباهجة [بهج] ه: در زيبائى با او مسابقه داد.
=باهر-
مباهرة وبهارا [بهر] ه: بر او فخر فروشى كرد.
=الباهر-
نورانى ودرخشان.
=الباهرة-
مؤنث (الباهر) است،- (ن):
گياهى است از رسته ى (النرجسيات) داراى برگهاى درشت وتيغى كه
براى زينت كشت مى شود ودر عمر خود يك بار شكوفه مى دهد. درخت صبر.
=الباهظ-
سنگين، سخت، گران، افراط كننده.
=الباهظة-
مؤنث (الباهظ) است، آنچه كه باعث سختى يا آزار باشد، بلا وآفت.
=باهل-
مباهلة [بهل] بعضهم بعضا: همديگر را لعنت كردند.
=الباهل-
ج بهل وبهل: چوپان بى عصا، آنكه سلاحى با خود ندارد، مرد دو دل
وبى كار،- من النوق: ماده شتر بى پستان بند.
=الباوباب-
(ن): درختى است تنومند كه قطر آن گاهى به هشت متر ومحيط دايره
ى آن به 24 متر مى رسد. اصل اين درخت از آفريقاى استوائى است ودر سرزمينهاى گرم مى رويد.
=باي-
اين واژه تركى است بمعناى توانگر يا صاحب خانه وبراى لقب مردان
بكار مى برند بمعناى آقا.
=بايض-
مبايضة [بيض] ه: در سفيدى بر او غلبه كرد.
=بايع-
مبايعة [بيع] ه: با او بيعت كرد، پيمان بست؛ «بايعوه بالخلافة» و«بويع له بالخلافة»:
خليفه شد وزمان خلافت را بدست گرفت.
=البؤبؤ-
[بأبأ]: مردمك چشم، ميانه ى چيزى، اصل ونژاد.
=البئة-
[وبأ]: اسم است از (وبئ المكان).
البأج-
ماليات بر گوسفندان، گونه وشكل؛ «الناس بأج واحد»: مردم از يك
گونه ونژادند.
=البئر-
ج أبآر وبئار وأبؤر [بأر] والكلمة من المؤنث:
چاه آب،- الأرتوازية: چاه گود كه آب از آن با فشار خارج شده
وفواره سازد.
=البؤرة-
[بأر]: منقل آتش، كوره ى آتش، كانون نور عدسى، گودال، ذخيره.
=البأز-
ج بئزان وبؤوز وأبؤز [بأز] (ح): مترادف (الباز) است.
=بؤس-
- بأسا [بأس]: سرسخت ودلير شد.
Page 175