Farhang abjadī = al-Munjid al-abjadī
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Genres
به يكديگر تير انداختند.
=تراضخ-
تراضخا [رضخ] القوم بالحجارة: آن قوم به يكديگر سنگ انداختند.
=تراطن-
تراطنا [رطن] القوم فيما بينهم: آن قوم با يكديگر به زبان غير
عربى سخن گفتند.
=التراع-
دربان،- من السيل: سيلى كه دره را پر كند.
=تراغب-
### || تراغبا [رغب] الناس في الخير: مردم خواهان نيكى
شدند،- الوادي: آن دره فراخ شد.
=ترافأ-
ترافؤا- ترافؤا [رفأ] القوم على الشي ء: آن قوم با هم بر چيزى
توافق وهميارى كردند.
=ترافد-
ترافدا [رفد] القوم: آن قوم به هم كمك ويارى كردند.
=ترافع-
ترافعا [رفع] الخصمان الى الحاكم: آن دو خصم براى دادخواهى نزد
حاكم رفتند،- الرجلان: آن دو مرد يكديگر را بلند كردند.
=ترافق-
ترافقا [رفق] الرجلان: آن دو مرد با هم دوستى ورفاقت كردند.
=تراقى-
تراقيا [رقي] أمرهم الى الفساد: كار آنها به فساد وتباهى كشيده شد.
=تراقب-
تراقبا [رقب] الرجلان: آن دو مرد يكديگر را مراقبت كردند.
=تراقد-
تراقدا [رقد]: پشيمان شد،- القوم على فلان: آن قوم يكديگر را
بر عليه فلانى يارى دادند.
=التراقي-
جمع (الترقوة) است؛- «بلغت روحه التراقي»: مشرف به مرگ شد.
=تراكب-
تراكبا الأمر: آن كار بر روى هم انبوه شد.
=تراكض-
تراكضا [ركض] القوم: آن قوم با هم دويدند.
=تراكل-
تراكلا [ركل] القوم: آن قوم بر يكديگر لگد زدند.
=تراكم-
تراكما [ركم] الشي ء: آن چيز انبوه ومتراكم شد.
=ترامى-
تراميا [رمي] القوم: آن قوم به هم تيراندازى كردند،- ت به
البلاد: شهرها او را به بيرون راندند،- الأمر: آن كار به طول انجاميد،- الشي ء: آن چيز بدنبال هم آمد،- السحاب: ابرها به يكديگر پيوستند،- عليه: با او زد وخورد كرد واظهار التماس وزارى كرد،- إلينا أن: بما خبر رسيد كه ...
=ترامح-
ترامحا [رمح] القوم: آن قوم با نيزه به هم يورش بردند.
=ترامز-
ترامزا [رمز] القوم: آن قوم با هم رمز واشاره بكار بردند؛-
«دخلت عليهم فتغامزوا وترامزوا»: بر آن قوم وارد شدم آنها به يكديگر اشاره مى كردند.
=الترامواي-
ترن برقى، مترو- اين واژه انگليسى است-.
=ترانى-
ترانيا [رنو] عنه: از او غفلت كرد.
=الترانزيت-
(ت): ترانزيت، عبور كالا از كشورى بدون پرداختن عوارض دخول-
اين واژه لاتين است-.
=تراهى-
تراهيا [رهو] القوم: آن قوم نسبت به هم مرافقت ومهربانى كردند.
=تراهن-
تراهنا [رهن] القوم: آن قوم با يكديگر گرو بستند.
=تراوح-
تراوحا [روح] الرجلان الأمر: آن دو مرد كارى را بطور متناوب با
هم انجام دادند،- بين كذا ... وكذا: در پى كارى به كار ديگر پرداخت.
=تراوض-
تراوضا [روض] الرجلان في البيع والشراء: آن دو مرد در امر خريد
وفروش كالا با هم چانه زدند،- القوم فى الأمر: آن قوم در آن كار با هم مناظره كردند.
=تراوغ-
تراوغا [روغ] الرجلان: آن دو مرد با هم كشتى گرفتند، آن دو مرد
يكديگر را فريب دادند.
=التراويح-
[روح]: جمع (الترويحة) است.
=ترأى-
ترئيا [رأى] في المرآة: در آئينه نگاه كرد،- له: بسوى او رفت
تا ويرا ببيند.
=تراس-
ترؤسا [رأس]: رئيس شد.
=تراف-
ترؤفا [رأف] به: به او مهربانى بسيار كرد.
=ترب-
- تربا المكان: خاك آن مكان بسيار شد،- الشي ء: آن چيز خاكى شد،- الرجل: آن مرد بى چيز وبينوا شد چنانكه گوئى خاك نشين شده است؛- «ترب بعد ان اترب»: پس از توانگرى فقير شد.
=ترب-
تتريبا: مال ودارائى او بسيار شد چنانكه گوئى به اندازه ى خاك
ثروتمند شد، دارائى او كم شد،- الشي ء: روى آن چيز خاك ريخت.
=الترب-
مترادف (التراب) است.
=الترب-
مترادف (التراب) است.
=الترب-
ج أتراب: همسن وسال. اين واژه بيشتر درباره ى مؤنث بكار مى رود؛- «هذه ترب فلانة»: اين زن همسال فلانه است.
=الترب-
فقير؛- «مكان ترب»: جاى پر از خاك.
=تربى-
تربيا [ربو] الولد: آن جوان را تربيت كرد،- الولد: ان جوان
تربيت وبا فرهنگ شد.
=تربب-
ترببا [رب] الصبي: آن كودك را پرورش داد تا به سن بلوغ رسيد،-
القوم: آن قوم با هم جمع شدند.
=التربة-
ج ترب: بمعناى (التراب) است، قبر؛- «تربة الإنسان» خاك قبر يا باقيمانده انسان.
=التربة-
مؤنث (الترب) است؛- «ريح تربة»: باد كه همراه با خاك باشد،- ج
تربات: اطراف انگشتان.
=تربح-
تربحا [ربح]: خواستار ربح شد.
=تربص-
تربصا [ربص]: منتظر شد؛- «تربص الفرصة»: در پى فرصت شد،- عن
الأمر: از آن كار باز ايستاد،- فى المكان: در آن مكان توقف كرد،- بفلان: در انتظار فلانى شد،- بسلعته الغلاء: كالايش را براى گران شدن احتكار كرد.
=تربع-
تربعا [ربع] في جلوسه: چهار زانو نشست،- على العرش: بر روى تخت نشست
Page 221