Farhang abjadī = al-Munjid al-abjadī
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Genres
پاره اى گوشت.
=البضعة-
مترادف (البضعة) است.
=البضوض-
ج بضاض: چاه كم آب.
=البضيض-
مص،- م بضيضة: مترادف (الباض) است.
=البضيضة-
دارائى وتوانگرى؛ «اخرجت له بضيضتي»: براى او آنچه از دارائى
كه در دست داشتم خرج كردم.
=بط-
- بطا الجرح: زخم را بريد.
=البط-
ج بطوط وبطاط (ح): مرغابى كه گردن وپاى آن كوتاه است.
=البطاح-
(طب): گونه اى بيمارى است كه پس از تب پديد مىيد.
=البطاحي-
(طب): گونه اى بيمارى است كه مانند ورم حجاب حاجز است.
=البطارخ-
تخم ماهى كه معمولا از شكم ماهى رودخانه بيرون آورند وخورند.
=- اين واژه يونانى است-
البطارية-
(ا ع): تعدادى توپ كه در جائى قرار دهند وبراى زدن دشمن با خمپاره هاى آن آماده شوند، طبقه ى كشتى،- الكهربائية (ف): باترى برقى.- اين واژه فرانسه است-
البطاطا-
(ن): سيب زمينى كه به آن (القلقاس الفرنجي) گويند؛ «البطاطا الحلوة»:
سيب زمينى شيرين كه به آن (القلقاس الهندي) گويند: اين گياه گونه هاى بسيارى دارد مانند (سكري): شيرين و(دقيقي):
آردى كه در سرزمينهاى گرمسيرى مى رويد؛ «البطاطا الصينية» (ن):
سيب زمينى چينى: اين گياه ريشه هاى باد كرده اى دارد وهمانند
سيب زمينى خورده مى شود ودر كشورهاى گرمسيرى كشت مى شود.
=البطاقة-
ج بطاقات وبطائق: نامه، ورقه؛ «بطاقة الزيارة»: كارت ويزيت؛ «بطاقة الثوب»: نرخ فروش جامه كه در گوشه ى آن يادداشت كنند؛ «بطاقة الهوية» كارت شناسائى.- اين واژه آرامى است-
البطال-
بيكار، آنكه شغل وحرفه اى ندارد.
=البطالة-
بيكارى، تعطيلى، فرصت.
=البطان-
ج أبطنة وبطن: كمربند كه زير شكم ستور بندند، پارچه اى كه با
آن شكم اسب را براى جلوگيرى از مگس بپوشانند؛ «فلان عريض البطان»: فلانى توانگر وآسوده خاطر است.
=البطانة-
ج بطائن: راز پنهان؛ «بطانة الثوب»:
آسترى جامه؛ «بطانة الرجل»: خانواده ونزديكان مرد.
=البطانية-
ج بطانيات: پتو، لحاف.
=بطؤ-
- بطأ وبطاء وبطوءا (بطأ): دير كرد. اين واژه ضد (اسرع) است.
=بطأ-
تبطيئا وتبطئة عليه بالامر: كار او را بتأخير انداخت.
=البطباط-
(ن): گياهى است كه در تمامى سال سبز است وداراى شكوفه هاى سفيد
يا گلى رنگ است.
=بطبط-
بطبطة البط: مرغابى صدا در آورد، سوت زد، به زير آب فرو رفت،- الرجل:
سست رأى شد.
=البطة-
(ح): واحد (البط) است،- (ع ا) ماهيچه ى ساق پاى، ظرفى است بسان
قارورة، دبه.
=بطح-
- بطحا ه: او را بر روى بر زمين افكند، آن را گسترد.
=بطح-
تبطيحا البيت: در آن خانه شن ريزه ريخت وآن را هموار كرد.
=البطحاء-
ج بطاح وبطائح وبطحاوات: دشت، زمين پهن وگسترده، سيلگاه فراخ
كه در آن شن وماسه وسنگريزه باشد.
=البطحة-
مسافت، دبه ى كوچك، اندازه وقامت.
=بطر-
- بطرا: بر اثر فراخى نعمت شگفت زده شد، بر اثر فراخى نعمت
آنرا در غير راه خود صرف كرد وگمراه شد،- النعمة: كفران نعمت كرد،- الحق: حق را قبول نكرد،- الشي ء: آن چيز را نپذيرفت وبى جهت مكروه داشت.
=البطر-
آنكه كفران نعمت كند وآنرا سبك شمارد.
=البطرشيل-
پارچه ى بلندى كه كاهن بهنگام خدمت در كليسا بر گردن وسينه ى
خود مىندازد.
=البطرشين-
مترادف (البطرشيل) است.
=البطرك-
مترادف (البطريرك) است.
=البطريرك-
ج بطاركة: رئيس كل اسقفها در طوايف وتيره هاى مسيحى.
=البطريركية-
مقام ومنصب (البطريرك) است، جايگاه بطريركى.
=البطريق-
ج بطارق وبطارقة: فرمانده ى روميان،- (ح): پنگوئن كه از تيره
پرده داران است ودر مناطق شمالى وسرد زندگى مى كند.
=بطش-
- بطشا به: بر او سخت گرفت وحمله ور شد،- عليه: بر او چيره شد
وغلبه يافت؛ «فلان يبطش فى العلم بباع بسيط»: او با شتاب بر دانش دست مى يابد وفرا مى گيرد.
=البطش-
نيرومندى، ستم.
=البطشة-
حمله ى ناگهانى، صدمه.
=بطط-
تبطيطا: درمانده وخسته شد.
=بطل-
- بطلا وبطولا وبطلانا: آن حكم باطل شد، تباه شد، ضايع شد،- بطالة فى كلامه:
سخنان شوخ آميز گفت،- الفاعل من العمل:
كارگر از كار بيكار شد.
=بطل-
- بطالة وبطولة: دلير وشجاع شد.
=بطل-
تبطيلا ه: آن را باطل كرد، از كار انداخت.
=البطل-
دروغ، باطل؛ «ذهب بطلا»: ضايع شد، به هدر رفت.
=البطل-
ج أبطال، م بطلة ج بطلات: دلير، برنده ى مسابقه ى ورزشى؛ «بطل العلم»:
قهرمان دانش؛ «بطل الرواية»: قهرمان داستان، قهرمان فيلم يا
هنر پيشه ى اول.
=البطم-
(ن): درختى است از رسته ى (البطميات) همانند درخت پسته وداراى برگهاى ريز كه در آن ماده ى (تربنتين)
Page 187