Farhang abjadī = al-Munjid al-abjadī
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Genres
=انتصت-
انتصاتا [نصت] له: خاموش ماند وبه سخن او گوش داد.
=انتصح-
انتصاحا [نصح]: پند را پذيرفت،- فلانا: او را پند دهنده شمرد.
=انتصر-
انتصارا-[نصر]: پيروز شد، از ستمكار خود دست برداشت،- على خصمه: بر دشمن خود چيره شد،- من عدوه:
از دشمن خود انتقام گرفت.
=انتصف-
انتصافا [نصف] النهار وغيره: روز وجز آن به نيمه رسيد،- الشي
ء: نيمى از آن چيز را گرفت،- من فلان: حق خود را از فلانى گرفت بطوريكه هر يك نيمى از آن را گرفتند، از او انصاف خواست، از او انتقام گرفت،- سهمه فى الصيد: سهم او تا ميزان نيمى از شكار رسيد.
=انتصل-
انتصالا [نصل] السهم: پيكان تير خارج شد.
=انتضى-
انتضاء [نضو] السيف: شمشير را از غلاف بيرون آورد،- الثوب:
جامه را كهنه كرد.
=انتضح-
انتضاحا [نضح] الماء عليه: آب بر او پاشيده شد،- ت العين: چشم اشك بيرون ريخت،- من كذا: خود را از آن چيز تبرئه كرد.
=انتضح-
انتضاخا [نضخ] الماء : آب پاشيده شد.
=انتضد-
انتضادا [نضد] القوم بمكان كذا: آن قوم در جاى معينى گرد هم آمدند.
=انتضل-
انتضالا [نضل] ه: او را بيرون كرد،- القوم: آن قوم به هم فخر
فروشى كردند، در جنگ وستيز با تيراندازى بر يكديگر تاختند.
=انتطح-
انتطاحا [نطح] الكبشان: آن دو قوچ يكديگر را شاخ زدند.
=انتطع-
انتطاعا [نطع] لونه: رنگ چهره ى او دگرگون شد.
=انتطق-
انتطاقا [نطق]: كمربند بست،- ت المرأة: آن زن كمربند خود را بميان بست،- ت الأرض بالجبال: آن زمين در ميان كوهها قرار گرفت،- الرجل آن مرد سخن گفت، با علم منطق بيان كرد،- بقومه: آن مرد از قوم خود كمك گرفت،- فرسه:
بر اسب خود سوار شد وبراه افتاد.
=انتطل-
انتطالا [نطل] من الزق: از مشك شراب چيزى ريخت يا چيز كمى از
آن برداشت.
=انتظر-
انتظارا [نظر] ه: مراقب آن چيز شد، توقع آن چيز را داشت، در آن
كار درنگ كرد.
=انتظف-
انتظافا [نظف] الفصيل ما في ضرع أمه:
بچه ى شتر آنچه از شير را كه در پستان مادرش بود مكيد.
=انتظم-
انتظاما [نظم] اللؤلؤ ونحوه: مرواريد ومانند آنرا به رشته درآورد ومنظم كرد،- الأمر: آن كار راست شد،- الصيد:
شكار را با نيزه يا تير زد.
=أنتع-
إنتاعا [نتع] الرجل: آن مرد بسيار عرق كرد،- القى ء: قي يا
استفراغ بند نيامد.
=انتعت-
انتعاتا [نعت] ه: او را ستايش كرد،- ت المرأة بالجمال: آن زن
به زيبائى توصيف شد.
=انتعش-
انتعاشا [نعش]: پس از سستى با نشاط شد، سر خود را بالا گرفت،-
من سقطته: پس از افتادن برخاست.
=انتعل-
انتعالا [نعل]: نعلين به پا كرد،- الثوب: جامه را پايمال كرد؛
«انتعل الارض»: پياده وپابرهنه به سفر پرداخت.
=انتغش-
انتغاشا [نغش] الشي ء: آن چيز را تكان خورد وجنبيد.
=أنتف-
إنتافا [نتف] الكلأ: هنگام چيدن گياه رسيد.
=انتفى-
انتفاء [نفي]: رانده شد. اين واژه مطاوع (نفاه) است،- الشي ء: آن چيز ثابت نشد ،- الشعر: موى ريخته شد،- فلان من فلان: فلانى از فلان روى گردانيد وتكبر كرد،- عنه: از او دور شد،- من ولده:
فرزند خود را نپذيرفت كه فرزندش باشد.
=انتفج-
انتفاجا [نفج]: بلند شد،- الرجل: آن مرد به چيزى كه ندارد
افتخار كرد،- الارنب: خرگوش دويد، پريد،- الأرنب وغيرها: خرگوش وجز آنها را برانگيخت.
=انتفح-
انتفاحا [نفح] بفلان: به فلانى اعتراض كرد،- الى موضع كذا: به
سوى آن مكان برگشت.
=انتفخ-
انتفاخا [نفخ]: اين واژه مطاوع (نفخ) است بمعناى دميد،- الرجل:
آن مرد باد در غبغب انداخت وتكبر كرد،- الشي ء: آن چيز باد كرد، بالا آمد،- النهار: روز بلند شد.
=انتفد-
انتفادا [نفد] الشي ء: آن چيز را نيست ونابود كرد،- الحق: حق
را گرفت وبدست آورد،- اللبن: شير را دوشيد.
=انتفش-
انتفاشا [نفش] ت الهرة: گربه موى خود را برافراشت،- الصوف:
مطاوع (نفش) است.
=انتفض-
انتفاضا [نفض] الكرم: برگ انگور سبز شد،- الثوب او الشجر:
مطاوع (نفض) است بمعناى جامه يا درخت تكان خورد،- الفصيل ما فى الضرع: بچه ى شتر تمام شير پستان را مكيد.
=انتفع-
انتفاعا [نفع] به ومنه: از او سودى بدست آورد.
=انتفق-
انتفاقا [نفق] الرجل: آن مرد داخل تونل شد،- اليربوع: كلاكموش
داخل سوراخهاى خود شد، از سوراخهاى خود خارج شد،- اليربوع: كلاكموش را از سوراخهايش خارج كرد.
=انتفل-
انتفالا [نفل]: سوگند خورد، نمازهاى نافله بجاى آورد، پوزش
خواست،- الشي ء من فلان: آن چيز را از فلانى خواست،- من الأمر او الكلام: از آن امر يا كار بيزارى جست،- من القوم: يارى وكمك آن قوم را نپذيرفت.
=أنتق-
إنتاقا [نتق]: خانه ى خود را روبروى خانه ى ديگرى ساخت، كيسه وانبان خود را تكانيد، با زني كه چند فرزند داشت
Page 140