194

Farhang abjadī = al-Munjid al-abjadī

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Genres

انگشت، بند بالاى انگشت.

=البناية-

[بني]: مص،- ج بنايات: ساختمان چند طبقه، شرافت، بزرگى.

=البنت-

ج بنات [بني]: دختر؛ «بنت العنقود او الكرم»: مي؛ «بنت الكروم»: مي؛ «بنت العين»: اشك؛ «بنت الفكر» ج بنات الأفكار:

تصوير ذهنى از چيزى؛ «بنت القنصل» (ن):

نام گياهى است از رسته ى (الفربيونيات) اصل آن از كشور مكزيك

است ودر مناطق گرمسيرى ومديترانه كشت مى شود؛ «بنت وردان» (ح): حشره ايست بدبوى كه در اماكن كثيف وچرك زندگى مى كند.

=البنة-

بوى چه خوش باشد وچه بد.

=البنتوغراف-

(حي): ابزارى است كه تصويرها را بگونه ى مكانيكى منتقل مى كند.

=البنتي-

منسوب به (البنت) است.

=بنج-

تبنيجا ه: او را با داروى بنگ خوابانيد.

=البنج-

(ن): گياهى است سمى از تيره ى بادنجانيها. برگهاى آن درشت

وچسبنده است وشكوفه هاى آن سفيد يا زرد يا بنفشه رنگ است. از اين گياه در پزشكى براى بيهوش كردن استفاده مى شود.

=البنجرة-

### || ج بناجر: دهانه ى توپ.- اين واژه فارسى است.

=البند-

ج بنود: پرچم بزرگ، فصلى از كتاب، قيد، حيله وفريب؛ «فلان كثير البنود»: فلانى حيله هاى بسيار دارد.

=- اين واژه فارسى است-

البندر-

ج بنادر: بندر، لنگرگاه كشتيها در ساحل، شهرك كنار دريا. نام عربى آن (المرسى) است،- (ت): كوى بازرگانان در شهرها؛ «الشاه بندر»: رئيس وپيش كسوت بازرگانان.- اين واژه فارسى است-

البندق-

(ن): فندق، درختى است از رسته ى بلوطيها كه در مناطق معتدل مى رويد ميوه آن بادامى وريز وخوشمزه است وگونه هاى بسيارى دارد، آنچه كه پرتاب مى شود مانند فشنگ.- اين واژه فارسى است-

البندقة-

واحد (البندق) است.

=البندقية-

تفنگ؛ «البندقية الرشاشة» (اع):

مسلسل كه با شتاب گلوله پخش مى كند كه بر آن (الرشيش) اطلاق مى

شود؛ «البندقية المتواترة» (اع): تفنگ خودكار كه بطور اتوماتيك از خود گلوله رها مى كند.

=البندول-

بندول ساعت، رقاص ساعت.-

اين واژه فرانسه است.

=البندير-

(مو): طبل بزرگ وتنومند.- اين واژه فارسى است-

البنديرة-

پرچم.- اين واژه ايتاليائى است-

البنزين-

(ك): بنزين كه از نفت استخراج مى شود.- اين واژه فرانسه است-

البنس-

گونه اى پول خرد ويژه ى انگلستان.

=البنسلين-

(طب): پنسيلين. داروئى است معروف كه در پزشكى مصرف دارد.

=البنصر-

ج بناصر (ع ا): انگشت ميان انگشت وسطى وكوچك (الخنصر). اين

واژه مؤنث است.

=البنط-

ج بنوط (ت): جزئى از يكصد جزء است.

=البنطلون-

شلوار مردانه وزنانه كه در عربى به آن (سراويل) گويند.- اين واژه ايتاليائى است-

البنفسج-

(ن): گل بنفشه كه به رنگهاى سفيد وزرد وبنفش مى باشد. از گونه هاى اين گياه (البنفسج العطر): بنفشه ى عطرى است كه داروئى ملين مى باشد و(بنفسج الثالوث): بنفشه ى فرنگى است كه شكوفه هاى درشت دارد.- اين واژه فارسى است-

البنفسجة-

واحد (البنفسج) است.

=البنك-

ج بنوك (ت): بانك كه در آن پول واموال امانت نهند، واعتبار وقرضه به مشتريان در برابر اخذ سود مى دهد. بانك گونه هاى بسيارى دارد از آن جمله «بنك التسليف»: بانك پيش خريد محصولات كشاورزى يا فرآورده هاى صنعتى در برابر پرداخت وام يا اعتبار وجز آن؛ «بنك التوفير»: بانك پس انداز يا صندوق پس انداز پول؛ «البنك المركزي»: بانك مركزى؛ «بنك الدم»: بانك خون كه وظيفه ى گرفتن خون ونگهدارى آن وتوزيع بين بيماران را دارد.- اين واژه ايتاليائى است-

البنكرياس-

أو لوزة المعدة (ع ا): لوز المعدة.

غده ايست بزرگ در پشت معده كه عصاره ى سودمند از خود مى چكاند.

=البنوار-

اطاق ويژه ايست در تماشاخانه يا كاباره يا سينما وتئاتر.- اين

واژه فرانسه است-.

=البنوي-

نسبت به (الابن والبنت) است.

=البني-

اسم مصغر (الابن) است.

=البنيات-

[بني]: «بنيات الطريق»: راههاى فرعى كه از جاده ى اصلى منشعب

شود؛ «دع بنيات الطريق»: از كارهاى كوچك دست بردار وبه كارهاى بزرگ بپردازد.

=البنيان-

[بني]: مص، ساختمان بنا شده؛ «كأنهم البنيان المرصوص»: آنها

مانند ساختمان بهم پيوسته اند.

=البنية-

ج بنى [بني]: آنچه كه ساخته شده باشد.

=البنية-

ج بنى [بني]: مترادف (البنية) است، خوى، سرشت، جسم؛ «فلان ضعيف أو سليم او قوي او صحيح البنية»: فلانى ناتوان يا سالم يا نيرومند يا تندرست است،- في الكلمة:

صيغه يا ماده اى كه از آن كلمه مبنى مى شود مانند مبنى شدن فعل

امر،- (ف ج): روش تنظيم اجزاء مجسمه يا تمثال.

=بها-

- بهاء [بهو]: زيبا وظريف شد،- ه:

بر او در زيبائى چيره شد.

=البهات-

ج بهت: دروغگو، آنكه مردم را

Page 195