76

عربي / فارسي قاموس

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

ژانرونه

كرد،- الرجل: به آن مرد روغن خورانيد.

=الأسمنت-

(ك): سيمان. سمنت.- اين واژه لاتينى است-

اسمهر-

اسمهرارا [سمهر]: آن چيز سفت وسخت شد، آن چيز بسان نيزه راست

ومعتدل شد،- الظلام: تاريكى سخت شد.

=الاسمي-

[سمو]: منسوب به اسم است، آنچه كه غير حقيقى باشد؛ «قيمة اسمية»:

بهاى اسمي، قيمت غير واقعى.

=الاسمية-

[سمو]: مذهب اسميگرى كه عقيده گروهى از فلاسفه است داير به عدم

حقيقت يا وجود اجناس بذات خود (نوميناليسم).

=أسن-

- أسنا وأسونا الماء: رنگ وبوى آب بد ودگرگون.

=أسن-

- أسنا الماء: مترادف (اسن) است،- الرجل: آن مرد داخل چاه شد ودر پى آن بوى گندى به مشامش رسيد كه در نتيجه بيهوش گرديد.

=أسن-

إسنانا الرمح: براى نيزه پيكان ساخت،- الصبي: دندانهاى كودك در آمد،- الرجل: آن مرد پير شد،- الله سنه:

خداوند به او دندان داد،- الماء: آب را ريخت.

=أسنى-

إسناء [سني] البرق: برق درخشيد وروشن شد،- النار: آتش را بر

افروخت،- له الجائزة: به او جايزه وپاداش نيكو داد،- القوم: آن قوم بمدت يكسال در جائي ماندند.

=الإسناد-

[سند] في علم العربية: إسناد در قواعد زبان عربى عبارتست از

برقرار كردن نسبت ميان دو كلمه مانند نسبت دادن مبتدا به خبر؛ «زيد قائم»: زيد ايستاده است،- ج اسانيد عند اهل المناظرة: ودر اصطلاح دانشمندان جدل ومناظره عبارت از سند است.

=أسند-

إسنادا [سند] ه الى الشي ء : او را به آن چيز نسبت داد،- الحديث الى فلان: حديث را به او نسبت داد يا از او روايت كرد،- ه في الجبل: از كوه بالا رفت،- ه فى الجبل:

او را به بالاى كوه برد،- في العدو: سخت دويد.

=أسنم-

إسناما [سنم] الكلأ البعير: گياه كوهان شتر را بزرگ كرد،-

الدخان: دود بالا رفت،- ت النار: شعله آتش افزون شد.

=الإسهاب-

[سهب]: مص دراز كردن وافزودن؛ «بإسهاب»: طولانى وبسيار.

=الإسهال-

[سهل] (طب): اسهال، بيمارى اسهال.

=أسهب-

إسهابا [سهب]: الكلام وفي الكلام: به درازا سخن گفت،- الرجل: آن مرد بسيار بخشنده شد، آزمند شد وطمع كرد،- الفرس: اسب گامهاى خود را فراخ كرد وبا هشيارى راه رفت.

=أسهب-

[سهب]: عقل از سر او بدر شد يا رنگ چهره او از بيمارى يا عشق

يا ترس دگرگون شد،- ت البئر: بعلت عميق بودن چاه ميزان آب آن شناخته نشد.

=أسهر-

إسهارا [سهر] ه: او را بيدار داشت.

=الأسهران-

[سهر] (ع ا): نام دو رگ در چشم، نام دو رگ در بينى.

=أسهل-

إسهالا [سهل]: از بالاى كوه بسوى دشت پائين آمد،- ه الدواء:

دار وشكم او را نرم كرد،- الرجل: آن مرد اسهال گرفت، با مردم به آسانى رفتار كرد،- الأمر: آن كار را آسان يافت.

=أسهم-

إسهاما [سهم] بين القوم: ميان آن قوم قرعه كشى كرد،- له في

كذا: براى او در آن چيز سهمى تعيين كرد،- فى الكلام: سخن را به درازا گفت.

=أسوى-

إسواء [سوي]: كار او هموار واستوار شد،- الشي ء: آن چيز را

هموار ساخت،- ه به: چيزى را با چيزى برابر كرد.

=الأسوى-

[سوي]: افعل التفضيل است؛ «هذا المكان أسوى هذه الأمكنة»: اين

مكان هموارتر از ساير جاها است.

=اسواد-

اسويدادا [سود]: سياه شد.

=ألأسوار-

ج أساور وأساورة [سور]: تير انداز، آنكه بر روى اسب استوار نشيند، دستبند زينتى كه زنان بر دست بندند،- عند الفرس:

ودر نزد ايرانيان بمعناى پيشتاز وپيشرو سواران است .

=الإسوار-

ج أساور وأساورة [سور]: آنكه بر روى اسب استوار نشيند،

تيرانداز،- عند الفرس: ودر نزد ايرانيان بمعناى پيشتاز وپيشرو سواران است.

=الأسوأ-

م سوأى [سوأ]: اسم تفضيل است، ناپسنديده.

=الأسوة-

ج أسى [أسو]: پيشوا، آنچه كه با آن تسلى كنند؛ «اسوة به»: بسان او.

=الإسوة-

ج إسى: مترادف (الأسوة) است.

=أسود-

إسوادا [سود] ت المرأة: آن زن بچه سياه زائيد.

=اسود-

اسودادا [سود]: سياه شد.

=الأسود-

م سوداء، ج سود وسودان [سود]: آنچه كه به رنگ سياه باشد،- (ح):

مار درشت وسياه كه آنرا (الحنش) گويند،- ج أساود،- من القوم: بزرگ قوم؛ «هو اسود من فلان»: او از فلانى با شكوهتر است؛ تصغير اين كلمه «اسيود» و«اسيد» است،- من العين: سياهى چشم؛ «السهم الأسود»: تير قمار بازى كه دستهاى بسيار بر آن كشيده شده وبه رنگ سياه در آمده باشد.

=الأسودان-

[سود]: آب وخرما،- (ح): مار وكژدم.

=أسوع-

إسواعا [سوع]: ساعتى دير كرد، از ساعتى به ساعتى در آمد.

=أسوغ-

إسواغا [سوغ] الصبي أخاه: آن كودك با برادرش يا پس از برادرش

زائيده شد وميان آن دو نوزاد ديگرى نبود.

=الأسوغ-

[سوغ]: گوارا، آنچه كه خوردن يا نوشيدنش گوارا باشد؛ «شراب اسوغ»:

نوشابه اى گوارا.

=الأسوق-

م سوقاء، ج سوق [سوق]: مرد دراز پاى.

=الأسول-

م سولاء، ج سول [سول]: آنكه در زير ناف وى سستى باشد.

مخ ۷۶