Qamus Carabi Farsi
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Genres
گچ پزى.
=الأتي-
[أتي]: غريب، بيگانه؛ «سيل أتي»:
سيل بزرگ كه جلوى آنرا نتوان گرفت.
=الأتيس-
[تيس]: آنكه پر جهش بسان بز نر باشد.
=أث-
- أثاثا وأثوثا وأثاثة النبات أو الشعر: گياه ويا موى پيچيده
وبسيار شد.
=الأث-
ج إثاث من النبات أو الشعر: مرادف (الأثيث) است بمعناى موى ويا
گياه انبوه وبهم پيچيده.
=أثاب-
إثابة [ثوب] الرجل: براى آن مرد بهبودى حاصل شد،- الرجل: آن
مرد را پاداش داد،- جزاءه: مزد او را داد،- الحوض: حوض را پر از آب كرد.
=الأثاث-
متاع خانه، مال وثروت.
=أثار-
إثارة [ثور] ه: او را برانگيخت،- القضية: موضوع را مطرح كرد،-
ثائرته: او را ناخوشنود وخشمگين كرد.
=الأثارة -
### || ج أثر [أثر]: نشانه بزرگى وبزرگمنشى، كار خوب ونيك.
=أثأى-
إثآء [ثأي] الشي ء: آن چيز را سوراخ كرد،- فى القوم: بر آن قوم حمله ور شد وكشت وزخمى كرد.
=أثأر-
إثآرا [ثأر] منه: از او انتقام گرفت، او را به خون كشته خود قصاص كرد.
=اثأر-
اثئارا [ثأر] منه: مرادف (اثأر) است.
=الأثبات-
جمع (الثبت) بمعناى پايداران وپابرجايان است، دور انديشان ومعتمدان قوم.
=الإثبات-
ثابت كردن، ايجاب، ضد سلب ونفى؛ «شاهد الإثبات»: آنكه بر عليه
متهم شهادت دهد، دليل؛ «عب ء الإثبات»: لزوم آوردن دليل وبرهان.
=أثبت-
إثباتا [ثبت] ه: آن چيز يا امر را ثابت كرد؛ «طعنه فأثبت فيه
الرمح»: او را با نيزه زد بطورى كه نيزه در او فرو رفت وثابت ماند،- الحق: حق را ثابت كرد،- الأمر: آن امر را بدرستى شناخت،- الشخص: آن شخص را شناسائى كرد،- اسمه فى الديوان: نام او را در دفتر كاركنان ثبت نمود.
=أثبط-
إثباطا [ثبط] ه المرض: بيمارى از وى دور نشد.
=أثث-
تأثيثا [أث] الفراش: بستر را گسترد،- البيت: خانه را با اثاث
جديد آراست.
=أثخن-
إثخانا [ثخن] في الأمر: در آن كار مبالغه كرد،- في العدو: بر دشمن سخت گرفت وبسيارى از آنها را كشت،- ته الجراح: زخمها او را ضعيف وناتوان كردند،- ه بالجراح: با زخم زدن بر او، وى را سست كرد،- ه ضربا: او را ضربه سخت وكارى زد.
=أثر-
- أثرا وأثارة وأثرة الحديث: حديث را بازگو كرد،- ه: او را بخشيد واكرام كرد.
=أثر-
- أثرا عليهم: براى خود بهترين چيزها را اختصاص داد،- على الأمر: بر آن كار تصميم گرفت، للأمر: آهنگ آن كار را نمود،- يفعل كذا: شروع به كارى كرد كه انجام دهد.
=أثر-
تأثيرا فيه وعليه: در او اثر گذاشت.
=الأثر-
ج آثار: اثر زخم.
=الإثر-
رد پا، بلافاصله، بعد؛ «خرج فى اثره»: بعد از او رفت.
=الأثر-
ج أثور: اثر زخم.
=الأثر-
ج أثار وأثور: آنچه از آثار ونشانه ها كه باقى مانده باشد، تأثير ادبى ونفوذ در انسان؛ «لا اثر له»: بى اثر است، سنت، حديث، اجل، انطباع؛ «على الأثر»: فورا، بى درنگ؛ «فى اثره» و«على اثره»: در پى آن؛ «اثر مستقيم على مستو» (ه): نقطه دو تقاطع بر يك مستوى؛ «اثر مستو على مستو» (ه): خط مستقيمى كه دو مستوي را قطع كند.
=الأثر-
مرد خودخواه.
=أثرى-
إثراء [ثرو]: مال وثروت او فراوان شد.
=أثرى-
إثراء [ثري] التراب: خاك خيس ومرطوب شد.
=الأثرى-
م ثرواء [ثرو]: توانگر وثروتمند.
=الأثرى-
م ثرياء [ثري] من التراب: آنچه از خاك كه پس از خشكى تر يا خيس
شده باشد.
=الأثرة-
ج أثر: نشانه وعلامت، باقيمانده علم.
=الأثرة-
اختيار، اختصاص دادن مرد بهترين چيز را فقط براى خودش، دوست
داشتن نفس خود به حد افراط، نام ديگر آن (الأنانية) است.
=الأثرجة-
(ك): تفاعل الكل واسيد كه از آن اثر نمكى وآب بدست آيد.
=أثرد-
إثرادا [ثرد]: تريد را آماده كرد،- الخبز: نان را تريد كرد.
=الأثرد-
[ثرد]: مردى كه لبهايش شكافته است.
=أثرم-
إثراما [ثرم] ه: دندان او را از بن شكست.
=الأثرم-
م ثرماء، ج ثرم [ثرم]: آنكه دندانش از بن شكسته شده باشد.
=الأثري-
آنچه كه به آثار بستگى داشته باشد، دانشمند باستانشناس.
=الأثرية-
مؤنث (الأثري) است؛ «لغة اثرية»:
زبان باستانى.
=الأثعل-
م ثعلاء، ج ثعل [ثعل]: آنكه دندانهايش كج وبر روى هم در آمده باشد.
=أثغى-
إثغاء [ثغو] الشاة: گوسفند را به صدا درآورد؛ «اتيته فما اثغى
ولا ارغى»: نزد او آمدم چيزى نبخشيد نه گوسفند ونه شتر.
=أثغر-
إثغارا [ثغر]: دهان او كوبيده يا شكسته شد،- الصبي: دندانهاى شيرى كودك ريخت، دندانهايش برآمد.
=اثغر-
اثغارا [ثغر] الصبي: مرادف (اثغر) است.
=أثغم-
إثغاما [ثغم] الوادي: آن دره گياه ثغام برآورد،- الرأس: سر
بسان ثغام سفيد شد.
=أثفر-
إثفارا [ثفر] الحمار: خر را از پس راند.
=أثفل-
إثفالا [ثفل] الخمر: درد مي رسوب پيدا
Page 12