Farhang abjadī = al-Munjid al-abjadī
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Genres
پياپى بر زمين افتاد.
=تساكب-
تساكبا [سكب] الدمع: اشك روان شد.
=تساكر-
تساكرا [سكر]: اظهار مستى كرد، مست شد.
=تساكن-
تساكنا [سكن] القوم في الدار: آن قوم با هم در آن خانه سكونت كردند .
=تسالف-
تسالفا [سلف] الرجلان: آن دو مرد باجناق هم شدند.
=تسالم-
تسالما [سلم] القوم: آن قوم با هم آشتى وتوافق كردند،- ت
الخيل: اسبان بى آنكه يكديگر را برانگيزند به راه افتادند.
=تسامى-
تساميا [سمو] القوم: آن قوم با هم مفاخرت كردند، همديگر را با
نام خواندند،- القوم على الخيل: آن قوم سوار بر اسبان شدند.
=تسامح-
تسامحا [سمح] في كذا: آن كار را سهل وآسان گرفت.
=تسامر-
تسامرا [سمر] القوم: آن قوم شبانگاه با هم سخن گفتند.
=تسامع-
تسامعا [سمع] به الناس: مردم از آن چيز با خبر شدند وبه يكديگر گفتند.
=تساند-
تساندا [سند] اليه: بر او اعتماد كرد.
=تساهل-
تساهلا [سهل] الرجلان: آن دو مرد بر هم آسان گرفتند ونرمى
كردند،- الأمر عليه: امر بر او آسان شد. اين واژه ضد (تعاسر) است.
=تساهم-
تساهما [سهم] القوم: آن قوم با هم قرعه كشى كردند،- القوم الشي
ء: آن قوم آن چيز را بين خود تقسيم كردند.
=تساوق-
تساوقا [سوق] ت الماشية: چارپايان بدنبال هم به راه افتادند،
در رفتن انبوهى كردند.
=تساول-
تساولا [سأل] القوم: آن قوم از يكديگر سؤال كردند.
=تساوم-
تساوما [سوم] البائع والمشتري السلعة:
فروشنده وخريدار معامله را قولنامه كردند،- الرجلان فى السلعة:
آن دو مرد (فروشنده وخريدار) در معامله با هم چانه زدند.
=تساير-
تسايرا [سير] الرجلان: آن دو مرد با هم مسايرت كردند ورفتند،- عن وجهه الغضب:
خشم از او برطرف گرديد.
=تسايف-
تسايفا [سيف] القوم: آن قوم با شمشيرها بر يكديگر تاختند.
=تسايل-
تسايلا [سيل] القوم: آن قوم از هر طرف آمدند.
=تسأل-
تسؤلا [سأل]: چيزى خواست، تقاضا كرد، گدائى نمود.
=تسبى-
تسبيا [سبي] فلان لفلان: از فلانى استمالت وبا او دوستى كرد.
=تسبب-
تسببا [سب] الرجل: در طلب اسباب برآمد، كمى تجارت كرد،- بالأمر:
او علت وسبب ان امر شد،- به اليه: به او پناه برد،- عن كذا: از
آن چيز حاصل شد، بدست آمد.
=التسبحة-
[سبح]: مص، ج تسابيح : ستايش با تسبيح.
=تسبخ-
تسبخا [سبخ] الحر أو الغضب: گرما يا خشم آرام شد.
=تسبسب-
تسبسبا [سبسب] الماء: آب روان شد،- الشعر: موى افشان وفروهشته شد اين تعبير در زبان متداول رايج است-
تستر-
تسترا [ستر]: پوشيده شد.
=تسحسح-
تسحسحا [سحسح] الماء: آب از بالا روان شد.
=تسحن-
تسحنا [سحن] ه: به آب ورنگ چهره ى او نگاه كرد.
=تسخى-
تسخيا [سخو]: خود را به سخاوت وبخشندگى وانمود كرد.
=تسخر-
تسخرا [سخر] ه: او را بدون مزد بكار گرفت،- به ومنه: او را
ريشخند كرد.
=تسخط-
تسخطا [سخط] ه: از او راضى نشد وبر او خشم گرفت،- العطاء: عطا
را كم كرد واو را خشنود نكرد.
=تسخم-
تسخما [سخم] عليه: بر او كينه وخشم گرفت.
=تسدد-
تسددا-[سد]: مطاوع (سدده) است،- الشي ء: آن چيز راست واستوار شد.
=تسدر-
تسدرا [سدر] بثوبه: خود را با جامه پوشانيد.
=التسديد-
[سد]: مص؛ «تسديد الحساب عند التجار»: تسويه ى حساب در نزد
بازرگانان.
=تسرى-
تسريا [سرو]: به بخشندگى وجوانمردى خود را وانمود كرد، چيزى را
برگزيد.
=تسرب-
تسربا [سرب] من الماء: از آب پر شد،- الواحش فى جحره: آن جانور وحشى بداخل سوراخش شد،- فى البلاد: بطور پنهانى وارد كشور شد؛ «تسريت الجواسيس»:
جاسوسان به داخل كشور نفوذ كردند.
=تسربل-
تسربلا [سربل] بالسربال: شلوار پوشيد،- الرجل: آن مرد در كار خود سرگشته ودو دل شد بطوريكه نمى دانست چه كند.
اين تعبير در زبان متداول رايج است.
=تسرح-
تسرحا [سرح] من المكان: از آن مكان خارج شد،- عنه: اندوه از او
رفت،- الكتان: رشته هاى كتان از هم جدا شدند.
=تسرد-
تسردا [سرد] الدر: مرواريد در رشته منظم شد.
=تسرر-
تسررا [سر]: كنيزكى براى خود گرفت.
=تسرط-
تسرطا [سرط] الشي ء: آن چيز را بلعيد.
=تسرع-
تسرعا [سرع]: بدون انديشيدن در كارى شتاب كرد،- الأمر: آن كار
شتابان شد،- الى الأمر: به آن كار مبادرت وشتاب كرد،- بالأمر: به آن كار دست زد .
=تسرق-
تسرقا [سرق]: اندك اندك دزديد،- النظر او السمع: او استراق سمع
ويا نظر كرد،- عليه: خواست تا مشرف ومسلط بر او شود.
=تسرول-
تسرولا [سرول]: شلوار پوشيد.
=التسريج-
[سرج]: درشت دوزى، كوك زدن. اين واژه در زبان متداول رايج است
وفصيح آن (التشريج) است.
=التسريحة-
[سرح]: اسم نوع است از (سرح).
Page 227