Farhang abjadī = al-Munjid al-abjadī
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Genres
لرزيد،- الشي ء: آن چيز سست شد.
=تدلس-
تدلسا [دلس] الرجل: كتمان كرد وپنهان شد،- الطعام: غذا را كم
كم گرفت،- ت الدابة: ستور با چيز كمى كه در چراگاه بود چريد.
=تدلف-
تدلفا [دلف] إليه: بسوى او رفت ونزديك شد.
=تدلق-
تدلقا [دلق] السيل عليه: سيل بر او رسيد.
=تدلك-
تدلكا [دلك]: اندام خود را بهنگام شستن كيسه كشيد،- بالطيب:
خود را عطرآگين كرد.
=تدلل-
تدللا [دل] عليه: سبكبال ودلير شد،- ت المرأة على زوجها: آن زن
بر شوهر خود ناز وگستاخى كرد.
=تدله-
تدلها [دله]: عقل وهوش از سرش بدر شد.
=التدليل-
[دل]: مص،- على: دليل آوردن بر چيزى، ثابت كردن.
=تدمج-
تدمجا [دمج] في ثيابه: خود را در جامه هايش پيچيد.
=التدمري-
[دمر]: آنكه منسوب به شهر (تدمر) است، لئيم،- (ح): موش صحرائى
بد ريخت وپنجه شكسته وسخت گوشت؛ «ما في الدار تدمري»: در خانه كسى نيست.
=تدمس-
تدمسا [دمس]: به چيزى آلوده شد.
=تدملك-
تدملكا [دملك] الشي ء: آن چيز نرم وصاف شد.
=تدمن-
تدمنا [دمن] المكان أو الماء: آن جاى يا آن آب پر از سرگين
شتران وگوسفندان شد.
=تدنى-
تدنيا [دنو]: اندك اندك نزديك شد، پائين آمد.
=تدنأ-
تدنؤا [دنأ] ه: او را به فرومايگى وادار كرد.
=تدندل-
تدندلا [دندل]: آويخته شد، آويزان شد. اين واژه در زبان متداول
رايج است.
=تدنس-
تدنسا [دنس]: چرك وآلوده شد.
=التدني-
[دنو]: مص پائين آمدن، فرود،- الأخلاقي: كاهش اخلاقي.
=تدهقن-
تدهقنا [دهقن]: آن مرد دهقان شد.
=تدهده-
تدهدها [دهده] الحجر: آن سنگ غلطيد.
=تدهن-
تدهنا [دهن]: به خود روغن ماليد.
=تدهور-
تدهورا [دهور]: از جاى بلند افتاد، به گودالى فرو افتاد.
=التدهور-
[دهور]: مص فرومايگى، عقب افتادگى؛ «تدهور الأخلاق»: فساد اخلاق.
=تدوح-
تدوحا [دوح] البطن: شكم نفخ كرد وپائين افتاد.
=تدور-
تدورا [دور]: گرد شد.
=تدوم-
تدوما [دوم]: منتظر شد.
=التدوين-
[دون]: مص، نوشتن چيزى، ثبت، مطلق نوشتن.
=تدين-
تدينا [دين]: وام گرفت، قرض كرد،- بدين: براى خود دينى اختيار كرد.
=تذاءب-
تذاؤبا [ذأب] للناقة: خود را براى ماده شتر بسان گرگ درآورد،-
ته الجن: جن فلانى را ترسانيد،- ته الريح: بادها از هر سو به وى وزيدند،- ت الريح عليه: باد بر آن وزيد.
=تذابح-
تذابحا [ذبح] القوم: برخى از افراد آن قوم برخى ديگر را كشتند.
=تذارع-
تذارعا [ذرع] ت الإبل المفازة: شتران بيابان را پيمودند
ورفتند.
=تذاكر-
تذاكرا [ذكر] القوم الشي ء: آن قوم ان چيز را بياد هم آوردند،-
فى الأمر: در آن كار با هم مذاكره وتبادل نظر كردند.
=تذام-
تذاما [ذم] القوم: آن قوم يكديگر را مذمت وبدى گفتند.
=تذامر-
تذامرا [ذمر] القوم: مترادف (تذمر) است، آن قوم يكديگر را به
جنگ برانگيختند.
=تذانب-
تذانبا [ذنب] السحاب: ابرها بهم پيوستند.
=تذاوق-
تذاوقا [ذوق] القوم الشي ء: آن قوم آن چيز را چشيدند.
=تذايل-
تذايلا [ذيل] حاله: حال او پست شد.
=تذأب-
تذوبا [ذأب]: براى فريب دادن خود را به گرگ درآورد،- للناقة:
خود را از ماده شتر پنهان كرد وصداى گرگ درآورد تا آنرا بر بچه ى غير خودش برانگيزد،- ته الجن: جن او را ترسانيد،- ته الريح: باد از هر سو بر او وزيد،- ت الريح عليه: باد گاهى از اين سو وگاهى از آن سو وزيد.
=تذبذب-
تذبذبا [ذب]: تكان خورد، ميان دو امر متردد شد.
=تذبل-
تذبلا [ذبل] في المشي: با ناز وفخر راه رفت.
=تذرى-
تذريا [ذرو]: مطاوع (ذرى) است،- المكان او الجبل: بالاى آن
مكان يا آن كوه رفت.
=التذرج-
ج تذارج (ح): مترادف (التدرج) است. اين واژه فارسى است-
تذرع-
تذرعا [ذرع] الشي ء: آن چيز به اندازه ى يك ذرع يك ذرع شكافته
شد،- الشي ء: آن چيز را ذرع كرد،- ت الإبل الماء: شتران تا ساق پاى به آب فرو رفتند،- فى الكلام: سخن بسيار گفت وزياده روى كرد،- بذريعة: به چيزى متوسل شد وپناه برد.
=تذعر-
تذعرا [ذعر]: ترسيد.
=التذكار-
[ذكر]: بياد آوردن چيزى در ذهن،- ج تذكارات: يادگارى، اشياء وسوغات كه جهانگردان به يادگار با خود مى برند؛ «تذكار الموتى»: يادبود درگذشتگان.
كليساى كاتوليك در دوم نوامبر هر سال ميلادى اين روز را بعنوان
يادبود در گذشته گان جشن مى گيرند.
=التذكاري-
يادگارى، برسم يادگار.
=التذكاري-
مترادف (التذكارى) است.
=تدكر-
تذكرا [ذكر] الشي ء: آن چيز را بياد آورد.
=التذكرة-
ج تذاكر [ذكر]: هر چه كه انسان را بياد وبه خاطر آورد، گواهى نامه،
Page 219