88

Qamus Carabi Farsi

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Genres

=اضطبع-

اضطباعا [ضبع]: يكى از دو بازوان خود را آشكار ساخت، رداى خود

را زير بغل راست گذارد وبا آن بغل سمت چپ را پوشانيد،- الشي ء: آن چيز را زير بازوان وبغل خود گرفت.

=اضطبن-

اضطبانا [ضبن] الشي ء: مترادف (اضبنه) است يعنى آن چيز را زير

بغل گرفت.

=اضطجع-

اضطجاعا [ضجع]: از سمت پهلو بر روى زمين دراز كشيد.

=اضطر-

اضطرارا [ضر] ه الى كذا: او را نيازمند كرد وبه وى پناه داد.

=اضطر-

[ضر]: ناگزير شد.

=الاضطراب-

[ضرب]: مص سرگردانى وآشفتگى، نابسامانى وپراكندگى.

=الاضطرابات-

[ضرب]: حوادث تحريك كننده، شورشهاى مردم همراه با هرج ومرج

وخشونت.

=الاضطرار-

[ضر]: مص نيازمندى؛ «عند الاضطرار»: هنگام نياز.

=اضطرب-

اضطرابا [ضرب]: سراسيمه تكان خورد ولرزيد وآشفته شد،- القوم:

آن قوم با هم زد وخورد كردند،- الأمر: آن كار نابسامان شد،- فى اموره: در كارهاى خود شك وترديد پيدا كرد،- من كذا: از آن چيز دلتنگ شد.

=اضطرح-

اضطراحا [ضرح] الشي ء: آن چيز را بدور انداخت.

=اضطرم-

اضطراما [ضرم] ت النار: آتش شعله ور شد،- المشيب: پيرى فرا رسيد.

=اضطغن-

اضطغانا [ضغن] القوم: آن قوم با هم دشمنى ورزيدند،- ه: آن چيز

را زير بغل خود گرفت.

=اضطلع-

اضطلاعا [ضلع]: نيرومند شد،- بحمله: بار خود را تكان داد واز

زمين برداشت وبر آن توانا شد؛ «اضطلع بأعباء الحكم»: مسئوليت حكم ودولت را بعهده گرفت.

=اضطمخ-

اضطماخا [ضمخ] بالطيب: خود را عطر آگين كرد.

=اضطمر-

اضطمارا [ضمر] الفرس: اسب كمر باريك شد.

=اضطن-

اضطنانا [ضن] بالشي ء: به آن چيز بخل ورزيد.

=اضطهد-

اضطهادا [ضهد] ه: بر او ستم وآزار كرد، به انگيزه دين ومذهب او

را زير فشار وآزار قرار داد.

=الأضعاف-

[ضعف] من الجسد: اندام واستخوانهاى بدن؛ «اضعاف الكتاب»: ميان

سطرها ولابلاى كتاب.

=أضعف-

إضعافا [ضعف] ه: او را سست وناتوان كرد، آن چيز را دو برابر

كرد،- الرجل: ستوران آن مرد ناتوان شدند.

=أضغى-

إضغاء [ضغو] ه: او را به فروتنى والتماس واداشت.

=الأضغاث-

[ضغث]: جمع (الضغث) است؛ «اضغاث احلام»: خوابهاى پريشان وآشفته

كه تعبير صحيح ندارد.

=أضغث-

إضغاثا [ضغث] الحالم الرؤيا:

خوابهاى آشفته وپريشان ديد.

=اضغط-

إضغاطا [ضغط] ه: آن را فشار داد يا عصاره آنرا گرفت.

=أضفى-

إضفاء [ضفو] عليه كذا: آن چيز را به او ارزانى داشت وداد.

=أضل-

إضلالا [ضل] الشي ء: آن چيز را گم كرد، نابود كرد، آنرا دفن وپنهان كرد،- ه الله: خداوند او را گمراه كند،- فلان فرسه:

اسب فلانى گريخت وندانست به كجا رفته است،- الرجل او الشي ء:

آن مرد يا آن چيز را گمراه وگم شده يافت؛ «اتى قومه فاضلهم»: قوم خود را گمراه يافت.

=أضلع-

إضلاعا [ضلع] ه: او را برگرداند وخميده كرد، او را گرانبار كرد.

=الأضلع-

ج ضلع [ضلع]: مرد درشت وسخت اندام.

=الأضلولة-

ج اضاليل [ضل]: گمراهي. اين واژه ضد (الهدى) است.

=الإضمامة-

ج أضاميم [ضم]: مترادف (الباقة) است كه معمولا بر دسته گل وجز آن اطلاق مى شود، گروه،- من الكتب:

مجموعه كتاب، پرونده.

=اضمحل-

اضمحلالا [ضمحل]: از هم پاشيد ونابود شد،- السحاب: ابر پراكنده شد.

=أصمد-

إصمادا [صمد] القوم: آن قوم را گرد هم در آورد.

=أضمر-

إضمارا [ضمر] الأمر: آن امر را پنهان كرد؛ «أضمر له الشر»: كينه او را به دل گرفت وآشكار نكرد،،- فى نفسه شيئا: در باره چيزى يا كارى تصميم گرفت،- الخبر: خبر را مورد رسيدگى وبررسى قرار داد،- ت الأرض فلانا: زمين فلانى را بعلت مردن يا مسافرت از خود دور كرد،- الفرس:

آن اسب را لاغر كرد. نحوه لاغر كردن اسب چنين بود كه بدوا آب

وعلف بسيار به آن مى دادند تا چاق وفربه شود سپس آب وعلف آنرا تا مدتى كم مى كردند وآنرا مى دوانيدند تا لاغر شود. مدت لاغر كردن اسب نزد عرب چهل روز است.

=أضنى-

إضناء [ضني] المرض فلانا : بيمارى او را سنگين كرد،- الرجل: آن

مرد بر اثر بيمارى مزمن بسترى شد.

=أضنك-

إضناكا [ضنك] ه الله: خدا او را به تنگى وزكام دچار كند.

=أضهد-

إضهادا [ضهد] ه: بر او ستم وآزار كرد،- به: او را اذيت وآزار نمود.

=أضوى-

إضواء [ضوي]: لاغر وناتوان شد،- ت المرأة: آن زن كودكى لاغر

وناتوان زاييد،- الرجل: آن مرد را ناتوان كرد،- الأمر: آن كار را سست انجام داد،- ه حقه: حق او را كم كرد،- ه اليه: او را بسوى وى گرايش داد.

=الأضيق-

م ضيقى وضوقى [ضيق]: اسم تفصيل است.

=أط-

- أطيطا: صدا وآواز داد،- ت الإبل:

شتر از دورى بچه اش ناليد؛ «اطت له رحمي»: نسبت به او مهربان شدم؛ «اطت بك

Page 88