233

عربي / فارسي قاموس

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

ژانرونه

=التصغير-

[صغر]: مص، افزودن ياء ساكنى است پس از حرف دوم اسم با ضم حرف

اول وفتح حرف دوم مانند (رجيل) كه تصغير (رجل) است ودلالت بر تقليل يا كوچك بودن را دارد.

=تصفح-

تصفحا [صفح] الشي ء: در آن چيز تأمل كرد ونگريست ،- الكتاب: بر

مطالب كتاب آگاهى يافت،- القوم: در رفتار وكردار آن قوم نگريست تا امور آنان را دريابد.

=التصفية-

[صفو]: مص، تسويه ى حسابها، فروش سريع كالا بابهاى كم ونرخ

ارزان، حل وفصل مشكلات؛ «تصفية مشاكل معلقة»: تسويه ى مشكلات ايجاد شده.

=التصفيح-

[صفح]: مص نهادن روكش فلزى وفولادى بر چيزى مانند كشتيها يا

تانكها براى محافظت آنها از بمبهاى دشمن.

=تصقر-

تصقرا [صقر]: آن مرد بوسيله ى باز شكارى شكار كرد.

=تصلى-

تصليا [صلي] النار وبالنار: از گرمى آتش رنج برد، خود را با

آتش گرم كرد،- عصاه: عصاى خود را بر روى آتش گردانيد.

=تصلب-

تصلبا [صلب]: آن چيز سخت وسفت شد.

=تصلصل-

تصلصلا [صلصل] اللجام أو الحلي:

لگام پا زيور آلات صدا كرد.

=تصلع-

تصلعا [صلع] ت الشمس: خورشيد از زير ابر درآمد،- ت السماء: ابر

آسمان پراكنده شد ورفت،- ت الحية: مار بدون گرد وخاك آشكار شد.

=تصلف-

تصلفا [صلف]: آن مرد خود را به چاپلوسى زد، چاپلوسى كرد.

=تصمد-

تصمدا [صمد] له بالعصا: با عصا قصد او كرد.

=التصميم-

[صم]: مص، عزم، قرار، تعمد وقصد قبلى؛ «عن سابق تصور وتصميم»:

با تصميم گيرى قبلى،- ج تصاميم:

برنامه ريزى يا نقشه كشى براى ساختمان يا راه وجز آنها، آهنگ

واقدام به كار يا پروژه اى از پروژه هاى علمى يا ادبى وجز آنها.

=تصنع-

تصنعا [صنع]: آن مرد تظاهر به چيزى كرد كه در آن نبود، آن مرد

وادار به آرايش شد،- ت المرأة: آن زن خود را آرايش وزيبا كرد.

=تصنف-

تصنفا [صنف] الشجر أو النبات:

درختان يا گياهان بگونه هاى مختلفى درآمدند، گياه براى برگ در

آوردن شكافته شد،- الشفة: لب پوست انداخت،- ت الساق: ساقه ى درخت شكافته شد.

=التصنيع-

[صنع]: مص تطبيق روش واسلوب فنى صنايع.

=التصنيف-

[صنف]: مص مفرد (التصانيف) است.

=تصوب-

تصوبا [صوب]: به پائين رفت. اين واژه ضد (تصعد) است.

=تصوبن-

تصوبنا: خود را با صابون شست.

اين واژه در زبان متداول رايج است.

=تصوح-

تصوحا [صوح]: آن چيز شكافته شد، آن چيز خشك شد.

=تصور-

تصورا [صور] الشي ء: تصوير آن چيز به ذهن وخيال او آمد،- له

الشي ء: آن چيز در ذهن او شكل وصورت گرفت،- الرجل: بر زمين افتاد يا كج شد تا بيفتد؛ «طعنه فتصور»: او را با نيزه زد وافتاد يا اينكه مايل به افتادن شد.

=التصوري-

[صور]: آنچه كه به فن بحث در تصورات وافكار ويژه گى داشته باشد.

=تصوف-

تصوفا [صوف]: آن مرد صوفى شد، به اخلاق وروش صوفيان درآمد.

=التصوف-

[صوف]: مذهب صوفيان، تصوف.

=تصون-

تصونا [صون] من العيب: از عيب وبدى خود را كنار گرفت.

=التصويت-

[صوت]: دادن رأى در انتخابات.

=التصوير-

مص،- (ف ج): فن تصوير رنگى اشخاص واشياء،- الشمسى: عكاسى،

عكسبردارى كه به آن نيز (التصوير الفوتوغرافى) گويند،- الجوي: عكسبردارى هوائى از شهرها ومكانها بوسيله ى هواپيما؛ «آلة تصوير»: دستگاه عكاسى، دوربين عكاسى.

=التصويرة-

ج تصاوير-[صور]: تمثال، مجسمه.

=التصوينة-

[صون]: ديوار كه اطراف خانه كشيده شود كه برخى آنرا (الحوش)

نامند يا ديوار اطراف باغ ومزرعه ومانند آن. اين واژه در زبان متداول رايج است.

=تصيح-

تصيحا [صيح]: شكافته شد،- البقل: بالاى گياه خشك شد در حاليكه

هنوز نم داشت.

=تصيد-

تصيدا [صيد] الطير: پرنده را با نيرنگ شكار كرد وگرفت.

=تصير-

تصيرا [صير] ه: شبيه وهمشكل وى شد.

=تصيف-

تصيفا [صيف] المكان وبه: در تابستان در آن مكان اقامت كرد.

=تضاءل-

تضاؤلا [ضأل]: خرد ولاغر شد، كوچك شد،- الشي ء: آن چيز ترنجيد

وچروكيده شد.

=تضاحك-

تضاحكا [ضحك] الرجل: آن مرد خنديد، خود را به خنده زد،- القوم:

آن قوم يكديگر را خنداند.

=تضاد-

تضادا [ضد] الرجلان: آن دو مرد مخالف يكديگر شدند.

=تضارب-

تضاربا [ضرب] القوم: آن قوم با هم به زد وخورد پرداختند.

=تضارس-

تضارسا [ضرس] القوم: آن قوم با هم دشمنى وجنگ كردند،- البناء:

ساختمان ناهموار ساخته شد وبگونه اى دندانها نامرتب گرديد.

=تضارع-

تضارعا [ضرع] الرجلان: آن دو مرد همسان ومشابه يكديگر شدند.

=التضاريس-

[ضرس]: «تضاريس الارض»: پست وبلنديهاى زمين كه دندانه وار باشد.

=تضاعف-

تضاعفا [ضعف] الشي ء: آن چيز دو

مخ ۲۳۴