222

Farhang abjadī = al-Munjid al-abjadī

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Genres

شد.

=تردم-

تردما [ردم] ثوبه: پيراهن خود را وصله زد،- الثوب: پيراهن كهنه

وپوسيده شد،- ت الخصومة: دشمنى به درازا كشيد،- ت الناقة على ولدها: ماده شتر نسبت به بچه ى خود مهربانى كرد،- ه: او را تعقيب ودنبال كرد واز چگونگى وى آگاه شد،- القوم الأرض: آن قوم چراگاه آن زمين را دوباره چرانيدند.

=ترزن-

ترزنا [رزن] في الأمر أو في مجلسه:

در آن كار يا در نشستن خود با وقار ومتين شد.

=ترس-

تتريسا ه: بر او سپر آويخت يا به او سپر داد، او را وادار به

گرفتن سپر كرد.

=الترس-

ج أتراس وتروس وترسة : سپر كه معمولا از فولاد ساخته مى شود،-

«ترس الشمس»: قرص خورشيد،- ج تروس: چرخ دندانه دار.

=الترسانة-

انبار اسلحه، قورخانه، كارخانه ى كشتى سازى- اين واژه تركى است-

ترسخ-

ترسخا [رسخ] في التقى: در زهد وپرهيزكارى استوار شد.

=الترسخانة-

مترادف (الترسانة) است- اين واژه تركى است-

ترسل-

ترسلا [رسل]: مهلت گرفت وآسانى يافت، ادعاى پيغام برى كرد،

نامه يا رساله نوشت،- فى الركوب: دو پاى خود را بر روى ستور دراز كرد وآنرا با جامه هاى خود پوشانيد،- فى القعود: چهار زانو نشست وبا جامه اش روى پاهاى خود را پوشانيد.

=ترسم-

ترسما [رسم] الدار: به نقش ونگار وآثار آن خانه نگريست،- الشي

ء: آن چيز را بياد آورد،- البانى او الحافر: بنا يا چاه كن نگريست تا به بيند كه كجا بسازد يا كجا را بكند.

=ترشى-

ترشيا [رشو] الرجل: با آن مرد به نرمى رفتار كرد.

=ترشح-

ترشحا [رشح] الماء: آب از لابلاى سنگ تراوش كرد،- الرجل الأمر:

آن مرد شايستگى آن كار را داشت،- للإنتخابات او لغيرها: براى انتخابات يا جز آن خود را نامزد كرد.

=ترشرش-

ترشرشا [رشرش] الماء: آب روان شد.

=ترشش-

ترششا [رشش] الماء: آب روان شد،- عليه الماء: آب بر او پاشيده

وپراكنده شد.

=ترشف-

ترشفا [رشف] الماء: آب را بسيار مكيد.

=ترصد-

ترصدا [رصد] ه: مترقب ومنتظر او شد، بر سر راه او نشست.

=ترصص-

ترصصا [رص]: آن چيز به چيزى ديگر چسبيد.

=ترصع-

ترصعا [رصع]: مرصع وجواهرنشان شد، با نشاط شد.

=ترصف-

ترصفا [رصف] ت الحجارة: سنگها با نظم وترتيب بهم پيوستند،-

القوم فى الصف: آن قوم در صف كشيدن وبغل هم ايستادن منظم شدند،- ت اسنانه: دندانهاى او مرتب شد.

=ترضى-

ترضيا [رضو] الرجل: از آن مرد رضايت خواست.

=ترضب-

ترضبا [رضب] الريق: آب دهان را مكيد.

=ترضح-

ترضحا [رضح] الحصى: ريگ شكسته شد،- الخبز: نان را پاره كرد.

=ترضخ-

ترضحا [رضخ] الحصى: ريگ شكسته شد،- الخبز: نان را خرد كرد

وخورد،- الخبر: خبر را شنيد ولى باور نكرد.

=ترضرض-

ترضرضا [رضرض]: آن چيز تكان خورد وآرامش نيافت،- الحجر:

سنگريزه شكست.

=ترطب-

ترطبا [رطب]: خيس شد؛- «ترطب لسانى بذكرك»: بياد تو دهانم آب افتاد.

=ترع-

- ترعا ه عن الأمر: او را از آن كار باز گردانيد.

=ترع-

- ترعا الكوز أو الحوض: كوزه يا حوض پر از آب شد،- الرجل: آن

مرد براى بپا كردن شر شتاب كرد.

=الترع-

مص،- «كوز ترع»: كوزه ى پر.

=ترعبل-

ترعبلا [رعبل] اللحم: آن گوشت روى آتش پاره شد تا پخته شود،- الثوب:

جامه پاره شد.

=الترعة-

ج ترع: باغچه، مسيل آب به باغچه، كانال، قنات، درب؛- «فتح ترعة الدار»:

درب خانه را باز كرد.

=ترعد-

ترعدا [رعد]: جنبيد ولرزيد.

=ترعرع-

ترعرعا [رعرع] الماء أو السراب: آب يا سراب تكان خورد،- ت

السن: دندان تكان خورد ولق شد،- الصبي: آن كودك پرورش يافت وجوان شد.

=الترغلة-

(ح): كبوتر بيابانى، پرنده ى دشتى.

=ترغم-

ترغما [رغم] عليه: خشم كرد؛- «ترغمت الرجل»: كارى كردم كه آن

مرد آزرده شد.

=ترف-

- ترفا: در ناز ونعمت قرار گرفت.

=ترف-

تتريفا ه المال: مال وثروت او را بى خيال كرد، فاسد كرد.

=الترف-

آنكه در فراخ ورفاه زندگى است.

=الترفاس-

(ن): گونه اى قارچ است كه در بيابانهاى آسيا وافريقا مى رويد

اين قارچ در زيرزمين وبر ريشه هاى لادنيها رشد مى كند واز آن غذاى خوشمزه اى بدست مىيد.

=ترفت-

ترفتا [رفت]: آن چيز شكست وخرد شد،- الحبل: ريسمان بريد،- العظم:

استخوان پوسيده شد.

=الترفة-

نعمت وروزى فراخ، برآمدگى ميانه ى لب بالا.

=ترفض-

ترفضا [رفض]: آن چيز پراكنده وشكسته شد،- الدمع: اشك ريخته

وپراكنده شد،- فلان فى المذهب: فلانى در مذهب تعصب بسيار ورزيد.

=ترفع-

ترفعا [رفع]: بالا رفت،- الشي ء او الرجل: آن چيز يا آن مرد را بالا برد.

Page 223