او را منع كرد،- دون الشي ء: مانع آن چيز شد،- سبيله: راه را بر او بست،- الشي ء:
در آن چيز تكلف نمود،- القائد الجند (ا ع):
فرمانده از لشكر يكى پس از ديگرى سان ديد،- له بسهم: تيرى به
سوى او رها كرد وبه او خورد،- عرضه: آبروى او را برد.
=اعترف-
اعترافا [عرف]: خوار وفرمانبردار شد،- بالشي ء: به آن چيز اقرار كرد؛ «اعترف بالجميل»: بپاس نكوئى سپاسگزارى كرد،- به: بر آن چيز دلالت كرد،- اليه: نام ونشانى خود را به او گفت،- للأمر: شكيبائى كرد،- الشي ء:
آن چيز را شناخت،- الرجل: از آن مرد خبر خواست،- الضالة:
نشانيهاى گمشده خود را گفت تا دانسته شود مال اوست.
=اعترق-
اعتراقا [عرق] العظم: گوشت روى استخوان را خورد،- الشجر: درخت
در زمين ريشه دوانيد،- القوم: آن قوم در كشور عراق خانه ساختند ومقيم شدند.
=اعترك-
اعتراكا [عرك] القوم: آن قوم با هم به جنگ وكشتار پرداختند،-
الناس فى المعركة او الخصومة: آن مردم در جنگ وستيز همديگر را زدند وبر زمين افتادند،- الرجال فى الحرب: آن مردان در جنگ انبوه شدند وبر يكديگر حمله بردند،- ت الإبل فى الورد: شتران براى ورود به آب وسبقت بر يكديگر ازدحام وبه هم برخورد كردند.
=اعتز-
اعتزازا [عز]: عزيز وگرامى شد،- به: از او شرف يافت وبه وى
باليد، خود را نسبت به او عزيز شمرد،- على فلان: بر او بزرگى وچيرگى يافت.
=اعتزى-
اعتزاء [عزو] لفلان والى فلان: از راه راست يا دروغ خود را به
فلانى نسبت داد.
=الاعتزاء-
[عزو وعزي]: مص مدعى شدن، شعار دادن در جنگ.
=اعتزل-
اعتزالا [عزل] الشي ء وعنه: از آن چيز فاصله گرفت؛ «اعتزل
العمل»: از آن كار دست كشيد.
=اعتزم-
اعتزاما [عزم] الأمر وعليه: تصميم بر آن كار گرفت،- الطريق: از
آن راه گذشت ومنحرف نشد،- الفرس فى عنانه: اسب بدون اينكه منحرف شود سوار خود را با شتاب برد.
=اعتس-
اعتساسا [عس]: در شب پاسدارى وافراد مشكوك را شناسائى كرد،- الشي ء:
آن چيز را شبانگاه خواست يا آهنگ آن كرد،- البلد: همه جاى شهر
را گشت واز چگونگى آن آگاه شد.
=اعتسر-
اعتسارا [عسر] ه: بر او ستم كرد وزور گفت،- الكلام: پيش از
آنكه سخن خود را آماده كند به سختى سخن گفت.
=اعتسف-
اعتسافا [عسف] الطريق: بدون راهنمائى از بيراهه رفت،- الأمر:
بى انديشه وبى تدبير دست به آن كار زد،- عن الطريق: از راه
برگشت ومنصرف شد،- فلانا: به فلانى ستم كرد، فلانى را به كار گمارد.
=اعتش-
اعتشاشا [عش]: براى خود لانه يا آشيانه ساخت،- البدن: جسم را
لاغر كرد.
=اعتشى-
اعتشاء [عشو]: به هنگام آغاز شب به راه افتاد،- النار: آتش در
شب را ديد وبه سوى آن رفت.
=اعتشب-
اعتشابا [عشب]: گياه را چريد، فربه شد.
=اعتشر-
اعتشارا [عشر] القوم: آن قوم با هم دوستى وآميزش كردند.
=اعتصى-
اعتصاء [عصو] الشي ء: آن چيز را عصاى خود گرفت،- بالسيف: با شمشير بگونه اى كه با عصا مى زنند زد،- عليه: به آن چيز همانند عصا تكيه كرد.
=اعتصى-
اعتصاء [عصي] ت النواة: هسته يا دانه سفت شد.
=اعتصب-
اعتصابا [عصب] القوم: آن قوم با هم گروهى متحد شدند؛ «اعتصبوا
عن العمل او عن الطعام»: از كار يا خوردن غذا دست كشيدند واعتصاب كردند،- التاج على رأسه: تاج بر سر او قرار گرفت،- الملك: پادشاه تاجگذارى كرد.
=اعتصر-
اعتصارا [عصر] العنب أو الثوب ونحوهما:
انگور يا جامه ومانند آن را فشرد،- العصير:
شيره يا فشرده چيزى را گرفت،- من فلان مالا: مال يا چيزى را به زور از دست او گرفت،- العطية: عطا را باز پس گرفت،- عليه: بر او بخل ورزيد،- بفلان:
به سوى فلانى رفت وبه او پناه برد.
=اعتصم-
اعتصاما [عصم] به: آن چيز را با دست خود گرفت،- بالله: به لطف
خدا از گناه خود دارى كرد،- من الشر والمكروه: از شر وكار ناپسند دورى كرد.
=اعتضد-
اعتضادا [عضد] به: از او كمك ويارى خواست.
=اعتطب-
اعتطابا [عطب]: نابود شد،- الفرس ونحوه: اسب ومانند آن شكسته شد.
=اعتفى-
اعتفاء [عفو] ت الإبل اليبيس: شتران گياه خشك را به لب گرفتند
وآنرا پاك كردند،- فلانا: نزد فلانى رفت واز او نكوئى خواست.
=اعتفر-
اعتفارا [عفر] الشي ء: آن چيز خاك آلود شد،- الثوب فى التراب: آن چيز را خاك آلود كرد،- الرجل: آن مرد را به خاك انداخت، او را استوار كرد،- ه الأسد: شير آن را شكار كرد،- فلان:
فلانى نيرومند وتوانا شد.
=اعتفق-
اعتفاقا [عفق] القوم بالسيوف: آن قوم با شمشيرها يكديگر را زدند،- الأسد فريسته:
شير نسبت به شكار خود مهربانى كرد.
=أعتق-
اعتاقا [عتق] العبد: آن بنده را آزاد كرد،- الفرس: از اسب سبقت گرفت وآن را رهائى داد،- ماله: مال خود را نيكو واصلاح كرد.
=اعتق-
اعتقاقا [عق]: دو نيم شد، شقه شد،- السيف: شمشير را كشيد،- المعتذر:
عذر خواه در معذرت خواهى خود افراط كرد.
=الاعتقال-
[عقل]: مص؛ «معسكر الاعتقال»:
به واژه معسكر رجوع شود.
=اعتقب-
اعتقابا [عقب] القوم عليه: آن قوم با او
صفحة ٩٣