عربي / فارسي قاموس
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
ژانرونه
=أسي-
- أسى [أسي]: اندوهگين شد.
=الأسي-
[أسو] من الجروح: زخم درمان شده.
=الأسيان-
ج أسيانون [أسي]: مرد اندوهگين.
=الأسيانة-
ج أسيانات [أسي]: زن اندوهگين.
=الأسيتيلين-
(ك): گازى است سمي بى رنگ وبى بو وخطرناك. اين گاز در ذوب
معادن يا لحيم كردن آنها ودر نور افشانى بكار مى رود. استيلن.
=الأسير-
ج أسرى وأسراء وأسارى وأسارى: اسير، آنكه دستگير وباز داشت شده باشد.
=الأسيف-
ج أسفاء، م أسيفة: اندوهگين. اين واژه از نظر مجامله در پايان
نامه هاى تسليت نوشته مى شود.
=الأسيل-
م الأسيلة: نرم، صاف؛ «خد أسيل»: رخساره نرم وصاف.
=الأسيلم-
[سلم] (ع ا): رگى است ميان دو انگشت خنصر وبنصر.
=الأشائم-
### || [شأم]: جمع (الأشأم) بمعناى جانب چپ است. اين واژه
ضد (الأيامن) بمعناى جانب راست است.
=أشاب-
إشابة [شيب] الحزن فلانا وبفلان: غم واندوه فلانى را پير كرد،-
الرجل: فرزندان آن مرد پير شدند.
=الأشابة-
### || ج أشائب [أشب]: مردم آميخته به هم.
=الأشاجع-
[شجع] (ع ا): بن انگشتان كه به عصب پشت دست پيوست است، رگهاى
كف دست.
=أشاح-
إشاحة [شيح] في أمره: در كار خود دقت كرد، كوشش كرد،- وجهه
وبوجهه،- عنه وجهه: از او روى گردانيد،- المكان: آن مكان گياه رويانيد.
=أشاد-
إشادة [شيد] البنيان: ساختمان را بلند ساخت،- الضالة: گم شده
را شناساند،- المغنى: آواز خوان صداى خود را بلند كرد،- بذكره: از او ستايش كرد؛ «اشاد بخدماته»: خدمات او را يادآورى كرد،- صوته وبصوته: صداى خود را بگونه اى بد بلند كرد بسان اشاعه بدى وفحاشى،- عليه: درباره او كار بدى را شايع كرد،- عليه قبيحا أو بقبيح: او را به كار زشتى نسبت داد،- ه: او را نابود كرد.
=أشار-
إشارة [شور] عليه: او را پند داد ونصيحت كرد،- اليه،- بيده: با
دست يا جز آن بسوى او اشاره كرد،- به: او را شناسانيد،- النار وبالنار: آتش را شعله ور ساخت،- العسل: عسل را چيد،- فلانا عسلا: به او در چيدن عسل يارى كرد.
=الإشارة-
ج إشارات [شور]: مص علامت، نشانه؛ «إشارة الخطر»: علامت خطر؛
«اشارة الصليب» نشانه صليب؛ «رهن إشارته»: تحت تصرف اوست.
=أشاط-
إشاطة [شيط] الصقيع النبت أو الدواء الجرح: يخ بندان گياه را
يا دارو زخم را سوزانيد،- الرأس او الكراع: كله پاچه را بر روى آتش گرفت تا موى آن زدوده شود،- القدر: ديگ را جوشانيد،- اللحم على القوم: گوشت را در ميان آن قوم پخش كرد،- فلانا: فلانى را نابود كرد،- السلطان دمه وبدمه: سلطان فرمان كشتن او را داد وخونش را مباح كرد.
=أشاع-
إشاعة [شيع] الخبر وبالخبر: خبر را پخش كرد،- بالإبل: شتران
عقب افتاده از راه را فرا خواند.
=الإشاعة-
[شيع]: مص شايعه، خبرى كه پخش شده ولى صحت وسقم آن معلوم نباشد.
=أشاف-
إشافة [شوف] الشي ء: آن چيز بلند ومرتفع شد،- عليه: آن چيز بر
او مشرف شد،- منه: از او ترسيد.
=أشاك-
إشاكة [شوك] ه: نيزه را در بدن او فرو برد.
=أشال-
إشالة [شول] الشي ء: آن چيز را برداشت وبر دوش كشيد وبرد.
=أشام-
إشامة [شيم] في الشي ء أو الأمر: در آن چيز يا آن كار دخالت كرد.
=الأشاهب-
[شهب]: بر فرزندان (منذر اللخمى) پادشاه حيره اطلاق مى شده كه زيبا روى بودند.
=أشأم-
إشآما [شأم]: قصد شام رفتن كرد يا به شام در آمد.
=الأشأم-
م شؤمى [شأم]: افعل التفضيل است، آنكه خبر ناگوار آورد.
=أشب-
- أشبا القوم: آن قوم را در هم آميخت.
=أشب-
- أشبا الشجر: شاخه هاى درخت انبوه ودر هم پيچيده شد.
=أشب-
إشبابا [شب] الغلام: آن پسر جوان شد،- الرجل: فرزندان آن مرد
جوان شدند،- الثور: آن گاو پير وسالخورده شد،- الله الغلام: خداوند آن پسر را بزرگ وجوان كند،- الله قرنه: خداوند به او طول عمر بدهد،- الفرس: اسب را برانگيخت تا به حركت در آيد.
=الأشب-
درختان بسيار كه از ميان آنها نتوان رفتن.
=الأشب-
م أشبة: درختان در هم پيچيده؛ «غيضة اشبة» بيشه اى كه در آن
درختان بسيار ودر هم پيچيده باشد.
=الأشباح-
[شبح]: «أشباح المال»: آنچه از اموال كه با چشم شناخته وديده
مى شود بسان شتر وگوسفند وجز آنها.
=الأشبر-
[شبر]: آنكه وجب فراخ دارد؛ «فلان اشبر منك»: فلانى از تو وجب
بزرگترى دارد.
=أشبع-
إشباعا [شبع] ه: او را خورانيد تا سير شد،- الثوب من الصبغ:
جامه را به حد اشباع رنگ كرد،- الشي ء: آن چيز را افزون يا فراوان كرد،- الكلام: سخن را سودمند واستوار بيان كرد وحق سخن را ادا نمود،- الموضوع درسا: موضوع را مورد بحث ومطالعه قرار داد،- ه ضربا: او را به سختى زد.
=أشبك-
إشباكا [شبك] القوم: آن قوم شبكه آبيارى كشيدند،- المكان: در
آن مكان مردم چاههاى آب بسيار كندند وبنياد نهادند.
=أشبه-
إشباها [شبه] ه: بسان ويا همسان او
مخ ۷۷