عربي / فارسي قاموس
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
ژانرونه
=تصاف-
تصافا [صف] القوم: آن قوم در يك صف گردهم آمدند.
=تصافى-
تصافيا [صفو] القوم: آن قوم نسبت به هم اظهار دوستى وصفا ومحبت كردند.
=تصافح-
تصافحا [صفح] القوم: آن قوم با يكديگر مصافحه نمودند؛ «تصافحت
الأجفان»: پلكهاى چشم به روى هم بسته شد.
=تصافع-
تصافعا [صفع] الرجلان: آن دو مرد بر يكديگر سيلى زدند.
=تصافق-
تصافقا [صفق] القوم: آن قوم با هم بيعت كردند ومتفق شدند.
=تصافن-
تصافنا [صفن] القوم الماء: آن قوم آبرا ميان خود سهم بندى
وتقسيم كردند.
=تصاك-
تصاكا [صك] ت الركب: زانوها سابيده شدند.
=تصالح-
تصالحا [صلح] القوم: آن قوم با هم آشتى كردند. اين واژه ضد
(تخاصم) است .
=تصام-
تصاما [صم] عن الحديث: خود را از سخن گفتن بازداشت ووانمود كرد
كه كر است.
=التصانيف-
[صنف]: كتابهاى تصنيف ونوشته شده.
=تصاهل-
تصاهلا [صهل] ت الخيل: اسبان بر يكديگر شيهه كشيدند.
=تصاول-
تصاولا [صول] الرجلان: آن دو مرد بر يكديگر پرخاش وحمله
نمودند.
=تصاون-
تصاونا [صون] من العيب: از بدى وعيب خود را پاك نگهداشت.
=تصايح-
تصايحا [صيح] القوم: آن قوم بر يكديگر داد وفرياد كشيدند،- جفن
السيف: غلاف شمشير شكاف برداشت.
=تصأصأ-
تصأصؤا [صأصأ] منه: از او ترسيد،- له: به او خردى وزبونى كرد.
=تصبى-
تصبيا [صبو]: به بازى ولهو ولعب گرائيد،- المرأة: آن زن را
فريب داد وبه فتنه انداخت،- ه الشي ء: آن چيز را خواست وبه آن گرايش كرد.
=تصبب-
تصببا [صبب] الماء ونحوه: آب ومانند آن سرازير شد،- العرق من
جبينه: عرق از پيشانى وى ريخت وسرازير شد.
=تصبح-
تصبحا [صبح]: كمى پيش غذاى صبحانه خورد تا غذا حاضر شود، در
بامداد خوابيد،- به: او را در بامداد ديد وملاقات كرد.
=تصبر-
تصبرا [صبر]: شكيبائى بخود گرفت،- عليه: بر آن چيز شكيبائى كرد.
=التصبن-
[صبن] (ك): آميختگى اتر نمك وآب است كه از آن الكل واسيد بدست
مىيد، اين واژه را (تصبن) ناميده اند بدليل اينكه از اينگونه تفاعلات صابون ساخته مى شود.
=تصحح-
تصححا [صح] بكذا: به چيزى معالجه ودرمان كرد.
=تصحف-
تصحفا [صحف] القارئ: خواننده در خواندن كتاب خطا واشتباه كرد.
=تصدى-
تصديا [صدي] له: متعرض او شد،- للأمر: سر خود را بسوى آن بلند كرد.
=التصداع-
[صدع]: جدائى افكندن، پراكندگى.
=تصدأ-
تصدؤا [صدأ] له: متعرض او شد، آهنگ او كرد، جلو او را گرفت.
=تصدد-
تصددا [صدد] له: مترادف (تصدأ) است.
=تصدر-
تصدرا [صدر]: در صدر مجلس نشست؛ «تصدر المجلس»: رئيس مجلس شد،
بهنگام نشستن سينه ى خود را به جلو آورد،- الفرس: آن اسب در پيشاپيش اسبان شد.
=تصدع-
تصدعا [صدع] القوم: آن قوم پراكنده شدند،- ت الأرض به: از آن مكان ناپديد شد وگريخت،- الشي ء: آن چيز شكافته شد؛ «تصدعت الأرض بالنبات»:
زمين از بسيارى گياه شكافته شد.
=تصدف-
تصدفا [صدف]: متعرض او شد،- عنه: از او روى گردانيد،- الأمر:
آن امر اتفاق افتاد. اين تعبير در زبان متداول رايج است.
=تصدق-
تصدقا [صدق]: صدقه داد،- على الفقير بكذا: چيزى به فقير بعنوان
صدقه داد.
=التصدير-
[صدر]: مص، كمربند شتر،- (ت): صادر كردن محصولات وفراورده هاى
داخلى به خارج از كشور.
=التصديق-
[صدق]: مص؛ «سريع التصديق»:
زود باور.
=تصرح-
تصرحا [صرح] الزبد عن الخمر: كف روى مي رفت ومي خالص شد.
=تصرخ-
تصرخا [صرخ]: با تكلف فرياد كشيد.
=تصرع-
تصرعا [صرع] لصاحبه: بدوست خود فروتنى نمود.
=تصرف-
تصرفا [صرف] ت به الأحوال:
روزگار بر او دگرگون شد،- فى الأمر: در آن كار دسيسه وتقلب
بكار برد.
=التصرف-
[صرف]: مص راه وروش؛ «حرية التصرف»: آزادى عمل وكار؛ «وضعه تحت
التصرف»: آنرا زير تصرف خود قرار داد.
=تصرم-
تصرما [صرم]: پاره پاره شد،- ت السنة: سال بپايان رسيد،-
الرجل: آن مرد شكيبائى كرد.
=التصريح-
[صرح]: مص، اجازه، پروانه ى كار، اعلاميه پرداخت ماليات، اطلاعيه ى اداره ى گمرك درباره كالا به بازرگان يا مسافر، بيانيه ى دولتى:
تصعب-
تصعبا [صعب]: آن چيز سخت ومشكل شد،- الأمر: آن چيز را سخت كرد.
=تصعد-
تصعدا [صعد]: بالا رفت،- النفس: نفس كشيدن سخت شد،- ه الأمر:
آن كار بر او سخت شد.
=التصعد-
[صعد]: مص،- (ك): تبديل حالت جسم جامد به گاز بى آنكه مايع شود
مانند يد وكافور.
=تصعر-
تصعرا [صعر]: آن مرد روى خود را از تكبر وخودپسندى كج كرد.
=تصعلك-
تصعلكا [صعلك]: فقير شد، بينوا شد.
مخ ۲۳۳