Qaamuus Carabi Faarsi
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Noocyada
كشيدن بر آن چيز وادار كرد.
=الأمس-
ج آمس وأموس وآماس، بالإعراب:
روزى از روزهاى گذشته.
=أمس-
بالبناء على الكسر: ديروز.
=الأمس-
[مس]: اسم تفصيل است، «هو في امس حاجة الى كذا»: او نياز مبرمى
به آن چيز دارد.
=أمسى-
إمساء وممسى [مسو]: به نيمه ى دوم روز درآمد. اين واژه متضاد
(اصبح) است. ونيز گاهى از افعال ناقصه بشمار است بسان (كان) مانند «امسى زيد ضاحكا» تمام شب را زيد مى خنديد،- امساء ه: او را به چيزى وعده داد ولى در آن امر تاخير كرد، او را در كارى يا امرى كمك ويارى كرد.
=الإمساك-
[مسك]: مص، بخل ورزيدن،- (طب): خشكى مزاج (پيوست)،- عند
الرهبان: ودر نزد راهبان مسيحى عبارت از خوددارى از بعضى غذاها وخشونت در زندگى براى عبادت خداست.
=الأمسح-
م مسحاء، ج مسح [مسح]: آنكه به سوزش زير زانو دچار باشد، آنكه
كف پايش صاف وگودى نداشته باشد، كور، مرد يك چشم، مرد بسيار گردش كننده، دروغگو،- ج أماسح من الأرض: زمين صاف وهموار.
=أمسخ-
امساخا [مسخ] الورم: ورم عضو از بين رفت وبهبودى حاصل شد.
=أمسك -
إمساكا [مسك] ه: او را گرفت،- به:
به آن آويخت يا چنگ زد،- الشي ء على نفسه: آن چيز را از خود بازداشت،- الله الغيث: خداوند باران را از ريزش بازداشت،- عن الكلام: از سخن باز ايستاد،- عن الأمر: از آن كار دست برداشت ومنصرف شد؛ «امسك عن الطعام»:
از خوردن غذا خوددارى كرد.
=الأمسوخ-
[مسخ] (ن): گياهى است از يك ريشه وپرشاخه. ميوه ى آن به اندازه
نخود است.
=الأمسي-
نسبت به (الأمس) است بر خلاف قياس.
=الأمسية-
[مسو]: متضاد (الأصبوحة) است، «اتيته أمسية امس»: ديشب نزد او
آمدم، شب نشينى، جشن شب زنده دارى.
=أمش-
إمشاشا [مش] العظم: مغز مكيدنى در استخوان پديد آمد.
=الأمش-
م مشاء، ج مش [مش] من الإبل: شترى كه در چشم آن لكه ى سفيد
پديد آمده باشد.
=أمشى-
إمشاء [مشي] الرجل: آن مرد را راه برد،- ه الدواء: داروى مسهل
شكم او را روان ساخت،- فلان: بچه هاى دام وستوران آن مرد بسيار شدند.
=الأمشاج-
[مشج]: چركهائى كه در سوراخ ناف پديد مىيد.
=أمشر-
إمشارا [مشر] بدنه: اندام او ورم كرد،- الرجل: آن مرد آغاز به
دويدن كرد،- ت الأرض: زمين گياه رويانيد،- الشجر: درخت شاخ وبرگ تازه برآورد.
=الأمشر-
[مشر]: با نشاط وخوشحال.
=أمشق-
إمشاقا [مشق] ه بالسوط: او را با تازيانه زد،- الثوب: جامه را
با گل سرخ رنگ كرد.
=أمص-
إمصاصا [مص] ه اللبن: او را به مكيدن شير واداشت.
=أمصح-
إمصاحا [مصح] الله مرضك: خداوند بيمارى تو را شفا بخشد.
=الأمصح-
[مصح]: سايه ى ناقص.
=أمصع-
إمصاعا [مصع] ت المرأة ولدها: آن زن به كودك خود كمى شير داد،-
ت المرأة بولدها: آن زن فرزند خود را بدور افكند،- الطائر بذرقه: پرنده فضله انداخت،- القوم: شير شتران آن قوم به هدر رفت،- العوسج: درخت تمشك ميوه داد،- لفلان بحقه: به حق فلانى اعتراف كرد.
=أمصل-
إمصالا [مصل] الغنم: همه ى شير گوسفند را دوشيد،- ماله: دارايى
خود را تباه كرد ودر كارهاى بيفايده به مصرف رسانيد.
=أمض-
إمضاضا [مض] ه الأمر: آن امر براى او بسيار سخت شد،- ه الجرح ونحوه: زخم ومانند آن وى را دردمند ساخت،- ه جلده:
پوست بدنش خارش كرد.
=أمضى-
إمضاء [مضي] الأمر: آن امر را به اجرا درآورد؛ «امضى الحاكم
حكمه»: حاكم رأى خود را اجرا كرد،- البيع: معامله ى فروش را قطعى كرد.
=الإمضاء-
[مضي]: مص،- فى اصطلاح الكتاب والتجار: ودر اصطلاح نويسندگان
وبازرگانان عبارت از امضاء يا دستينه است كه در زير چك يا اسناد ونوشته ها مى نگارند.
=أمضح-
إمضاحا [مضح] عرضه: او را كوچك وعيب كرد،- ت الشمس: آفتاب بر
روى زمين تابيد،- ت الابل: شتران پراكنده شدند،- ت المزادة: مشك تراوش كرد ونم پس داد،- عنه: از او حمايت ودفاع كرد.
=أمضغ-
إمضاغا [مضغ] ه الشي ء: او را به جويدن آن چيز واداشت،- التمر:
هنگام خوردن خرما رسيد،- اللحم: گوشت خوشمزه وخورده شد.
=أمطى-
إمطاء [مطو] الدابة: سوار بر ستور شد وآن را ويژه ى خود گرفت،-
ه الدابة: او را سوار بر ستور كرد.
=أمطر-
إمطارا [مطر] ت السماء: آسمان باريد،- ت السماء القوم: آسمان
بر آن قوم باريد،- الرجل: آن مرد زير باران شد، پيشانى او عرق كرد،- المكان: آن مكان را باران خورده يافت.
=امطل-
امطلالا [مطل] الشي ء: آن چيز كشيده ودراز شد.
=أمعر-
إمعارا [معر] الريش أو الشعر: پر يا موى كم شد،- الرجل: آن مرد فقير وبينوا
Bogga 132