39

Qamus Carabi Farsi

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Genres

زمان بخواهند به آب وارد شوند.

=الأربع-

### || [ربع]: مؤنث (الأربعة) است؛ «اربع نساء»: چهار زن؛

«الرياح الأربع»: بادهاى چهارگانه (صبا، دبور، جنوب وشمال)؛ «ذوات الأربع»: حيوانات چهارپا، چارپايان؛ «ام اربع واربعين»: به واژه (ام) رجوع شود.

=الأربعاء-

[ربع] (ب): ستونى از ستونهاى خانه.

=الأربعاء-

مثناها أربعاوان وجمعها أربعاءات وأربعاوات [ربع]: روز چهارشنبه.

=الأربعاء-

[ربع]: مرادف (الأربعاء) است.

=الأربعاء-

[ربع]: مرادف (الأربعاء) است.

=الأربعة-

[ربع] (ع ح): چهار، عدد چهار.

=الأربعون-

[ربع]: چهل .

=الإربيان-

[أرب] (ح): گونه اى خرچنگ دريائى كه به نام (القريدس) معروف است.

=الأربية-

[ربو]: خانواده مرد وپسر عموهايش،- (ع ا): قسمت بالاى ران كه

به شكم وصل مى شود.

=ارتاب-

ارتيابا [ريب] من الشي ء: در آن چيز شك كرد،- بفلان: از فلانى

چيزى ديد كه باعث شك او گرديد، به او تهمت زد.

=ارتاح-

ارتياحا [روح]: خوشحال وشادمان شد؛ «ارتاح للمعروف»: از كار

نيك شادمان شد، آرامش بخود گرفت. اين تعبير در زبان متداول رايج است،- الله له برحمته: خداوند او را از بلا دور كرد.

=ارتاد-

ارتيادا [رود] الشي ء: آن چيز را خواست،- المكان: بسوى آن مكان رفت.

=ارتاش-

ارتياشا [ريش]: حال او خوب شد،- السهم: بر نوك پيكان پر

چسبانيد.

=ارتاض-

ارتياضا [روض] المهر: كره اسب رام شد؛ «ارتاضت ألقوافي الصعبة للشاعر»:

قافيه هاى سخت براى آن شاعر آسان شد.

=ارتاع-

ارتياعا [روع] منه وله: از او ترسيد،- للخبر: از آن خبر خوشحال شد.

=ارتاغ-

ارتياغا [روغ] ه: با حيله ومكر خواستار آن شد.

=ارتأى-

ارتئاء [رأي] الأمر: در آن كار تأمل كرد، به آن امر مشكوك شد،

به چاره جوئى آن امر پرداخت،- رأيه: رأى ونظر وى بسان نظر او بود.

=ارتأس-

ارتئاسا [رأس]: رئيس شد،- ه:

گردن او را گرفت وبسوى زمين سرازير كرد،- الشي ء: بر سر آن چيز

سوار شد.

=أرتب-

ارتابا [رتب]: به پا خاست وراست ايستاد،- الغلام الكعب: آن جوان طاس بازى را راست نشاند.

=ارتب-

ارتبابا [رب] الولد: آن پسر را تربيت وبزرگ كرد تا بالغ شد.

=أرتب-

[رب] العنب: انگور پخته شد تا رب شود.

=ارتبى-

ارتباء [ربو] ه في كذا: به او علاوه بر آنچه كه داشت چيزى افزود.

=الارتباط-

[ربط]: مص، رابطه وپيوستگى؛ «ضابط الارتباط فى الجيش»: افسر

رابط ميان فرماندهان وساير افسران.

=ارتبط-

ارتباطا [ربط] في الحبل: به ريسمان خود را پيوست وبه آن آويخت،- فرسا:

اسب را براى بستن گرفت،- بكذا: به چيزى خود را بست، با او

پيوستگى داشت.

=ارتبع-

ارتباعا [ربع] الجمل: آن شتر از گياهان بهارى چريد وفربه شد،- بالمكان:

در فصل بهار در آن مكان اقامت گزيد.

=ارتبق-

ارتباقا [ربق] في الحبالة: در دام افتاد،- فى الأمر: در آن كار افتاد.

=ارتبك-

ارتباكا [ربك] الأمر: آن امر درهم برهم شد،- الصيد فى الحبالة:

آن شكار در دام سرگردان شد،- فى الأمر: در آن كار گرفتار شد واز آن رهائى نيافت،- فى الوحل: در گل ولاى فرو افتاد،- فى كلامه: در سخن خود درمانده شد.

=ارتبل-

ارتبالا [ربل] ماله: ثروت ودارائى او بسيار شد.

=ارتتج-

ارتتاجا [رتج]: بمعناى (ارتج): سخن بر او پوشيده شد مى باشد.

=ارتتق-

ارتتاقا [رتق] الشي ء: آن چيز التيام پيدا كرد.

=ارتتم-

ارتتاما [رتم]: مرادف (ارتم) وبمعناى نخ بستن به سرانگشت براى

يادآورى مطلبى مى باشد.

=ارتثأ-

ارتثاء [رثأ] اللبن: شير بسته وسفت شد،- الرثيثة: شير ترش نوشيد،- عليهم الأمر:

كار بر آنها آشفته شد،- في رأيه: در رأى خود دچار آشفتگى شد.

=أرتج-

ارتاجا [رتج] الباب: درب را محكم بست،- الثلج: برف پيوسته آمد وانباشته شد،- الخصب: زمين پر بار وبركت شد،- ت الدجاجة: شكم مرغ پر از تخم شد،- البحر: دريا طوفانى شد.

=أرتج-

[رتج] على الخطيب: سخنران هنگام سخن زبانش بسته شد.

=ارتج-

ارتجاجا [رج] البحر: دريا طوفانى وپر موج شد،- الشي ء: آن چيز

تكان خورد ويا لرزيد،- الكلام: سخن نامفهوم وپوشيده شد.

=ارتجى-

ارتجاء [رجو] فلانا: به او اميدوار شد،- الشي ء: به آن چيز

اميد داشت.

=الارتجال-

[رجل]: مص، گفتار يا انجام كار بدون آمادگى قبلى.

=الارتجالي-

[رجل]: آنچه كه گفته شود يا انجام شود بدون آمادگى قبلى؛ «كلام

ارتجالي وسياسة ارتجالية»: سخن را به بديهه گفتن وسياستى را بدون اطلاع قبلى ارائه دادن.

=ارتجح-

ارتجاحا [رجح] في الأرجوحة: هنگام نشستن بر تاب كج شد.

=ارتجز-

ارتجازا [رجز]: ارجوزه خواند، رجزخوانى كرد.

=ارتجس-

ارتجاسا [رجس] ت السماء: آسمان غريد ،- البناء: ساختمان تكان

خورد ولرزيد واز آن صدا برخاست.

=ارتجع-

ارتجاعا [رجع] الي الشي ء: آن چيز را به من برگردانيد،- ه: آن چيز را بازگردانيد،- على الغريم: وام را از بدهكار مطالبه كرد،- ت المرأة جلبابها: آن زن چادر

Page 39