Qaamuus Carabi Faarsi
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Noocyada
قوم است.
=أملج-
إملاجا [ملج] ه: او را شير خورانيد.
=الأملج-
[ملج]: بيابانى كه در آن گياهى نباشد، داروئى است كه از ميوه ى درختى در هند بدست مىيد. آمله.- اين واژه فارسى است-
أملح-
إملاحا [ملح] الماء: آب پس از آنكه شيرين بود شور شد،- الطعام:
نمك غذا را زياد كرد،- ت الإبل: شتران به آب شور درآمدند،- الراعي الإبل: شتربان به شتران آب شور خورانيد،- المتكلم: گوينده سخنى نغز ولطيف آورد،- الشي ء: كبودى آن چيز شدت يافت.
=الأملح-
[ملح]: افعل تفضيل است؛ «ما املحه»: چقدر زيباست، شب نم،- م
ملحاء، ج ملح: نمكى، رنگ با نمك.
=الأملد-
[ملد]: مرد نرم ونازك يا شاخه ى نرم ونازك.
=الأملد-
[ملد]: مترادف (الأملد) ست.
=الأملداني-
[ملد]: مترادف (الأملد) است.
=أملس-
إملاسا [ملس] ت الشاة: پشم گوسفند ريخته شد،- الظلام: تاريكى درهم آميخت.
=املس-
املاسا [ملس] من الأمر: از آن امر رهائى يافت وآزاد شد.
=الأملس-
م ملساء، ج ملس [ملس]: نرم. اين واژه متضاد (الخشن) است.
=أملص-
إملاصا [ملص] الشي ء: آن چيز را لغزانيد.
=املص-
املاصا [ملص] منه: از او رهائى يافت وآزاد شد،- الشي ء من يدى:
آن چيز به سبب نرمى از دستم ليز خورد.
=الأملص-
[ملص]: خرماى نرم؛ «رجل املص الرأس»: مردى كه موى سر ندارد.
=أملط-
إملاطا [ملط] ريش السهم: پر تير افتاد،- الرجل: آن مرد فقير
وبى چيز شد.
=الأملط-
م ملطاء، ج ملط [ملط ]: آنكه بر اندامش موى نباشد؛ «سهم املط»:
تير كه پر نداشته باشد.
=أملع-
إملاعا [ملع] ت الناقة: ماده شتر سبكبار شد ودر راه شتاب كرد.
=الأملغ-
م ملغاء، ج ملغ [ملغ]: احمق ونادانى كه سخن او همراه با
ناسزاگوئى باشد.
=أملق-
إملاقا [ملق]: دارائى خود را انفاق كرد وبى چيز شد،- الدهر ماله: روزگار دارائى او را از دستش گرفت،- الثوب: جامه را شست.
=املق-
املاقا [ملق]: نرم ونازك شد،- منه: از دست او رها شد.
=أملك-
إملاكا [ملك] ه الشي ء: آن چيز را ملك وى كرد،- القوم فلانا عليهم: آن قوم فلانى را پادشاه خود كردند،- فلانا امره:
فلانى را به حال خود واگذاشت.
=الأملوج-
ج أماليج [ملج]: شاخه ى نرم درخت، ريشه ى درخت كه در خاك تر
فرو برند تا نرم شود، برگ درختى بسان برگ سرو،- (ن): نام درختى است در بيابان.
=الأملوحة-
ج أماليح [ملح] من الكلام: سخن نيكو وبا نمك.
=الأملود-
[ملد]: مرد نرم اندام يا شاخه نرم،- «شاب املود وشبان أماليد»:
نوجوان نرم بدن يا جوانان نرم تن.
=الأملوك-
[ملك]: اسم جمع است بمعناى (الملوك)،- (ح): جانورى است كه در
شن زندگى مى كند بسان مارمولك.
=الإمليد-
[ملد]: مترادف (الأملود) است.
=الإمليس-
ج أماليس وأمالس (شاذ) [ملس]:
بيابانى كه در آن هيچگونه گياهى نباشد.
=الإمليسة-
ج أماليس وأمالس (شاذ) [ملس]:
مترادف (الإمليس) است.
=أمم-
تأميما [أم]: ملى كردن املاك يا شركتها وجز آنها،- ه: بسوى او رفت.
=أمن-
- أمنا ه: به او اعتماد كرد.
=أمن-
- أمنا وأمنا وأمانا: مطمئن شد،- منه:
از او در امان ماند؛ «أمن شره ومن شره»: از شر او رهائى يافت.
=أمن-
- أمانة: امانت دار شد. اين واژه ضد (خان) است.
=أمن-
تأمينا: آمين گفت،- ه: او را امين خود كرد، وى را در امان قرار داد،- على ماله عند فلان: مال خود را نزد فلانى امانت سپرد.
=أمن-
- إمنانا [من] الرجل: آن مرد را ناتوان كرد.
=الأمن -
امنيت، امان، آرامش خاطر؛ «رجال الأمن وقوى الأمن»: افراد وپليس امنيتى كه وظيفه ى حمايت از جان ومال مردم به عهده ى آنهاست.
=الأمن-
مطمئن، آسوده خاطر.
=أمنى-
إمناء [مني] الدماء: خونها ريخت،- الحاج: حاجى به منى كه نزديك
مكه است درآمد.
=الأمنة-
آنكه مورد اعتماد است؛ «رجل امنة»: مرد مورد اعتماد
أمنح-
إمناحا [منح] ت الناقة: زائيدن شتر نزديك شد.
=الأمنية-
ج أمان وأماني [مني]: آرزو، آنچه كه آرزوى آن كنند، خواسته.
=أمهى-
إمهاء [مهو] اللبن: بر شير آب بسيار افزود،- القدر: آب ديگ را
زياد كرد،- الحديدة: آهن را تيز كرد وآب داد،- ت العين: اشك چشم روان شد،- القدح: چوب تير قمار را تراشيد واصلاح كرد،- الفرس: اسب را دوانيد تا گرم شود وعرق كند، رسن اسب را دراز كرد،- الحبل: ريسمان را فراخ كرد،- فلان: در ستايش نمودن مبالغه وزياده روى كرد.
=الأمهات-
[أم]: جمع (الأم) است؛ «امهات الحروف»: حروف فلزى است كه معمولا از مس ساخته شده وبراى چاپ كردن از آن استفاده ميشود «امهات المسائل والحوادث»:
مهمترين موضوع يا حادثه
أمهر-
إمهارا [مهر] المرأة: به آن زن مهريه داد يا برايش مهريه تعيين كرد، آن زن را در برابر مهريه ى معين شوهر داد،- ت الفرس:
Bogga 134