163

عربي / فارسي قاموس

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

ژانرونه

او را بى نياز كرد،- ه على الأمر: آن امر را بروى ناگزير كرد،-

ه اليه: او را به آن چيز ناچار كرد.

=أوجر-

إيجارا [وجر] ه الوجور: دارو را به دهان او ريخت،- ه الرمح:

نيزه را بر دهان او زد.

=الأوجر-

م وجراء [وجر]: ترسو، بيمناك.

=أوجز-

إيجازا [وجز] الكلام: سخن كوتاه شد،- الكلام وفى الكلام: سخن

را كوتاه كرد،- العطية: عطا را با شتاب داد.

=أوجس-

ايجاسا [وجس] الرجل: آن مرد چيزى را در دل خود احساس كرد،- ت الأذن:

گوش صدائى شنيد.

=الأوجس-

[وجس]: اندكى خوراك ونوشيدنى.

=أوجع-

إيجاعا [وجع] ه: او را دردناك ساخت،- فى العدو: دشمن را

سرسختانه زد.

=الأوجع-

[وجع]: دردناكتر. (اين واژه اسم تفضيل شاذ است زيرا از اوجع)

فعل رباعى گرفته شده است).

=أوجف-

إيجافا [وجف] الفرس: اسب را وادار به شتاب كرد،- الباب: درب را

بست،- الشي ء: آن چيز را تكان داد وآشفته ولرزان كرد.

=أوجل-

إيجالا [وجل] ه: او را ترسانيد.

=الأوجل-

[وجل]: ترسو. (مؤنث اين كلمه (وجلة است نه وجلاء).

=الأوجن-

م وجناء [وجن]: كوه بزرگ وسخت، آنكه گونه هاى برآمده دارد.

=أوجه-

إيجاها [وجه] الرجل: آن مرد را صاحب جاه وعزت كرد، او را با

جاه وعزت يافت، براى او چهره اى خوب ساخت، او را برگردانيد.

=الأوجه-

[وجه]: اسم تفضيل است؛ «هو اوجه قومه»: او پر جاهترين قوم خود است.

=أوحى-

إيحاء [وحي] الى فلان: به سوى فلانى اشاره كرد، با او پنهانى

وپوشيده سخن گفت، او را برانگيخت،- الكتاب: كتاب را نوشت،- العمل: در آن كار شتاب كرد،- القوم: آن قوم فرياد زدند،- الله اليه بكذا: خداوند آن چيز را به او وحي كرد،- نفسه: در دل او ترس راه يافت،- الدواء الموت: آن دار ومرگ را زودرس كرد،- الرجل: آن مرد پس از نيازمندى بى نياز وداراى املاك شد.

=الأوحى-

[وحي]: سريعتر، با شتاب تر.

=أوحد-

إيحادا [وحد] ه: او را تنها رها كرد، او را يگانه ى زمان خود كرد،- ه للأعداء:

او را تنها بميان دشمن رها ساخت،- ت الشاة: گوسفند يك بره زائيد.

=الأوحد-

[وحد]: وصف است از (الواحد)؛ «الله الأوحد»: خداى يگانه،- ج

أحدان: آنكه بى همتا باشد؛ «اوحد اهل زمانه»: بى همتا ويگانه ى عصر خود.

=أوحر-

إيحارا [وحر] ه: به او چيزى گفت تا وى را خشمگين كند.

=أوحش-

إيحاشا [وحش] المكان: آن مكان خالى از مردم شد،- المكان: آن

مكان را خالى از مردم يافت،- الرجل: آن مرد را به وحشت انداخت،- الرجل: زاد وتوشه ى آن مرد تمام شد، گرسنه شد.

=أوحل-

إيحالا [وحل] ه: او را در گل ولاى انداخت،- ه شرا: او را به شر

ودردسر انداخت.

=أود-

- أودا: آن چيز كج وخميده شد.

=الأود-

كجى؛ «قوم اوده»: كجى آنرا راست كرد، سختى وخستگى، فقر وبينوائى، روزى يا مزد؛ «قام بأود عائلته»: به تهيه رزق وروزى خانواده بخود پرداخت.

=الأود-

م أوداء: خميده ى كج.

=الأود-

ج أودون [ود]: اسم تفضيل است بمعناى دوست دارتر.

=أودى-

إيداء [ودي]: نابود شد،- به الموت:

مرگ او را برد،- بالشي ء: آن چيز را برد.

=الأودة-

[أود]: بار كه آنرا حمل كنند.

=أودس-

إيداسا [ودس] ت الارض: زمين روى خود را با گياه پوشانيد.

=أودع-

إيداعا [ودع] ه الشي ء: آن چيز را به او داد تا نزد وى وديعه

باشد،- ه السر: راز را به او گفت واز او خواست تا آنرا پنهان بدارد،- ه السجن: او را به زندان افكند،- كتابه كذا: در نامه ى خود چنين نوشت،- الكلام معنى حسنا: در سخن معناى نيكو آورد.

=الأودع-

[ودع] (ح): كلاكموش- موش صحرائى.

=أودق-

إيداقا [ودق] ت السماء: آسمان باريد.

=الأودن-

[ودن]: نرم، صاف.

=أوذم-

إيذاما [وذم] الدلو: دوال دلو را بست يا براى آن دوال ساخت.

=أورى-

إيراء [وري] الزند: آتش زنه آتش برآورد.

=اوراق-

يوراق ايريقاقا [ورق] العنب: انگور رنگ بخود گرفت.

=الأورانيوم-

(ك): اورانيوم، ماده ايست شيميائى كه در ساختن گونه اى از

بمبهاى اتمى بكار مى رود.

=أورث-

إيراثا [ورث] ه: براى او ميراث تعيين كرد،- فلانا مالا: براى

فلانى مالى به ارث گذارد،- ه السقم: از او بيمارى گرفت،- ه الشي ء: آن چيز را در پى آن آورد،- ه الحزن هما: اندوه باعث آزردگى او شد،- المطر النبات نعمة: باران بر گياهان موجب فراخى نعمت شد،- ولده: كسى را در ميراث خود با فرزندش شريك نكرد.

=أورخ-

إيراخا [ورخ] العجين: خمير را نرم كرد.

=أورد-

إيرادا [ورد] ه: او را به آبشخور درآورد،- البضائع: كالاها را

از خارج به داخل كشور وارد كرد. ضد اين واژه (أصدر) است،- ه الماء: او را به سوى آب برد،- الكلام: به سخن آمد وآنرا بيان كرد،- الشي ء: آن چيز را بيان كرد،- عليه الخبر: داستان را براى او گفت.

=أورس-

إيراسا [ورس] الشجر: درخت برگ

مخ ۱۶۳