عربي / فارسي قاموس
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
ژانرونه
او را بى نياز كرد،- ه على الأمر: آن امر را بروى ناگزير كرد،-
ه اليه: او را به آن چيز ناچار كرد.
=أوجر-
إيجارا [وجر] ه الوجور: دارو را به دهان او ريخت،- ه الرمح:
نيزه را بر دهان او زد.
=الأوجر-
م وجراء [وجر]: ترسو، بيمناك.
=أوجز-
إيجازا [وجز] الكلام: سخن كوتاه شد،- الكلام وفى الكلام: سخن
را كوتاه كرد،- العطية: عطا را با شتاب داد.
=أوجس-
ايجاسا [وجس] الرجل: آن مرد چيزى را در دل خود احساس كرد،- ت الأذن:
گوش صدائى شنيد.
=الأوجس-
[وجس]: اندكى خوراك ونوشيدنى.
=أوجع-
إيجاعا [وجع] ه: او را دردناك ساخت،- فى العدو: دشمن را
سرسختانه زد.
=الأوجع-
[وجع]: دردناكتر. (اين واژه اسم تفضيل شاذ است زيرا از اوجع)
فعل رباعى گرفته شده است).
=أوجف-
إيجافا [وجف] الفرس: اسب را وادار به شتاب كرد،- الباب: درب را
بست،- الشي ء: آن چيز را تكان داد وآشفته ولرزان كرد.
=أوجل-
إيجالا [وجل] ه: او را ترسانيد.
=الأوجل-
[وجل]: ترسو. (مؤنث اين كلمه (وجلة است نه وجلاء).
=الأوجن-
م وجناء [وجن]: كوه بزرگ وسخت، آنكه گونه هاى برآمده دارد.
=أوجه-
إيجاها [وجه] الرجل: آن مرد را صاحب جاه وعزت كرد، او را با
جاه وعزت يافت، براى او چهره اى خوب ساخت، او را برگردانيد.
=الأوجه-
[وجه]: اسم تفضيل است؛ «هو اوجه قومه»: او پر جاهترين قوم خود است.
=أوحى-
إيحاء [وحي] الى فلان: به سوى فلانى اشاره كرد، با او پنهانى
وپوشيده سخن گفت، او را برانگيخت،- الكتاب: كتاب را نوشت،- العمل: در آن كار شتاب كرد،- القوم: آن قوم فرياد زدند،- الله اليه بكذا: خداوند آن چيز را به او وحي كرد،- نفسه: در دل او ترس راه يافت،- الدواء الموت: آن دار ومرگ را زودرس كرد،- الرجل: آن مرد پس از نيازمندى بى نياز وداراى املاك شد.
=الأوحى-
[وحي]: سريعتر، با شتاب تر.
=أوحد-
إيحادا [وحد] ه: او را تنها رها كرد، او را يگانه ى زمان خود كرد،- ه للأعداء:
او را تنها بميان دشمن رها ساخت،- ت الشاة: گوسفند يك بره زائيد.
=الأوحد-
[وحد]: وصف است از (الواحد)؛ «الله الأوحد»: خداى يگانه،- ج
أحدان: آنكه بى همتا باشد؛ «اوحد اهل زمانه»: بى همتا ويگانه ى عصر خود.
=أوحر-
إيحارا [وحر] ه: به او چيزى گفت تا وى را خشمگين كند.
=أوحش-
إيحاشا [وحش] المكان: آن مكان خالى از مردم شد،- المكان: آن
مكان را خالى از مردم يافت،- الرجل: آن مرد را به وحشت انداخت،- الرجل: زاد وتوشه ى آن مرد تمام شد، گرسنه شد.
=أوحل-
إيحالا [وحل] ه: او را در گل ولاى انداخت،- ه شرا: او را به شر
ودردسر انداخت.
=أود-
- أودا: آن چيز كج وخميده شد.
=الأود-
كجى؛ «قوم اوده»: كجى آنرا راست كرد، سختى وخستگى، فقر وبينوائى، روزى يا مزد؛ «قام بأود عائلته»: به تهيه رزق وروزى خانواده بخود پرداخت.
=الأود-
م أوداء: خميده ى كج.
=الأود-
ج أودون [ود]: اسم تفضيل است بمعناى دوست دارتر.
=أودى-
إيداء [ودي]: نابود شد،- به الموت:
مرگ او را برد،- بالشي ء: آن چيز را برد.
=الأودة-
[أود]: بار كه آنرا حمل كنند.
=أودس-
إيداسا [ودس] ت الارض: زمين روى خود را با گياه پوشانيد.
=أودع-
إيداعا [ودع] ه الشي ء: آن چيز را به او داد تا نزد وى وديعه
باشد،- ه السر: راز را به او گفت واز او خواست تا آنرا پنهان بدارد،- ه السجن: او را به زندان افكند،- كتابه كذا: در نامه ى خود چنين نوشت،- الكلام معنى حسنا: در سخن معناى نيكو آورد.
=الأودع-
[ودع] (ح): كلاكموش- موش صحرائى.
=أودق-
إيداقا [ودق] ت السماء: آسمان باريد.
=الأودن-
[ودن]: نرم، صاف.
=أوذم-
إيذاما [وذم] الدلو: دوال دلو را بست يا براى آن دوال ساخت.
=أورى-
إيراء [وري] الزند: آتش زنه آتش برآورد.
=اوراق-
يوراق ايريقاقا [ورق] العنب: انگور رنگ بخود گرفت.
=الأورانيوم-
(ك): اورانيوم، ماده ايست شيميائى كه در ساختن گونه اى از
بمبهاى اتمى بكار مى رود.
=أورث-
إيراثا [ورث] ه: براى او ميراث تعيين كرد،- فلانا مالا: براى
فلانى مالى به ارث گذارد،- ه السقم: از او بيمارى گرفت،- ه الشي ء: آن چيز را در پى آن آورد،- ه الحزن هما: اندوه باعث آزردگى او شد،- المطر النبات نعمة: باران بر گياهان موجب فراخى نعمت شد،- ولده: كسى را در ميراث خود با فرزندش شريك نكرد.
=أورخ-
إيراخا [ورخ] العجين: خمير را نرم كرد.
=أورد-
إيرادا [ورد] ه: او را به آبشخور درآورد،- البضائع: كالاها را
از خارج به داخل كشور وارد كرد. ضد اين واژه (أصدر) است،- ه الماء: او را به سوى آب برد،- الكلام: به سخن آمد وآنرا بيان كرد،- الشي ء: آن چيز را بيان كرد،- عليه الخبر: داستان را براى او گفت.
=أورس-
إيراسا [ورس] الشجر: درخت برگ
مخ ۱۶۳