Qaamuus Carabi Faarsi
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Noocyada
اشك ريخت،- الميت: بر مرده گريست.
=بكى-
تبكية [بكي] الرجل: آن مرد را به گريه در آورد،- الميت: بر
مرده گريست وشيون كرد.
=البكاء-
[بكي]: آنكه بسيار گريه كند.
=البكارة-
دوشيزه وباكره بودن زن.
=البكالة-
(ط): غذائى است از آرد وروغن كه با هم آميخته مى شوند.
=البكالوريا-
گواهى نامه ى امتحانات پاياني دوره ى دبيرستان.- اين واژه يونانى است-
بكالوريوس-
دارنده ى گواهينامه ى بكالوريا، ديپلم.
=بكأ-
- بكأ وبكاءة ت البئر: آب چاه كم شد،- ت الناقة: شير ماده شتر كم شد،- ت العين: اشك چشم كم شد.
البك ء (ن): گياهى است مانند نخود.
=البكأة-
واحد (البك ء) است.
=البكباشي-
افسرى كه فرمانده ى يكهزار سرباز است.- اين واژه تركى است-
البكباك-
من الجموع: گروه بسيار،- من الرجال: جمع انبوهى از مردان.
=بكبك-
بكبكة القوم عليه: آن قوم بر او ازدحام كردند.
=بكت-
- بكتا ه: او را با شمشير يا با عصا رد، با آوردن دليل بر او چيره شد؛ «بكته حتى اسكته»: برايش دليل آورد تا اينكه وى را خاموش كرد.
=بكت-
تبكيتا ه: مترادف (بكت) است، او را سرزنش كرد وزد.
=البكترية-
(طب): باكترى، ميكرب كه با ذره بين ميتوان آنرا ديد نام ديگر آن (الجرثومة) است.- اين واژه يونانى است-
البكتريولوجيا-
باكتريولوژى، علم ميكرب شناسى كه در پزشكى اهميت بسزائى دارد.-
اين واژه يونانى است-
بكر-
- بكورا: به پيش رفت، سپيده دم بيدار شد،- عليه واليه: پگاه نزد او آمد،- فى الشي ء: آن كار را صبح زود انجام داد.
=بكر-
- بكرا الى الشي ء: شتاب كرد، عجله كرد.
=بكر-
تبكيرا: به جلو رفت، شتاب كرد،- المصلي: نمازگزار در اول وقت
نماز آمد،- فلانا: در بامداد نزد فلانى آمد،- ه عليهم: او را به سحرخيزى بر آنها وادار كرد.
=البكر-
ج أبكر وبكران وبكار وبكارة، م بكرة ج بكار: شتر نوجوان.
=البكر-
ج أبكار: اولين كودك پدر ومادر، اين واژه در مذكر ومؤنث يكسان
بكار مى رود، آغاز هر چيزى، كارى كه پيش از آن انجام نشده باشد، دوشيزه، زن باكره، گوساله؛ «كرم بكر»: اولين ميوه ى درخت انگور؛ «نار بكر»: آتش كه از آن آتشى ديگر روشن نشده باشد؛ «خل بكر»: سركه ى بسيار ترش؛ «الضربة البكر»: ضربه ى كشنده كه در كشتن شتاب شود.
=البكرة-
بامداد؛ «اتيته بكرة»: سپيده دم نزد او آمدم.
=البكرة-
گروه دسته جمعى؛ «جاؤوا على بكرة ابيهم»: همه ى آن گروه با هم آمدند.
=البكرة-
ج بكر وبكرات (حي): قرقره، چرخ آب كشى.
=البكرية-
ويژه گى وحقوق اولين فرزند ارشد.
=بكس-
- بكسا ه: بر او چيره شد.
=بكل-
- بكلا الشى ء: آن چيز را آميخت،- الأزرار: دگمه ها را در مادگى قرار داد. اين تعبير در زبان متداول رايج است.
=بكل-
تبكيلا الشي ء: آن چيز را آميخت.
=البكلة-
دسته، چفت، گيره . اين واژه در زبان متداول رايج است.
=البكلوريا-
به واژه (البكالوريا) مراجعه شود.
=البكليك-
آنچه از أملاك كه به دولت تعلق داشته باشد، اصل اين واژه
اختصاص به يك تركى دارد.- اين واژه تركى است-
بكم-
- بكما وبكامة: گنگ يا لال شد.
=بكم-
- بكامة: از روى عمد ساكت شد وسخن نگفت.
=البكور-
آنچه كه از هر چيزى زود رس باشد، اولين باران بهارى.
=البكورية-
مترادف (البكرية) است.
=البكي-
آنكه بسيار گريه كند.
=البكير-
مترادف (البكور) است.
=البكيرة-
ج بكائر: ميوه يا نخل خرماى زود رس.
=البكيلة-
غنيمت،- (ط): غذائى كه از آرد وروغن آميخته تهيه كنند.
=البكيم-
ج بكمان: گنگ يا لال.
=بل-
حرف عطف است كه حكم را از ما قبل خود به ما بعد خود قرار مى دهد اين حرف براى اضراب است كه پس از ايجاب وامر مىيد مانند «قطف الأزهار بل الأثمار»: يعنى گلها را نچيد وبلكه ميوه ها را چيد وگاهى براى استدراك پس از نفى ونهى مىيد مانند «ما ذهب زيد بل عمرو»:
زيد نرفت وبلكه عمرو رفت.
=بل-
- بللا وبلا وبلولا من مرضه: از بيمارى كه داشت بهبودى يافت
وسالم شد،- بلا فى الأرض: به مسافرت رفت،- بلولا ت الريح:
باد سرد وزيد،-- بلا وبلة وبللا يده: به او چيزى بخشيد،- ه
بالماء: آن را با آب خيس كرد،-- بللا وبلالا بكذا: به او دست يافت.
=البل-
شفا وبهبودى- آنچه كه جايز باشد.
=بلا-
- بلوا وبلاء [بلو] الرجل: آن مرد را آزمايش كرد، آزمود،
امتحان كرد.
=بلى-
تبلية [بلي] الثوب: جامه را كهنه كرد.
=بلى-
حرف تصديق است مانند (نعم) به معناى آرى. وبيشتر بعد از استفهام مىيد.
واختصاص به جواب مثبت دارد چه ما قبل آن مثبت يا منفى باشد مانند «أقام زيد؟» كه جواب آن بلى است يعنى آرى
Bogga 191