Qaamuus Carabi Faarsi
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Noocyada
شد،- ت الأرض: گياه زمين اندك شد،- القوم: آن قوم در قحطى
افتادند يا در، زمين كم گياه بسر بردند،- الرجل: دارائى آن مرد را گرفت واو را نيازمند گردانيد،- ت المواشي الأرض: دام وستوران همه ى گياه زمين را چريدند وخوردند.
=الأمعر-
م معراء، ج معر [معر]: آنكه موهايش ريخته شده باشد، كم موى،
زمين كم گياه، پاى شتر كه موى وكرك آن ريخته شده باشد.
=أمعز-
إمعازا [معز] الرجل: بزهاى آن مرد فراوان شدند؛ «ما امعزه من
رجل»: چه مردى نيرومند واستوار وسخت؛ «ما امعز رأيه»: چه رأى آن مرد سخت واستوار است.
=الأمعز-
ج معز وأماعز، م معزاء ج معزاوات [معز]:
سرزمين سنگلاخ وسخت وبا سنگ وريگ بسيار.
=أمعض-
إمعاضا [معض] ه: او را خشمگين ساخت، او را دردمند كرد،- الشي
ء: آن چيز را سوزانيد.
=الأمعط-
م معطاء، ج معط [معط]:
بى مو،- «رمل امعط»: شن زار كه در آن گياه نرويد،- «لص امعط»:
دزدى كه بسان گرگ پليد باشد.
=امعط-
امعاطا [معط] الشعر: موى ريخته شد،- النهار: روز بلند ودراز شد.
=أمعل-
إمعالا [معل] ه عن الشي ء: او را از آن كار ناراحت كرد
وشتابانيد.
=أمعن-
إمعانا [معن] في الطلب: در بدست آوردن آن چيز بسيار دورانديشى
كرد،- فى الأمر: در آن كار دور انديشيد،- النظر فى الأمر: در آن كار بسيار دقت كرد وانديشيد،- بالحق: پس از انكار حق به آن اقرار واعتراف كرد، انكار كرد،- الضب فى حجره: سوسمار در انتهاى سوراخ خود پنهان شد،- الفرس: اسب در دويدن خود دور شد،- الوادي: در آن دره آب روان فراوان شد،- ماله: دارائى او بسيار يا كم شد،- الماء: آب بطور طبيعى روان شد،- فلان الماء: فلانى آب را روان ساخت،- ت الأرض: زمين آبيارى شد.
=الأمعور-
ج أماعز وأماعيز [معز]: مترادف (المعز) است.
=أمغر-
امغارا [مغر] ه بالسهم: تير از شكار بدر رفت،- ت الناقة: شير
ماده شتر بعلت بيمارى سرخ رنگ شد.
=الأمغر-
[مغر]: آنچه كه به رنگ سرخ باشد، آنكه رنگ چهره اش سرخى در
سفيدى باشد.
=أمغص-
إمغاصا [مغص] ه: باعث دل درد او شد.
=امغط-
امغاطا [مغط] الشي ء: آن چيز كشيده ودراز شد.
=أمغل-
إمغالا [مغل] القوم: شتران يا گوسفندان آن قوم دچار دل درد
شدند،- به عند السلطان: از او نزد سلطان بدگوئى وسعايت كرد،- ت الحامل ولدها: زن باردار بچه ى خود را شير داد.
=أمقر-
إمقارا [مقر ] السمكة المالحة: ماهى شور را در سركه انداخت تا شورى آن برطرف شود،- الشي ء: آن چيز تلخ شد،- اللبن:
شير بدمزه شد.
=امقر-
امقرارا [مقر] الرجل: رگ او برجسته ونمايان شد.
=الأمقه-
م مقهاء، ج مقه [مقه]: آنكه چشم وپلك او بر اثر كمى مژگان سرخ
شده باشد، دور، جائيكه درخت در آن نرويد، مرد سوارى كه نداند به كجا ميرود.
=الإمكان-
[مكن]: مص؛ «بقدر او على قدر الإمكان»: در حد امكان، «فى امكانه أن»:
او ميتواند كه ... ؛ «ليس فى الإمكان»:
ممكن نيست، غير ممكن، امكان ندارد.
=أمكث-
إمكاثا [مكث] ه: او را به درنگ وتامل واداشت.
=أمكر-
إمكارا [مكر] ه: او را فريب داد،- ه الله: خداوند او را در
برابر مكرش كيفر دهد.
=أمكن-
إمكانا [مكن] الأمر فلانا ولفلان: آن كار بر فلانى آسان شد
وتوانست آنرا انجام دهد؛ «فلان لا يمكنه النهوض»: فلانى توانايى برخاستن را ندارد؛ «يمكن ان يأتي»: ممكن است بيايد، احتمال دارد كه بيايد؛ «اكثر ما يمكن»: تا حد توانائى،- ت الجرادة: ملخ تخم نهاد.
=أمل-
- أملا: آرزو وتمناى آنرا كرد.
=أمل-
تأميلا ه: مترادف (أمله) است، او را اميدوار كرد؛ «أمله خيرا»: او را به پاداش خوب ونيكو اميدوار كرد.
=أمل-
إملالا [مل] الشي ء: از آن چيز خسته وبى ميل شد،- ه الأمر،-
عليه الأمر: آن كار بر وى سخت شد واو را در خستگى وستوه انداخت،- عليه السفر: مسافرت او به درازا كشيد،- الكتاب على الكاتب: كتاب را بيان كرد ونويسنده آن را از سوى او نوشت.
=الأمل-
ج آمال: آرزو، اميد.
=أملى-
إملاء [ملو] عليه الكتاب: كتاب را بر او نويسانيد،- عليه الزمن: روزگارى دراز بر او گذشت،- الله فلانا عمره: خداوند به او طول عمر دهد،- له فى غيه: او را در گمراهى كه داشت مهلت داد،- الله الظالم وله:
خداوند به ستمكار مهلت داد،- البعير وللبعير: رسن شتر را دراز
كرد وقيد آنرا فراخ نمود.
=الإملاء-
[ملو ]: مص،- ج أمال وأمالي: آنچه از گفتار وسخن كه نوشته شود،
املاء يا ديكته كه در آموزشگاهها به دانش آموزان تكليف دهند، امهال وتأخير.
=املاح-
امليحاحا [ملح] النخل: غوره ى خرما سرخ وزرد شد.
=املاس-
امليساسا [ملس]: آن چيز نرم شد،- من الأمر: از آن كار رهائى
يافت وآزاد شد.
=أملأ-
إملاء [ملأ] ه: باعث زكام او شد،- فى القوس: كمان را كشيد وزه
آنرا محكم گرفت.
=الأملأ-
[ملأ]: افعل تفضيل است؛ «هو املأ القوم»: او نيرومندتر وتوانگرتر آن
Bogga 133