فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

فؤاد افرام البستاني (ت: 1906م) ت. 1324 هجري
94

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

تصانيف

هميارى كردند،- البائع السلعة: فروشنده كالا را به مشترى نداد

تا پولش را از او بگيرد،- الرجل: آن مرد را بازداشت كرد،- فلانا: جانشين فلانى شد،- من كذا ندامة: پايان آن كار برايش پشيمانى آورد.

=اعتقد-

اعتقادا [عقد] الأمر: آن امر را تصديق كرد، دل ونهاد خود را بر

آن بست، آن را دين براى خود گرفت ؛ «اعتقد ان ذلك ممكن»: گمان كرد آن كار ممكن است،- الإخاء بينهما: برادرى ميان آن دو نفر بر قرار شد،- الشي ء: آن چيز سفت وسخت شد،- الشي ء: آن چيز را گره زد.

=اين كلمه ضد (حل) است،- الدر ونحوه: از مرواريد ومانند آن

گردن بند ساخت،- المال: مال اندوخت.

=اعتقر-

اعتقارا [عقر] ظهر الدابة من الرحل أو السرج: پشت ستور از

پالان زخم شد.

=اعتقل-

اعتقالا [عقل] ه: او را زندانى كرد، كشتى گير او را بر زمين افكند،- البعير:

دست شتر را با عقال بست،- الدواء بطنه:

دارو شكم او را بند آورد،- الرجل: دو زانو نشست،- الرمح: نيزه را ميان ركاب وساق پاى خود قرار داد،- الرحل او السرج: پاى را دو تا كرد وبر روى زين يا پالان نهاد،- من دم فلان: ديه خون فلانى را گرفت.

=اعتقل-

[عقل] لسانه: زبان او از سخن گفتن بند آمد.

=اعتكر-

اعتكارا [عكر] الليل: تاريكى شب سخت شد،- المطر: باران سخت

ريزش كرد،- ت الريح: باد بهمراه گرد وغبار آمد،- القوم فى الحرب: آن قوم در جنگ بهم ريختند.

=اعتكس-

اعتكاسا [عكس]: منقلب ودگرگون شد، عكيس (شير) بر روى غذا ريخت وخورد.

=اعتكف-

اعتكافا [عكف] في المكان: در آن مكان ماند وگوشه نشين شد.

=اعتل-

اعتلالا [عل]: بيمار شد، پوزش خواست،- بالأمر: به آن كار سرگرم

شد،- ت الكلمة: در آن كلمه حرف عله بود،- الرجل: آن مرد پياپى آب نوشيد،- عنه: از آن چيز بيمار شد،- ت الريح: باد ملايم وزيد،- ه: او را به گناه نسبت داد.

=اعتلى-

اعتلاء [علو] الشي ء أو النهار: آن چيز يا آن روز بلند شد،-

الشي ء: بر آن چيز نيرومند وبرتر شد،- العرش: بر تخت نشست، بر روى آن قرار گرفت.

=اعتلج-

اعتلاجا [علج] القوم: آن قوم با هم جنگيدند وكشتار كردند،- ت الوحش:

جانوران وحشى بجان هم افتادند،- ت الأمواج: موجهاى دريا خروشان

شد؛ «اعتلجت الهموم فى صدره »: غم واندوه سينه او را پر كرد،- ت الأرض: گياه زمين در آمد وبلند شد،- الرمل: شن جمع شد وگرد آمد.

=اعتلف-

اعتلافا [علف] ت الدابة: ستور علف وگياه خورد.

=اعتلق-

اعتلاقا [علق] فلانا وبه: به فلانى عشق ورزيد واو را دوست داشت.

=اعتلن-

اعتلانا [علن] الأمر: امر آشكار شد.

اين كلمه ضد (خفي) است.

=أعتم-

اعتاما [عتم] ت الحاجة: مورد نياز دير رسيد،- حاجته: نياز وى را بتأخير انداخت،- قرى الضيف: غذاى ميهمان را دير آورد از اينرو غذا دير رسيد (اين كلمه لازم ومتعدي است)،- عن الأمر: پس از اقدام از آن كار دست كشيد،- الليل:

پاسى از شب گذشت،- الرجل: در تاريكى براه افتاد يا وارد شد.

=اعتم-

اعتماما [عم]: عمامه بر سر نهاد،- الشاب: آن جوان دراز شد.

=الاعتماد-

[عمد]: مص اموالي كه بموجب قانون تعادل بودجه كشور قابل مصرف

است؛ «اعتماد اضافي»: اعتبار اضافى؛ «فتح الاعتماد»: گشايش اعتبار بانكى؛ «اوراق الاعتماد»: استوار نامه نمايندگان سياسى كشورى در كشور ديگر كه به رئيس دولت تقديم مى شود؛ «الاعتماد على النفس»: اعتماد واتكال به نفس.

=اعتمد-

اعتمادا [عمد]: در اصطلاح مسيحيان، راز غسل تعميد را پذيرفت

ونصرانى شد،- ه،- عليه: بر او اعتماد كرد،- الحائط وعلى الحائط: بر ديوار تكيه كرد،- الشي ء: قصد آن چيز را كرد.

=اعتمر-

اعتمارا [عمر] الرجل: آن مرد عمامه بر سر نهاد،- المكان: آهنگ آن مكان كرد وآنجا را بازديد نمود؛ «اتخذنا ناديا نعتمره»:

باشگاهى انتخاب كرديم كه در آن بنشينيم.

=اعتمق-

اعتماقا [عمق] البئر: چاه را گود كرد.

=اعتمل-

اعتمالا [عمل]: در آن كار سرگردان شد، از آن كار منفعل شد،

كارى انجام داد كه ويژه خود او بود.

=اعتن-

اعتنانا [عن] له الشي ء: آن چيز در برابر او آشكار ومعترض شد.

=اعتنى-

اعتناء [عني] بالأمر: به آن امر اهتمام ورزيد،- الأمر: آن كار

بر وى فرود آمد.

=اعتنف-

اعتنافا [عنف] الأمر: آن كار را به زور گرفت،- الشي ء: آن چيز

را آغازيد ونپسنديد،- المجلس: از آن گردهم آيى روى گردان شد وبه جاى ديگرى رفت.

=اعتنق-

اعتناقا [عنق] الشي ء: آن چيز را با علاقه گرفت، ملازم آن چيز

شد،- دينا او مذهبا: دين يا مذهبى را پذيرفت، پيرو آن شد،- الرجلان: آن دو مرد با هم گلاويز وسرشاخ شدند.

=اعتهد-

اعتهادا [عهد] الشي ء وأملاكه:

عهده دار آن چيز واملاك او شد.

=اعتور-

اعتوارا [عور] القوم الشي ء: آن چيز را دست بدست گردانيدند

وگرفتند.

=اعتول-

اعتوالا [عول]: با صداى بلند گريه كرد.

=اعتون-

اعتوانا [عون] القوم: آن قوم يكديگر را كمك ويارى كردند.

=أعثر-

إعثارا [عثر] ه: او را خوار وآزار

صفحة ٩٤