134

Qaamuus Carabi Faarsi

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Noocyada

قوم است.

=أملج-

إملاجا [ملج] ه: او را شير خورانيد.

=الأملج-

[ملج]: بيابانى كه در آن گياهى نباشد، داروئى است كه از ميوه ى درختى در هند بدست مىيد. آمله.- اين واژه فارسى است-

أملح-

إملاحا [ملح] الماء: آب پس از آنكه شيرين بود شور شد،- الطعام:

نمك غذا را زياد كرد،- ت الإبل: شتران به آب شور درآمدند،- الراعي الإبل: شتربان به شتران آب شور خورانيد،- المتكلم: گوينده سخنى نغز ولطيف آورد،- الشي ء: كبودى آن چيز شدت يافت.

=الأملح-

[ملح]: افعل تفضيل است؛ «ما املحه»: چقدر زيباست، شب نم،- م

ملحاء، ج ملح: نمكى، رنگ با نمك.

=الأملد-

[ملد]: مرد نرم ونازك يا شاخه ى نرم ونازك.

=الأملد-

[ملد]: مترادف (الأملد) ست.

=الأملداني-

[ملد]: مترادف (الأملد) است.

=أملس-

إملاسا [ملس] ت الشاة: پشم گوسفند ريخته شد،- الظلام: تاريكى درهم آميخت.

=املس-

املاسا [ملس] من الأمر: از آن امر رهائى يافت وآزاد شد.

=الأملس-

م ملساء، ج ملس [ملس]: نرم. اين واژه متضاد (الخشن) است.

=أملص-

إملاصا [ملص] الشي ء: آن چيز را لغزانيد.

=املص-

املاصا [ملص] منه: از او رهائى يافت وآزاد شد،- الشي ء من يدى:

آن چيز به سبب نرمى از دستم ليز خورد.

=الأملص-

[ملص]: خرماى نرم؛ «رجل املص الرأس»: مردى كه موى سر ندارد.

=أملط-

إملاطا [ملط] ريش السهم: پر تير افتاد،- الرجل: آن مرد فقير

وبى چيز شد.

=الأملط-

م ملطاء، ج ملط [ملط ]: آنكه بر اندامش موى نباشد؛ «سهم املط»:

تير كه پر نداشته باشد.

=أملع-

إملاعا [ملع] ت الناقة: ماده شتر سبكبار شد ودر راه شتاب كرد.

=الأملغ-

م ملغاء، ج ملغ [ملغ]: احمق ونادانى كه سخن او همراه با

ناسزاگوئى باشد.

=أملق-

إملاقا [ملق]: دارائى خود را انفاق كرد وبى چيز شد،- الدهر ماله: روزگار دارائى او را از دستش گرفت،- الثوب: جامه را شست.

=املق-

املاقا [ملق]: نرم ونازك شد،- منه: از دست او رها شد.

=أملك-

إملاكا [ملك] ه الشي ء: آن چيز را ملك وى كرد،- القوم فلانا عليهم: آن قوم فلانى را پادشاه خود كردند،- فلانا امره:

فلانى را به حال خود واگذاشت.

=الأملوج-

ج أماليج [ملج]: شاخه ى نرم درخت، ريشه ى درخت كه در خاك تر

فرو برند تا نرم شود، برگ درختى بسان برگ سرو،- (ن): نام درختى است در بيابان.

=الأملوحة-

ج أماليح [ملح] من الكلام: سخن نيكو وبا نمك.

=الأملود-

[ملد]: مرد نرم اندام يا شاخه نرم،- «شاب املود وشبان أماليد»:

نوجوان نرم بدن يا جوانان نرم تن.

=الأملوك-

[ملك]: اسم جمع است بمعناى (الملوك)،- (ح): جانورى است كه در

شن زندگى مى كند بسان مارمولك.

=الإمليد-

[ملد]: مترادف (الأملود) است.

=الإمليس-

ج أماليس وأمالس (شاذ) [ملس]:

بيابانى كه در آن هيچگونه گياهى نباشد.

=الإمليسة-

ج أماليس وأمالس (شاذ) [ملس]:

مترادف (الإمليس) است.

=أمم-

تأميما [أم]: ملى كردن املاك يا شركتها وجز آنها،- ه: بسوى او رفت.

=أمن-

- أمنا ه: به او اعتماد كرد.

=أمن-

- أمنا وأمنا وأمانا: مطمئن شد،- منه:

از او در امان ماند؛ «أمن شره ومن شره»: از شر او رهائى يافت.

=أمن-

- أمانة: امانت دار شد. اين واژه ضد (خان) است.

=أمن-

تأمينا: آمين گفت،- ه: او را امين خود كرد، وى را در امان قرار داد،- على ماله عند فلان: مال خود را نزد فلانى امانت سپرد.

=أمن-

- إمنانا [من] الرجل: آن مرد را ناتوان كرد.

=الأمن -

امنيت، امان، آرامش خاطر؛ «رجال الأمن وقوى الأمن»: افراد وپليس امنيتى كه وظيفه ى حمايت از جان ومال مردم به عهده ى آنهاست.

=الأمن-

مطمئن، آسوده خاطر.

=أمنى-

إمناء [مني] الدماء: خونها ريخت،- الحاج: حاجى به منى كه نزديك

مكه است درآمد.

=الأمنة-

آنكه مورد اعتماد است؛ «رجل امنة»: مرد مورد اعتماد

أمنح-

إمناحا [منح] ت الناقة: زائيدن شتر نزديك شد.

=الأمنية-

ج أمان وأماني [مني]: آرزو، آنچه كه آرزوى آن كنند، خواسته.

=أمهى-

إمهاء [مهو] اللبن: بر شير آب بسيار افزود،- القدر: آب ديگ را

زياد كرد،- الحديدة: آهن را تيز كرد وآب داد،- ت العين: اشك چشم روان شد،- القدح: چوب تير قمار را تراشيد واصلاح كرد،- الفرس: اسب را دوانيد تا گرم شود وعرق كند، رسن اسب را دراز كرد،- الحبل: ريسمان را فراخ كرد،- فلان: در ستايش نمودن مبالغه وزياده روى كرد.

=الأمهات-

[أم]: جمع (الأم) است؛ «امهات الحروف»: حروف فلزى است كه معمولا از مس ساخته شده وبراى چاپ كردن از آن استفاده ميشود «امهات المسائل والحوادث»:

مهمترين موضوع يا حادثه

أمهر-

إمهارا [مهر] المرأة: به آن زن مهريه داد يا برايش مهريه تعيين كرد، آن زن را در برابر مهريه ى معين شوهر داد،- ت الفرس:

Bogga 134