144

عربي / فارسي قاموس

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

ژانرونه

إنحالا [نحل] ه الهم أو المرض: بيمارى يا اندوه او را لاغر وناتوان كرد،- ه مالا:

چيزى از مال را به وى اختصاص داد،- فلانا ماء: به فلانى آب داد.

=انحل-

انحلالا [حل]: گسسته شد، باز شد؛ «انحلت العقدة»: گره باز شد.

=انحلب-

انحلابا [حلب] العرق أو الدمع أو الماء أو الندى: عرق يا اشك

يا آب يا نم روان شد،- ت عينه: چشم او اشك ريخت،- فمه: آب دهانش روان شد.

=انحلم-

انحلاما [حلم] في نومه: در خواب رؤيا ديد.

=انحمص-

انحماصا [حمص] الورم: ورم فروكش كرد،- منه: از آن چيز ترنجيده

ودرهم شد.

=انحمق-

انحماقا [حمق]: احمق شد،- ت السوق: بازار كساد شد، راكد شد،- الثوب:

جامه كهنه شد.

=انحنى-

انحناء [حنو]: خم شد، كج شد؛ «ان ضلوعي لا تنحنى على ضغن»: من

بر كسى حقد وكينه نمى ورزم.

=الانحياز-

[حوز]: مص، مايل شدن، گرايش كردن؛ «سياسة عدم الانحياز»: سياست

بى طرفى، گرايش نداشتن به يكى از طرفهاى دعوى يا جنگ؛ عدم برابرى ومساوات.

=أنخى-

إنخاء [نخو]: ناز وتكبر او زياد شد.

=أنخب-

إنخابا: فرزند دليرى آورد، فرزند جبان وترسوئى آورد- اين كلمه از اضداد است-

انخبز-

انخبازا [خبز] المكان: آن مكان فرو رفته وآرام شد.

=انخدع-

انخداعا [خدع]: اين واژه مطاوع (خدع) است بمعناى فريفته شد، به

نيرنگ وخدعه رضايت داد،- به: به آن چيز گول خورد وسرگردان شد،- ت السوق: بازار راكد وكساد شد.

=انخذل-

انخذالا [خذل]: مطاوع (خذل) است.

=انخرط-

انخزاطا [خرط] ت الخريزة في السلك:

دانه ى ريز سنگ قيمتى به رشته كشيده شد؛ «انخرط فى سلك

الجندية»: به خدمت سربازى درآمد،- فى المكان: با شتاب به آن مكان درآمد،- من المكان: از آن مكان خارج شد،- فى الأمر: از راه نادانى در آن كار دخالت كرد،- الجسم: جسم لاغر شد وگوشت آن نيز كاسته شد،- الصقر: باز با شتاب بر چيزى فرود آمد.

=انخرق-

انخراقا [خرق]: آن چيز پاره شد،- ت الريح: وزش باد سخت شد.

=انخرم-

انخراما [خرم] أنفه: درون بينى او شكافته شد.

=انخزل-

انخزالا [خزل]: به سنگينى راه رفت،- فى كلامه: از سخن گفتن

بازماند،- من المكان: در آن مكان تنها شد ،- عن الجواب: از پاسخ دادن باكى نداشت.

=انخسأ-

انخساء [خسأ] الكلب: سگ با زجر وخوارى دور شد.

=انخسف-

انخسافا [خسف]: مترادف (اخسف) به تمام معانى مى باشد.

=انخش-

انخشاشا [خش] بين القوم: به ميان آن قوم درآمد وپنهان شد.

=أنخص-

إنخاصا [نخص] ه الكبر أو المرض:

پيرى يا بيمارى او را خسته وفرسوده كرد.

=انخضد-

انخضادا [خضد] العود: چوب شكسته شد،- ت الثمار: ميوه ها خراش

برداشته واز هم گسيخته وپاره شدند.

=الأنخع-

[نخع]: اسم تفضيل است به معناى خوارتر وزبون تر وبيچاره تر.

=انخفض-

انخفاضا [خفض]: پس از بالا رفتن افت كرد وبه عقب برگشت،- الصوت:

صدا پائين آمد وكم شد.

=انخلى-

انخلاء [خلي] الخلى: گياه تازه بريده شد.

=انخلع-

انخلاعا [خلع]: آن چيز بر كنده واز جاى خود بدور شد.

=انخنث-

انخناثا [خنث]: مترادف (خنث) است بمعناى نرم شد.

=انخنس-

انخناسا [خنس] عنه: از آن كار عقب افتاد ودير كرد ومتخلف شد.

=انخنق-

انخناقا [خنق]: خفه شد.

=أند-

إندادا [ند] الإبل: شتران را پراكنده كرد.

=أندى-

إنداء [ندو] الشي ء: آن چيز را تر وتازه كرد،- الرجل: آن مرد

بسيار بخشنده شد، سخاوت ومرحمت كرد،- الكلام: آن سخن گوينده ويا شنونده را به عرق انداخت.

=الأندى-

[ندو] اسم تفضيل است.

=انداح-

اندياحا [دوح] الشي ء: آن چيز گسترده وفراخ شد،- البطن: شكم

باد كرد.

=انداس-

اندياسا [دوس] الشي ء: آن چيز پايمال شد،- فلان: فلانى خوار

وزبون شد،- السيف: شمشير صيقلى وتيز شد.

=اندال-

انديالا [دول] بطنه: شكم وى فراخ وبه زمين نزديك شد،- ما فى بطنه: آنچه كه در شكم او بود بيرون ريخته شد،- الشي ء:

آن چيز آويخته شد،- القوم: آن قوم از مكانى به مكان ديگر رفتند

وجاى گرفتند.

=أندب-

إندابا [ندب] فلان نفسه وبنفسه: خود را به خطر انداخت،- الجرح

فلانا: زخم در او اثر كرد،- الجرح: اثر زخم بر بدنش سخت شد،- بظهره وفي ظهره: آثار زخم در پشت خود را رها كرد.

=اندبغ-

اندباغا [دبغ] الجلد: پوست يا چرم دباغى شد وبوى بد آن رفت.

=اندثر-

اندثارا [دثر] الرسم: اثر وعلامت يا نشانه پاك شد.

=اندحى-

اندحاء [دحي] البطن: شكم فراخ شد.

=الاندحار-

ج اندحارات-[دحر]: شكست، گريختن.

=اندحر-

اندحارا [دحر]: شكست خورد وگريخت.

=اندحض-

اندحاضا [دحض] البرهان: دليل و

مخ ۱۴۴