22

Qamus Carabi Farsi

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Genres

در آن كار داورى را پذيرفت.

=احتل-

احتلالا [حل] المكان وبالمكان: در آن جاى فرود آمد؛ «احتل

القوم وبالقوم»: بر آن قوم فرود آمد،- البلد: آن شهر را با نيروى نظامى اشغال كرد،- المقام الأول: داراى مقام نخست يا رتبه اول گرديد.

=الاحتلال-

مص، «احتلال المدن»: اشغال نظامى شهرها؛ «جيوش الاحتلال»:

نيروى اشغالگر.

=احتلب-

احتلابا [حلب]: شير را از پستان دوشيد،- الناقة: شير ماده شتر

را دوشيد.

=احتلق-

احتلاقا [حلق] الرأس: موى سر را كوتاه كرد، موى سر را تراشيد.

=احتلم-

احتلاما [حلم] في نومه: با ديدن خواب شيطانى بهنگام خواب محتلم

شد،- الصبي: آن جوان بالغ شد وبه سن رشد رسيد.

=الأحتم-

[حتم ]: سياه.

=احتمى-

احتماء [حمي] منه: از او خوددارى وپرهيز كرد،- المريض: بيمار امتناع كرد.

الاحتمال: مص، امكان وقوع امرى؛ «صعب الاحتمال»: غير قابل

تحمل، گمان، پندار.

=احتمس-

احتماسا [حمس]: به هيجان آمد وبرانگيخته شد،- القرنان: آن دو

قهرمان با هم به نبرد پرداختند.

=احتمل-

احتمالا [حمل] الشي ء: آن چيز را حمل كرد،- الأمر: بر آن كار شكيبائى كرد وتحمل نمود،- الصيعة: از نيكوئى ولطفى كه به او شده بود سپاسگزارى كرد،- ما كان منه: او را از كارى كه كرده بود بخشيد وچشم پوشى كرد؛ «هذا امر يحتمل تأويلين»:

اين امرى است كه احتمال دو تأويل يا تفسير دارد.

=احتمل-

[حمل]: خشمگين شد،- لونه:

رنگ او دگرگون شد.

=احتنق-

احتناقا [حنق]: چاق وفربه شد.

=احتنك-

احتناكا [حنك] الفرس: افسار بر دهان اسب نهاد،- ه: بر او غالب

ومستولى شد،- الدهر الرجل: روزگار آن مرد را آزموده كرد،- الجراد الأرض: ملخ آنچه را از كشت كه بر روى زمين بود خورد.

=احتوى-

احتواء [حوي] الشي ء وعليه: شامل آن چيز شد، آن چيز را احراز

نمود، مشتمل بر آن چيز يا متضمن آن شد.

=احتوش-

احتواشا [حوش] القوم الرجل وعليه:

مردم در اطراف آن مرد جمع شدند واو را در ميان گرفتند،- القوم

الصيد: آن قوم شكار را بسوى يكديگر رمانيدند وخسته كردند.

=الاحتياط-

[حوط]: مص، «على سبيل الاحتياط»: بنا بر احتياط ودورانديشى.

=الاحتياطي-

منسوب به (الاحتياط) است؛ «المال الاحتياطي»: دارائيهاى اندوخته دولت؛ «الجيش الاحتياطي» (ا ع): نيروى ذخيره ارتش كه بهنگام ضرورت ونياز از آن استفاده مى شود؛ «احتياطي الذهب»:

ذخيره طلا در صندوق دولت؛ «احتياطي الزيت الخام»: ذخيره نفت

خام در مخازن وانبارهاى نفت؛ «حبس احتياطي»: بازداشت موقت؛ «تدابير احتياطية»: تدابير لازم براى جلوگيرى از هر حادثه بدى.

=أحث-

إحثاثا [حث] الرجل على الأمر: بمعناى (حثه) است.

=أحثر-

إحثارا [حثر] النخل: شكوفه خرما دانه برآورد.

=الأحجار-

من الخيل: اسبهائى كه براى زاد ونسل برگزيده شوند. اين كلمه

براى مفرد بكار نمى رود وهمواره جمع است.

=أحجر-

إحجارا [حجر] ه: او را پوشانيد وپنهان كرد.

=أحجز-

إحجازا [حجز]: به كشور حجاز آمد.

=أحجم-

إحجاما [حجم] عن الشي ء: از آن چيز خوددارى كرد، از ترس از آن

چيز منصرف شد.

=الأحجن-

م حجناء، ج حجن [حجن]: كج، شل.

=الأحجية-

ج أحاجي وأحاج [حجو]: سخن سربسته مانند لغز كه مردم با هم در

حل آن مسابقه دهند.

=أحد-

تأحيدا [أحد] المتعدد: آن چيز را يكتا كرد؛ «ثناه، ثلثه»: آن چيز را دو تا يا سه تا كرد،- العدد (ع ح): بر عدد يكى افزود؛ «احدت العشرة»: ده را يازده كردم.

=أحد-

إحدادا [حد] ت المرأة: آن زن پس از مرگ شوهرش آرايش را ترك

كرد،- السكين: چاقو را تيز كرد،- اليه النظر: به او با چشم تيزبين بسيار نگاه كرد.

=الأحد-

م إحدى، ج آحاد: يك، مرادف (الواحد) است؛ «احدهم»: يكى از

آنها، تنها، يكتا؛ «فلان احد الأحدين»: فلانى بى همتاست، روز يكشنبه، از نامهاى خداوند متعال است؛ «عبد الأحد»: بنده خدا،- (ع ح): شماره يك است.

=الإحد-

«احدى الإحد»: كار بد، گناه بزرگ.

=إحدى-

مؤنث (احد) بمعناى (الواحد) است كه هميشه با افراد جنس خود

مىيد مانند «احدى وعشرون واحدى عشرة»؛ «احدى بنات طبق»: بلاى سخت، مار.

=أحدب-

إحدابا [حدب] الرجل: آن مرد خميده پشت گرديد.

=الأحدب-

[حدب]: آنكه كمرش خميده شده باشد، خميده پشت،- ج حدب، م حدباء،

شمشير،- (ع ا): رگى در بازوى انسان.

=أحدث-

إحداثا [حدث] ه: آن چيز را به وجود آورد،- السيف: شمشير را جلا

داد،- الرجل: آن مرد غايط كرد.

=الأحدث-

[حدث]: تازه تر، نوتر، زمان نزديك.

=أحدج-

إحداجا [حدج] البعير: بر روى شتر كجاوه بست.

=أحدر-

إحدارا [حدر] ه: آن را به پائين فرستاد،- القراءة او المشي: در

خواندن يا راه رفتن شتاب كرد،- الثوب: ريشه هاى اطراف جامه را بافت،- الجلد: پوست را متورم كرد،- الجلد: پوست ورم كرد.

=الأحدر-

م حدراء ج حدر

من الخيل:

Page 22