عربي / فارسي قاموس
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
ژانرونه
=البواح-
[بوح]: نمايان وآشكار؛ «فعله بواحا»: آن كار را آشكار كرد.
=البوار-
### || [بور]: مص، كساد، ركود، نابودى؛ «دار البوار»: دوزخ.
=البواري-
فروشنده ى بوريا.- اين واژه فارسى است-
البوازغ-
من النجوم: ستاره هاى برآمده وروشن
البواسق-
جمع (الباسقة) است؛ «بواسق السحاب»: آغاز ابر شدن هوا.
=البواطن-
جمع (الباطن) است «بواطن الامور»: باطن امرها وكارها،- «بواطن الأرض»:
غارها ورخنه ها وشكافها در زير زمين.
=البواق-
(مو): بوقزن، آنكه در بوق مى دمد.
=البواكر-
جمع (الباكرة) است، عشوه گران برتر.
=البوال-
(طب): بيماري ادرار وپيشاب بسيار وپيوسته، ديابت.
=البوان-
ج أبونة وبون وبون: ستون برافراشته كه چادر را بر روى آن نصب كنند.
=البوان-
مترادف (البوان) است.
=البواني-
[بني] (ع): استخوانهاى سينه، دست وپاى شتر؛ «بواني البيت»:
ستونهاى خانه؛ «بنى البيت على بوانيه»: خانه را بر روى ستونهايش بنا كرد وساخت.
=بوأ-
تبويئا وتبوئة [بوأ] الرمح نحوه: نيزه را به سوى او راست واستوار كرد،- ه وله منزلا:
براى او خانه اى آماده كرد واو را سكونت داد، المكان: به آن
مكان درآمد.
=بوب-
تبويبا الكتاب: كتاب را به بابها تقسيم كرد.
=البوبلين-
پارچه ايست كه از ابريشم وپشم بافته مى شود. پوپلين.
=البوت-
(ن): درختى است از رسته ى ورديات بسان زالزالك، داراى برگهاى
ريز وشكوفه هاى سفيد يا گلى رنگ ودر مناطق معتدل كاشت مى شود.
=البوتاس-
(ك): پوتاس، جسمى است جامد وسفيد مكنده ى نم است ودر آب به
آسانى ذوب مى شود،- ودر اصطلاح متداول بمعناى كاربنات پوتاسيوم است كه در امور پاكيزگى ونظافت بكار مى رود.
=البوتاسيوم-
(ك): پوتاسيوم، جسمى است ساده وسفيد رنگ نقره اى ونرم. اين
ماده در بسيارى از تركيبات بكار مى رود واز املاح آن كود ساخته مى شود.
=البوتان-
(ك): گاز بوتان كه در سوخت از آن استفاده مى شود.
=البوتقة-
بوته ى گداختن فلزات.- اين واژه فارسى است-
البوحى-
افتادگان بر روى زمين؛ «تركهم بوحى»: آنها را افتاده بر زمين
رها كرد.
=البودرة-
پودر، گردى است كه معمولا زنان در آرايش بكار مى برند.
=البودقة-
مترادف (البوتقة) است.
=بور-
تبويرا [بور] الارض: زمين را بى كشت وباير كرد.
=البور-
للمفرد والجمع [بور]: زمين كه در آن كشت نشده باشد، تباه
ونابود شده، آنكه در او خيرى نباشد؛ «امرأة بور وقوم بور»: زنى بى خير وقومى بى خبر وبى فايده.
=البورجوازية-
طبقه ى مردم متوسط جامعه كه شامل كارگران وكارمندان وتوانگران وسرمايه داران مى باشد. اين گروه از مردم معمولا از نظر فراخى ودخل وخرج در يك سطح زندگى مى كنند.- اين واژه فرانسه است-
البورصة-
بورس، مجتمع بازرگانان ونمايندگان بانكها وپيشه وران واصناف بازاريان براى تجارت ومضاربه وخريد وفروش.- اين واژه ايتاليائى است-
البورق-
(ك): بوره، بوره ى ارمنى. گويند كه از نمك قويتر است ولى سفت
نمى شود. (اين واژه فارسى است وبنا بقولى يونانى است).
=بورك-
[برك] فيك: اين تعبير براى دعا نيست وبلكه براى جواب رد به
سئوال كننده است، بمعناى (خدا بدهد، برو روزيت را از جاى ديگر بخواه ومانند آن) مى باشد.
=البوري-
بوق.- اين واژه تركى است-
البوري-
ج بواري (ح): گونه اى ماهى كه از رودخانه بدست مىيد- اين واژه فارسى است-
البورية-
حصير بوريا، فرش بوريا.
=بوز-
تبويزا فلان: فلانى اخم كرد وترش روى شد. اين واژه در زبان
متداول رايج است.
=البوز-
پوزه كه معمولا بر پوزه ى خوك اطلاق مى شود. اين واژه در زبان
متداول رايج است،- (ط): گونه اى شيرينى كه از شير وشكر يخ زده تهيه مى شود. اين واژه فارسى بمعناى يخ زده است.
=البوزة-
(ط): مترادف (البوز) است بمعناى پوزه.- اين واژه فارسى است-
البوسطة-
پست كه نام ديگر آن (البريد) است.- اين واژه ايتاليائى است-
البوسير-
ج بواسير (طب): مترادف (الباسور) بمعناى بيمارى بواسير است.
=البوش-
مطلق دام وستور.- اين واژه در زبان متداول رايج است-
البوصة-
ج بوصات: مقياس قديمى براى طول است كه با 27 ميليمتر مساوى است.
=البوصلة-
قطب نما، نام ديگر آن (الحك) است.- اين واژه ايتاليائى است-
البوط-
گونه اى كفش ساقه بلند است، پوتين.- اين واژه فرانسه است-
البوظة-
گونه اى بستنى است كه از شير وشكر ومواد ديگر تهيه مى شود.
=البوع-
[بوع]: مترادف (الباع) است،- (ع ا): استخوانى كه زير انگشت ابهام پاست؛ «لا يعرف كوعه من بوعه»: اين مثل درباره ى جهل كامل زده مى شود.
=البوع-
مترادف (الباع) است.
=البوغاز-
ج بواغيز: تنگه، آبى كه در ميان دو خشكى قرار دارد ودريا را به هم وصل مى كند.- اين واژه تركى است-
البوغنفيلية-
(ن): گياهى است از رسته ى
مخ ۱۹۷