132

Qaamuus Carabi Faarsi

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Noocyada

كشيدن بر آن چيز وادار كرد.

=الأمس-

ج آمس وأموس وآماس، بالإعراب:

روزى از روزهاى گذشته.

=أمس-

بالبناء على الكسر: ديروز.

=الأمس-

[مس]: اسم تفصيل است، «هو في امس حاجة الى كذا»: او نياز مبرمى

به آن چيز دارد.

=أمسى-

إمساء وممسى [مسو]: به نيمه ى دوم روز درآمد. اين واژه متضاد

(اصبح) است. ونيز گاهى از افعال ناقصه بشمار است بسان (كان) مانند «امسى زيد ضاحكا» تمام شب را زيد مى خنديد،- امساء ه: او را به چيزى وعده داد ولى در آن امر تاخير كرد، او را در كارى يا امرى كمك ويارى كرد.

=الإمساك-

[مسك]: مص، بخل ورزيدن،- (طب): خشكى مزاج (پيوست)،- عند

الرهبان: ودر نزد راهبان مسيحى عبارت از خوددارى از بعضى غذاها وخشونت در زندگى براى عبادت خداست.

=الأمسح-

م مسحاء، ج مسح [مسح]: آنكه به سوزش زير زانو دچار باشد، آنكه

كف پايش صاف وگودى نداشته باشد، كور، مرد يك چشم، مرد بسيار گردش كننده، دروغگو،- ج أماسح من الأرض: زمين صاف وهموار.

=أمسخ-

امساخا [مسخ] الورم: ورم عضو از بين رفت وبهبودى حاصل شد.

=أمسك -

إمساكا [مسك] ه: او را گرفت،- به:

به آن آويخت يا چنگ زد،- الشي ء على نفسه: آن چيز را از خود بازداشت،- الله الغيث: خداوند باران را از ريزش بازداشت،- عن الكلام: از سخن باز ايستاد،- عن الأمر: از آن كار دست برداشت ومنصرف شد؛ «امسك عن الطعام»:

از خوردن غذا خوددارى كرد.

=الأمسوخ-

[مسخ] (ن): گياهى است از يك ريشه وپرشاخه. ميوه ى آن به اندازه

نخود است.

=الأمسي-

نسبت به (الأمس) است بر خلاف قياس.

=الأمسية-

[مسو]: متضاد (الأصبوحة) است، «اتيته أمسية امس»: ديشب نزد او

آمدم، شب نشينى، جشن شب زنده دارى.

=أمش-

إمشاشا [مش] العظم: مغز مكيدنى در استخوان پديد آمد.

=الأمش-

م مشاء، ج مش [مش] من الإبل: شترى كه در چشم آن لكه ى سفيد

پديد آمده باشد.

=أمشى-

إمشاء [مشي] الرجل: آن مرد را راه برد،- ه الدواء: داروى مسهل

شكم او را روان ساخت،- فلان: بچه هاى دام وستوران آن مرد بسيار شدند.

=الأمشاج-

[مشج]: چركهائى كه در سوراخ ناف پديد مىيد.

=أمشر-

إمشارا [مشر] بدنه: اندام او ورم كرد،- الرجل: آن مرد آغاز به

دويدن كرد،- ت الأرض: زمين گياه رويانيد،- الشجر: درخت شاخ وبرگ تازه برآورد.

=الأمشر-

[مشر]: با نشاط وخوشحال.

=أمشق-

إمشاقا [مشق] ه بالسوط: او را با تازيانه زد،- الثوب: جامه را

با گل سرخ رنگ كرد.

=أمص-

إمصاصا [مص] ه اللبن: او را به مكيدن شير واداشت.

=أمصح-

إمصاحا [مصح] الله مرضك: خداوند بيمارى تو را شفا بخشد.

=الأمصح-

[مصح]: سايه ى ناقص.

=أمصع-

إمصاعا [مصع] ت المرأة ولدها: آن زن به كودك خود كمى شير داد،-

ت المرأة بولدها: آن زن فرزند خود را بدور افكند،- الطائر بذرقه: پرنده فضله انداخت،- القوم: شير شتران آن قوم به هدر رفت،- العوسج: درخت تمشك ميوه داد،- لفلان بحقه: به حق فلانى اعتراف كرد.

=أمصل-

إمصالا [مصل] الغنم: همه ى شير گوسفند را دوشيد،- ماله: دارايى

خود را تباه كرد ودر كارهاى بيفايده به مصرف رسانيد.

=أمض-

إمضاضا [مض] ه الأمر: آن امر براى او بسيار سخت شد،- ه الجرح ونحوه: زخم ومانند آن وى را دردمند ساخت،- ه جلده:

پوست بدنش خارش كرد.

=أمضى-

إمضاء [مضي] الأمر: آن امر را به اجرا درآورد؛ «امضى الحاكم

حكمه»: حاكم رأى خود را اجرا كرد،- البيع: معامله ى فروش را قطعى كرد.

=الإمضاء-

[مضي]: مص،- فى اصطلاح الكتاب والتجار: ودر اصطلاح نويسندگان

وبازرگانان عبارت از امضاء يا دستينه است كه در زير چك يا اسناد ونوشته ها مى نگارند.

=أمضح-

إمضاحا [مضح] عرضه: او را كوچك وعيب كرد،- ت الشمس: آفتاب بر

روى زمين تابيد،- ت الابل: شتران پراكنده شدند،- ت المزادة: مشك تراوش كرد ونم پس داد،- عنه: از او حمايت ودفاع كرد.

=أمضغ-

إمضاغا [مضغ] ه الشي ء: او را به جويدن آن چيز واداشت،- التمر:

هنگام خوردن خرما رسيد،- اللحم: گوشت خوشمزه وخورده شد.

=أمطى-

إمطاء [مطو] الدابة: سوار بر ستور شد وآن را ويژه ى خود گرفت،-

ه الدابة: او را سوار بر ستور كرد.

=أمطر-

إمطارا [مطر] ت السماء: آسمان باريد،- ت السماء القوم: آسمان

بر آن قوم باريد،- الرجل: آن مرد زير باران شد، پيشانى او عرق كرد،- المكان: آن مكان را باران خورده يافت.

=امطل-

امطلالا [مطل] الشي ء: آن چيز كشيده ودراز شد.

=أمعر-

إمعارا [معر] الريش أو الشعر: پر يا موى كم شد،- الرجل: آن مرد فقير وبينوا

Bogga 132