196

Farhang abjadī = al-Munjid al-abjadī

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Genres

=البواح-

[بوح]: نمايان وآشكار؛ «فعله بواحا»: آن كار را آشكار كرد.

=البوار-

### || [بور]: مص، كساد، ركود، نابودى؛ «دار البوار»: دوزخ.

=البواري-

فروشنده ى بوريا.- اين واژه فارسى است-

البوازغ-

من النجوم: ستاره هاى برآمده وروشن

البواسق-

جمع (الباسقة) است؛ «بواسق السحاب»: آغاز ابر شدن هوا.

=البواطن-

جمع (الباطن) است «بواطن الامور»: باطن امرها وكارها،- «بواطن الأرض»:

غارها ورخنه ها وشكافها در زير زمين.

=البواق-

(مو): بوقزن، آنكه در بوق مى دمد.

=البواكر-

جمع (الباكرة) است، عشوه گران برتر.

=البوال-

(طب): بيماري ادرار وپيشاب بسيار وپيوسته، ديابت.

=البوان-

ج أبونة وبون وبون: ستون برافراشته كه چادر را بر روى آن نصب كنند.

=البوان-

مترادف (البوان) است.

=البواني-

[بني] (ع): استخوانهاى سينه، دست وپاى شتر؛ «بواني البيت»:

ستونهاى خانه؛ «بنى البيت على بوانيه»: خانه را بر روى ستونهايش بنا كرد وساخت.

=بوأ-

تبويئا وتبوئة [بوأ] الرمح نحوه: نيزه را به سوى او راست واستوار كرد،- ه وله منزلا:

براى او خانه اى آماده كرد واو را سكونت داد، المكان: به آن

مكان درآمد.

=بوب-

تبويبا الكتاب: كتاب را به بابها تقسيم كرد.

=البوبلين-

پارچه ايست كه از ابريشم وپشم بافته مى شود. پوپلين.

=البوت-

(ن): درختى است از رسته ى ورديات بسان زالزالك، داراى برگهاى

ريز وشكوفه هاى سفيد يا گلى رنگ ودر مناطق معتدل كاشت مى شود.

=البوتاس-

(ك): پوتاس، جسمى است جامد وسفيد مكنده ى نم است ودر آب به

آسانى ذوب مى شود،- ودر اصطلاح متداول بمعناى كاربنات پوتاسيوم است كه در امور پاكيزگى ونظافت بكار مى رود.

=البوتاسيوم-

(ك): پوتاسيوم، جسمى است ساده وسفيد رنگ نقره اى ونرم. اين

ماده در بسيارى از تركيبات بكار مى رود واز املاح آن كود ساخته مى شود.

=البوتان-

(ك): گاز بوتان كه در سوخت از آن استفاده مى شود.

=البوتقة-

بوته ى گداختن فلزات.- اين واژه فارسى است-

البوحى-

افتادگان بر روى زمين؛ «تركهم بوحى»: آنها را افتاده بر زمين

رها كرد.

=البودرة-

پودر، گردى است كه معمولا زنان در آرايش بكار مى برند.

=البودقة-

مترادف (البوتقة) است.

=بور-

تبويرا [بور] الارض: زمين را بى كشت وباير كرد.

=البور-

للمفرد والجمع [بور]: زمين كه در آن كشت نشده باشد، تباه

ونابود شده، آنكه در او خيرى نباشد؛ «امرأة بور وقوم بور»: زنى بى خير وقومى بى خبر وبى فايده.

=البورجوازية-

طبقه ى مردم متوسط جامعه كه شامل كارگران وكارمندان وتوانگران وسرمايه داران مى باشد. اين گروه از مردم معمولا از نظر فراخى ودخل وخرج در يك سطح زندگى مى كنند.- اين واژه فرانسه است-

البورصة-

بورس، مجتمع بازرگانان ونمايندگان بانكها وپيشه وران واصناف بازاريان براى تجارت ومضاربه وخريد وفروش.- اين واژه ايتاليائى است-

البورق-

(ك): بوره، بوره ى ارمنى. گويند كه از نمك قويتر است ولى سفت

نمى شود. (اين واژه فارسى است وبنا بقولى يونانى است).

=بورك-

[برك] فيك: اين تعبير براى دعا نيست وبلكه براى جواب رد به

سئوال كننده است، بمعناى (خدا بدهد، برو روزيت را از جاى ديگر بخواه ومانند آن) مى باشد.

=البوري-

بوق.- اين واژه تركى است-

البوري-

ج بواري (ح): گونه اى ماهى كه از رودخانه بدست مىيد- اين واژه فارسى است-

البورية-

حصير بوريا، فرش بوريا.

=بوز-

تبويزا فلان: فلانى اخم كرد وترش روى شد. اين واژه در زبان

متداول رايج است.

=البوز-

پوزه كه معمولا بر پوزه ى خوك اطلاق مى شود. اين واژه در زبان

متداول رايج است،- (ط): گونه اى شيرينى كه از شير وشكر يخ زده تهيه مى شود. اين واژه فارسى بمعناى يخ زده است.

=البوزة-

(ط): مترادف (البوز) است بمعناى پوزه.- اين واژه فارسى است-

البوسطة-

پست كه نام ديگر آن (البريد) است.- اين واژه ايتاليائى است-

البوسير-

ج بواسير (طب): مترادف (الباسور) بمعناى بيمارى بواسير است.

=البوش-

مطلق دام وستور.- اين واژه در زبان متداول رايج است-

البوصة-

ج بوصات: مقياس قديمى براى طول است كه با 27 ميليمتر مساوى است.

=البوصلة-

قطب نما، نام ديگر آن (الحك) است.- اين واژه ايتاليائى است-

البوط-

گونه اى كفش ساقه بلند است، پوتين.- اين واژه فرانسه است-

البوظة-

گونه اى بستنى است كه از شير وشكر ومواد ديگر تهيه مى شود.

=البوع-

[بوع]: مترادف (الباع) است،- (ع ا): استخوانى كه زير انگشت ابهام پاست؛ «لا يعرف كوعه من بوعه»: اين مثل درباره ى جهل كامل زده مى شود.

=البوع-

مترادف (الباع) است.

=البوغاز-

ج بواغيز: تنگه، آبى كه در ميان دو خشكى قرار دارد ودريا را به هم وصل مى كند.- اين واژه تركى است-

البوغنفيلية-

(ن): گياهى است از رسته ى

Page 197