143

عربي / فارسي قاموس

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

ژانرونه

واژه فارسى است-.

=الأنجرة-

ج أناجر [نجر] مترادف (الأنجر) است.

=انجرد-

انجرادا [جرد]: مطاوع (جرد) است،- الثوب: جامه كهنه وفرسوده

شد،- بنا السير: راه به ما دور ودراز شد.

=انجرس-

انجراسا [جرس] الحلي: از زيور آلات صدائى بسان صداى زنگ شنيده شد.

=أنجز-

إنجازا [نجز] الحاجة: نيازمندى را بر آورد،- الوعد: به وعده

وفا كرد،- على القتيل: زخمى را از پاى درآورد وكشت.

=انجزع-

انجزاعا [جزع] الشي ء: آن چيز گسيخته شد، شكست.

=انجزم-

انجزاما [جزم] الحرف: حرف مجزوم وساكن شد،- العظم: استخوان

شكسته شد.

=أنجس-

إنجاسا [نجس] ه: آن چيز را نجس كرد.

=أنجع-

إنجاعا [نجع] الطعام وغيره: غذا وجز آن سودمند شد،- الرجل: آن

مرد رستگار شد،- الراعي الفصيل: شتربان بچه ى شتر را شير داد.

=انجعب-

انجعابا [جعب]: بر زمين افتاد.

=انجفل-

انجفالا [جفل] القوم: آن قوم با شتاب گريختند.

=انجل-

إنجالا [نجل] الدابة: ستور را به كشتزار فرستاد.

=الأنجل-

ج نجل ونجال م نجلاء ج نجل [نجل]:

آنچه كه فراخ ودراز وپهن باشد، آنكه درشت چشم وزيبا باشد.

=انجلى-

انجلاء [جلو]: آن چيز روشن وآشكار شد؛ «انجلى الهم عن قلبى».

اندوه وافسردگى از دلم بيرون رفت.

=انجلب-

انجلابا [جلب]: جلب شد، كشانيده شد.

=انجلط-

انجلاطا [جلط] البعير أو الشي ء: شتر يا آن چيز جدا يا تنها شد.

=انجلع-

انجلاعا [جلع] الشي ء: آن چيز كشف وروشن شد.

=أنجم-

إنجاما [نجم] الشي ء: آن چيز آشكار شد،- ت السماء: ستارگان

آسمان آشكار وروشن شدند،- الشتاء او البرد: سرما وزمستان رفت،- ت الحرب: جنگ پايان يافت،- الرجل عن الأمر: آن كار را كنار گذاشت.

=انجمع-

انجماعا [جمع] الشي ء: اجزاى آن چيز به هم پيوستند.

=الإنجيل-

ج أناجيل: انجيل، كتاب مقدس مسيحيان.- اين واژه يونانى است-.

=الإنجيلي-

يكى از مدونين انجيل، آنكه عضو كليساى انجيلى است؛ «شماس

انجيلي»: مقام كليسائى قبل از كهنوت است.

=أنحى-

إنحاء [نحو]: هنگام راه رفتن به يكسو خميده شد،- بصره عنه: چشم خود را از او برگردانيد،- عليه: بر او اعتماد كرد،- على فلان ضربا: با زدن به طرف فلانى آمد.

=أنحى-

إنحاء [نحي] عليه بالسيف: با شمشير بر او حمله كرد؛ «انحى عليه باللوائم»: با سرزنش بسوى او روى آورد،- له السلاح:

با اسلحه او را زد.

=انحاز-

انحيازا [حوز] إليه: بسوى او روى آورد،- عنه: از او عدول كرد،-

القوم: آن قوم مواضع خود را رها كردند، گريختند.

=انحاش-

انحياشا [حوش]: جمع شد،- عنه:

از آن بيزار شد،- له الصيد: شكار به سوى او رفت.

=انحاص-

انحياصا [حيص] عن كذا: از آن چيز عدول كرد.

=انحت-

انحتاتا [حت] الورق من الشجر: برگ درخت پراكنده شد،- شعره عن

رأسه: موى از سر او فرو ريخت،- ت الأسنان: دندانها پوك وخورده شدند.

=انحجز-

انحجازا [حجز]: مطاوع (حجز) است؛ «حجزه فانحجز»: آنرا توقيف

كرد پس توقيف شد.

=انحدر-

انحدارا [حدر]: فرود آمد؛ «انحدرت من الجبل الى المدينة»: از

بالاى كوه به سوى شهر فرود آمدم،- الجلد: پوست ورم كرد.

=انحرد-

انحرادا [حرد]: تنها ومنفرد شد،- النجم: آن ستاره فرود افتاد.

=انحرف-

انحرافا [حرف] عنه: از او روى گردان شد،- مزاجه: ناخوش شد،- به

عن كذا: به چيزى او را ستود، او را روى گردان كرد.

=أنحز-

إنحازا [نحز] القوم: شتران آن قوم به بيمارى نحاز (سرفه) دچار شدند.

=أنحس-

إنحاسا [نحس] ت النار: دود آتش بسيار شد.

=انحسر-

انحسارا [حسر] الشي ء: آن چيز آشكار شد،- ت الطير: پرنده پرهاى

نو درآورد.

=انحسم-

انحساما [حسم]: بريده شد، قطع شد.

=انحص-

انحصاصا [حص] الشعر: موى ريزش كرد،- الذنب: دم بريده شد،- اللحية:

موى ريش شكسته وكوتاه شد.

=انحصر-

انحصارا [حصر]: در تنگنا قرار گرفت، منحصر شد.

=انحط-

انحطاطا [حط]: مطاوع (حط) است؛ «حطه فانحط»: او را خوار وسبك

كرد پس خوار وسبك شد،- السعر: نرخ پائين آمد، بها ارزان شد،- ت الناقة فى سيرها: ماده شتر با شتاب راه پيمود.

=الانحطاط-

[حط]: مص، به عقب برگشتن وعقب افتادگى؛ «عصر الانحطاط»: دوران

عقب افتادگى بويژه در ادبيات؛ «الانحطاط النفسي»: عقب ماندگى نيروى انديشيدن.

=انحطم-

انحطاما [حطم]: شكسته شد.

=أنحف-

إنحافا [نحف] ه: او را لاغر وناتوان كرد.

=انحق-

انحقاقا [حق] الرباط: ريسمان سخت بسته شد، گره خورد.

=أنحل-

مخ ۱۴۳