20

Qamus Carabi Farsi

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Genres

دورانديشى كرد،- الرجل: آن مرد درباره امور خود با دورانديشى

احتياط كرد،- على الشي ء: از آن چيز نگهدارى نمود،- لنفسه: در كار خود احتياط كرد.

=احتاق-

احتياقا [حيق] على الشي ء: بر آن چيز احتياط ودورانديشى كرد.

=احتال-

احتياكا [حيك] بثوبه: جامه را بر خود پيچيد.

=احتال-

احتيالا [حول]: درباره آن كار چاره جوئى كرد،- بالدين: بدهى را

بر ذمه خود نهاد.

=احتبى-

احتباء [حبو]: هر دو ساق پاى خود را با عمامه يا دستار به پشت

خود بست،- بالثوب: جامه را بر خود پيچيد.

=الاحتباس-

مص؛ «احتباس البول»: بند آمدن بول، خارج نشدن بول از مجراى خود.

=احتبس-

احتباسا [حبس] ه: او را بازداشت كرد،- الرجل: آن مرد زندانى شد،- الرجل:

آن مرد را همنشين خود كرد،- الشي ء: آن چيز را ويژه خود قرار

داد،- في الكلام: از سخن گفتن باز ايستاد،- على كذا: خود را براى آن چيز وقف كرد.

=احتبش-

احتباشا [حبش] الشي ء: آن چيز را گردآورى وفراهم كرد.

=احتبك-

احتباكا [حبك] الثوب: جامه را محكم بخود پيچيد،- بالإزار: بند

شلوار را محكم بست.

=احتبل-

احتبالا [حبل] ت الدابة: ستور پاهاى خود را در بند فرو برد،-

الصيد: شكار بدام افتاد،- الصيد: شكار را بدام انداخت.

=احتث-

احتثاثا [حث]: او را برانگيخت، برانگيخته شد. اين كلمه مطاوع

(حث) است ولازم ومتعدى است.

=احتج-

احتجاجا [حج]: با دليل وبرهان ادعا كرد،- بالشي ء: آن چيز را

دليل وبرهان خود دانست،- على كذا: نسبت به آن كار اعتراض كرد.

=احتجب-

احتجابا [حجب]: از مردم پنهان شد.

=احتجر-

احتجارا [حجر]: براى خود حجره اى ساخت،- الشي ء: آن چيز را در

حجره اى نهاد،- به: به او پناه برد.

=احتجز-

احتجازا [حجز] الشي ء: آن چيز بهم پيوست،- الشي ء: آن چيز را

در نيفه شلوار خود قرار داد وروى آنرا بست،- بالإزار: بند شلوار خود را بست،- به: از آن خوددارى كرد،- الرجل: آن مرد به كشور حجاز درآمد.

=احتجم-

احتجاما [حجم]: آن مرد خواستار حجامت شد.

=احتجن-

احتجانا [حجن] عليه: او را محجور كرد واز تصرف در مال خود

بازداشت،- المال: مال را نزد خود گرفت واز آن مراقبت كرد، آنچه را كه از آن پراكنده شده بود جمع آورى واصلاح كرد،- الشي ء: آن چيز را با عصاى سر كج بسوى خود كشيد.

=احتد-

احتدادا [حد]: سخت شد،- عليه:

بر او خشمگين شد،- ت السكين: چاقو تيز وبران شد.

=احتدم-

احتداما [حدم] النهار: گرماى روز سخت شد،- ت القدر: ديگ سخت

جوشيد،- الشراب: مى بسيار تند وتيز شد،- الدم: سرخى خون بسيار ومايل به سياهى شد،- الرجل: آن مرد از خشم بسيار برافروخته شد؛ «احتدم غيظا»: از خشم برانگيخته شد.

=احتذى-

احتذاء [حذو]: كفش پوشيد،- مثال فلان وعلى مثاله: از فلانى

پيروى كرد وخود را بسان او درآورد.

=احتذر-

احتذارا [حذر] ه: مرادف (حذره) است.

=الاحترام-

ج احترامات [حرم]: بزرگداشت واحترام.

=احترب-

احترابا [حرب] القوم: آن قوم آتش جنگ را برافروختند.

=احترث-

احتراثا [حرث] المال: مال را بدست آورد،- الدابة: ستور را خسته

وناتوان كرد.

=احترز-

احترازا [حرز] منه: از او پرهيز كرد، خود را از او در جاى امن

محافظت كرد.

=احترس-

احتراسا [حرس] منه: از او پرهيز وخويشتن دارى كرد.

=احترش-

احتراشا [حرش] الضب: سوسمار را شكار كرد،- لعياله: براى

خانواده خود كسب روزى كرد،- الشي ء: آن چيز را جمع آورى كرد،- القوم: آن قوم گرد هم آمدند،- الرجل: آن مرد فريب داد.

=احترص-

احتراصا [حرص] على الشي ء: بر چيزى حرص زد وآنرا ويژه خود قرار

داد وبه كسى نداد.

=احترف-

احترافا [حرف]: براى خود كارى گرفت، چيزى را خواست وحيله بكار

برد،- لأهله: براى خانواده خود كسب معاش كرد.

=احترق-

احتراقا [حرق]: آتش گرفت وسوخت.

=احترم-

احتراما [حرم] ه: او را بزرگداشت وبه وى احترام نهاد،- نفسه:

بزرگى خود را نگهداشت،- الشي ء: او را از آن چيز محروم كرد؛ اين دو معنى در اين تعبير «لا تحترم فتحترم»: كسى را محروم نكن تا محروم از خير نشوى جمع شده است.

=احتز-

احتزازا [حز] ه: آن را بريد،- العود:

آن چوب را بريد.

=احتزم-

احتزاما [حزم]: ميان چيزى را با طناب يا بند بست.

=احتزن-

احتزانا [حزن]: غمگين شد.

=احتس-

احتساسا [حس] الشي ء: آن چيز را لمس كرد، آن چيز را بر كند.

=احتسى-

احتساء [حسو] المرق: شوربا را بتدريج نوشيد،- الطائر الماء:

پرنده آب را با منقار خود برداشت ونوشيد.

=احتسب-

احتسابا [حسب] الأمر: آن امر را به حساب آورد، آن امر را گمان كرد،- عليه الأمر: آن امر را بر او منكر شد،- عند الله خيرا:

آن كار را براى رضاى خدا كرد،- به: به آن چيز بسنده واكتفا كرد،- عنه: از آن

Page 20