220

Farhang abjadī = al-Munjid al-abjadī

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Genres

به يكديگر تير انداختند.

=تراضخ-

تراضخا [رضخ] القوم بالحجارة: آن قوم به يكديگر سنگ انداختند.

=تراطن-

تراطنا [رطن] القوم فيما بينهم: آن قوم با يكديگر به زبان غير

عربى سخن گفتند.

=التراع-

دربان،- من السيل: سيلى كه دره را پر كند.

=تراغب-

### || تراغبا [رغب] الناس في الخير: مردم خواهان نيكى

شدند،- الوادي: آن دره فراخ شد.

=ترافأ-

ترافؤا- ترافؤا [رفأ] القوم على الشي ء: آن قوم با هم بر چيزى

توافق وهميارى كردند.

=ترافد-

ترافدا [رفد] القوم: آن قوم به هم كمك ويارى كردند.

=ترافع-

ترافعا [رفع] الخصمان الى الحاكم: آن دو خصم براى دادخواهى نزد

حاكم رفتند،- الرجلان: آن دو مرد يكديگر را بلند كردند.

=ترافق-

ترافقا [رفق] الرجلان: آن دو مرد با هم دوستى ورفاقت كردند.

=تراقى-

تراقيا [رقي] أمرهم الى الفساد: كار آنها به فساد وتباهى كشيده شد.

=تراقب-

تراقبا [رقب] الرجلان: آن دو مرد يكديگر را مراقبت كردند.

=تراقد-

تراقدا [رقد]: پشيمان شد،- القوم على فلان: آن قوم يكديگر را

بر عليه فلانى يارى دادند.

=التراقي-

جمع (الترقوة) است؛- «بلغت روحه التراقي»: مشرف به مرگ شد.

=تراكب-

تراكبا الأمر: آن كار بر روى هم انبوه شد.

=تراكض-

تراكضا [ركض] القوم: آن قوم با هم دويدند.

=تراكل-

تراكلا [ركل] القوم: آن قوم بر يكديگر لگد زدند.

=تراكم-

تراكما [ركم] الشي ء: آن چيز انبوه ومتراكم شد.

=ترامى-

تراميا [رمي] القوم: آن قوم به هم تيراندازى كردند،- ت به

البلاد: شهرها او را به بيرون راندند،- الأمر: آن كار به طول انجاميد،- الشي ء: آن چيز بدنبال هم آمد،- السحاب: ابرها به يكديگر پيوستند،- عليه: با او زد وخورد كرد واظهار التماس وزارى كرد،- إلينا أن: بما خبر رسيد كه ...

=ترامح-

ترامحا [رمح] القوم: آن قوم با نيزه به هم يورش بردند.

=ترامز-

ترامزا [رمز] القوم: آن قوم با هم رمز واشاره بكار بردند؛-

«دخلت عليهم فتغامزوا وترامزوا»: بر آن قوم وارد شدم آنها به يكديگر اشاره مى كردند.

=الترامواي-

ترن برقى، مترو- اين واژه انگليسى است-.

=ترانى-

ترانيا [رنو] عنه: از او غفلت كرد.

=الترانزيت-

(ت): ترانزيت، عبور كالا از كشورى بدون پرداختن عوارض دخول-

اين واژه لاتين است-.

=تراهى-

تراهيا [رهو] القوم: آن قوم نسبت به هم مرافقت ومهربانى كردند.

=تراهن-

تراهنا [رهن] القوم: آن قوم با يكديگر گرو بستند.

=تراوح-

تراوحا [روح] الرجلان الأمر: آن دو مرد كارى را بطور متناوب با

هم انجام دادند،- بين كذا ... وكذا: در پى كارى به كار ديگر پرداخت.

=تراوض-

تراوضا [روض] الرجلان في البيع والشراء: آن دو مرد در امر خريد

وفروش كالا با هم چانه زدند،- القوم فى الأمر: آن قوم در آن كار با هم مناظره كردند.

=تراوغ-

تراوغا [روغ] الرجلان: آن دو مرد با هم كشتى گرفتند، آن دو مرد

يكديگر را فريب دادند.

=التراويح-

[روح]: جمع (الترويحة) است.

=ترأى-

ترئيا [رأى] في المرآة: در آئينه نگاه كرد،- له: بسوى او رفت

تا ويرا ببيند.

=تراس-

ترؤسا [رأس]: رئيس شد.

=تراف-

ترؤفا [رأف] به: به او مهربانى بسيار كرد.

=ترب-

- تربا المكان: خاك آن مكان بسيار شد،- الشي ء: آن چيز خاكى شد،- الرجل: آن مرد بى چيز وبينوا شد چنانكه گوئى خاك نشين شده است؛- «ترب بعد ان اترب»: پس از توانگرى فقير شد.

=ترب-

تتريبا: مال ودارائى او بسيار شد چنانكه گوئى به اندازه ى خاك

ثروتمند شد، دارائى او كم شد،- الشي ء: روى آن چيز خاك ريخت.

=الترب-

مترادف (التراب) است.

=الترب-

مترادف (التراب) است.

=الترب-

ج أتراب: همسن وسال. اين واژه بيشتر درباره ى مؤنث بكار مى رود؛- «هذه ترب فلانة»: اين زن همسال فلانه است.

=الترب-

فقير؛- «مكان ترب»: جاى پر از خاك.

=تربى-

تربيا [ربو] الولد: آن جوان را تربيت كرد،- الولد: ان جوان

تربيت وبا فرهنگ شد.

=تربب-

ترببا [رب] الصبي: آن كودك را پرورش داد تا به سن بلوغ رسيد،-

القوم: آن قوم با هم جمع شدند.

=التربة-

ج ترب: بمعناى (التراب) است، قبر؛- «تربة الإنسان» خاك قبر يا باقيمانده انسان.

=التربة-

مؤنث (الترب) است؛- «ريح تربة»: باد كه همراه با خاك باشد،- ج

تربات: اطراف انگشتان.

=تربح-

تربحا [ربح]: خواستار ربح شد.

=تربص-

تربصا [ربص]: منتظر شد؛- «تربص الفرصة»: در پى فرصت شد،- عن

الأمر: از آن كار باز ايستاد،- فى المكان: در آن مكان توقف كرد،- بفلان: در انتظار فلانى شد،- بسلعته الغلاء: كالايش را براى گران شدن احتكار كرد.

=تربع-

تربعا [ربع] في جلوسه: چهار زانو نشست،- على العرش: بر روى تخت نشست

Page 221