148

عربي / فارسي قاموس

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

ژانرونه

سخنرانى كرد وخوب از عهده ى آن برآمد،- الله السحابة: خداوندا

بر را بالا برد،- من المكان: از آن جاى خارج شد.

=أنشب-

إنشابا [نشب] ه في كذا: آن را به چيزى آويخت،- الصائد: شكارگر

شكار را در دام آويخت.

=انشت-

انشتاتا [شت] الشمل: گروه آنها پراكنده شد.

=انشتر-

انشتارا [شتر] ت عينه: چشم او برگشته پلك شد.

=انشخب-

انشخابا [شخب]: مطاوع (شخب) است بمعناى شير دوشيده شد.

=أنشد-

إنشادا [نشد] الضالة: درباره گم شده پرسيد، گم شده را تعريف

كرد ونشان داد،- ه الشعر: شعر را بر او خواند،- بالقوم: آن قوم را هجو كرد،- زيدا ولزيد: به زيد پاسخ داد.

=انشدح-

انشداحا [شدح]: به پشت خوابيد ودو پاى خود را از هم گشاده كرد.

=انشده-

انشداها [شده]: سرگشته وحيرت زده شد.

=أنشر-

إنشارا [نشر] الله الميت: خداوند مرده را زنده كرد،- الأرض:

زمين را با آب زنده كرد.

=الانشراح-

[شرح]: خوشحالى وشادمانى.

=انشرث-

انشراثا [شرث] ت يده: پشت دست او از سرما ومانند آن ورم كرد وشكاف برداشت،- الرجل: پشت دست آن مرد از سرما ورم كرد وشكاف برداشت،- ت النعل:

كفش گشاد وشكافته شد.

=انشرج-

انشراجا [شرج] الشي ء: آن چيز دو نيم شد.

=انشرح-

انشراحا [شرح]: مطاوع (شرح) است،- صدره او خاطره: آسوده خاطر

وشادمان شد.

=انشرق-

انشراقا [شرق] ت القوس: كمان دو نيم شد.

=انشرم-

انشراما [شرم]: آن چيز پاره وشكافته شد.

=أنشط-

إنشاطا [نشط] ه: او را با نشاط كرد،- الرجل: آن مرد داراى زن وفرزند وچارپايان خوب وبا نشاط شد،- ت الحية:

مارگزيد،- الكلأ الدابة: گياه ستور را فربه كرد،- الحبل: ريسمان را گره زد،- العقدة او العقال: گره يا ريسمان را باز وآنها را فراخ كرد،- البعير من عقاله:

ريسمان شتر را باز وآنرا رها كرد.

=انشطب-

انشطابا [شطب] الماء ونحوه: آب ومانند آن روان شد.

=انشع-

انشعاعا [شع] الذئب في الغنم: گرگ به ميان گوسفندان افتاد.

=انشعب-

انشعابا [شعب] عنه: از وى دور شد،- ت اغصان الشجرة: شاخه هاى

درخت پراكنده شدند،- به القول: از سخن او معنايى مخالف معناى اول دريافت كرد،- الطريق او النهر: خيابان يا رودخانه منشعب شدند،- الرجل،- ت نفسه: مرد، بدرود زندگى گفت.

=انشعث-

انشعاثا [شعث] الإناء: جام كمى ترك برداشت. اين واژه در زبان

متداول رايج است.

=الانشغال-

[شغل]: مص؛ «انشغال البال»: نگرانى وسرگردانى وسرگشتگى.

=انشغف-

انشغافا [شغف] به: از ته دل او را دوست داشت.

=انشغل-

انشغالا [شغل]: به كارى مشغول شد.

=أنشف-

إنشاقا [نشف] ه: به او سرشير خورانيد.

=أنشق-

إنشاقا [نشق] ه المسك ونحوه: او را با مشك ومانند آن بويانيد،- النشوق: او را وادار به بوئيدن دارو كرد،- الظبي فى الحبالة: آهو را در دام آويخت.

=انشق-

انشقاقا [شق] الشي ء: ميان آن چيز باز شد يا شكافت،- الفجر:

بامداد برآمد وروشن شد،- الأمر: آن كار پريشان شد،- عنه: از او جدا شد.

=أنشل-

إنشالا [نشل] اللحم من القدر: گوشت را از ديگ بيرون آورد،- ما على العظم بفيه:

گوشت روى استخوان را با دهان بركند.

=انشل-

انشلالا [شل] المطر: باران سرازير شد،- السيل: سيل آغاز به

پيشروى كرد،- الذئب فى الغنم: گرگ به گله ى گوسفند زد،- ت الإبل: شتران رانده شدند.

=انشمر-

انشمارا [شمر]: با شتاب يا با خراميدن رفت،- للأمر: براى آن

كار آماده شد.

=انشمل-

انشمالا [شمل]: شتاب كرد.

=انشنج-

انشناجا [شنج] الجلد: پوست بر اثر گرما يا سرما چروكيده ومنقبض شد.

=انشوى-

انشواء [شوي]: اين واژه مطاوع (شوى) است بمعناى بريان شد.

=الأنشودة-

ج اناشيد [نشد]: سرود دسته جمعى، آنچه كه با نثر وشعر زمزمه يا

سروده شود.

=الأنشوطة-

ج- أناشيط [نشط]: گره اى كه باز كردن آن آسان باشد.

=أنصى-

إنصاء [نصو] الرجل: دست بر پيشانى آن مرد زد يا پيشانى او را گرفت.

=أنصى-

إنصاء [نصي] المكان: گياهان آن زمين بسيار شد.

=انصاب-

انصيابا [صوب] الماء: آب ريخته شد.

=انصات-

انصياتا [صوت] الرجل: آن مرد پس از خم بودن راست قامت شد، به

جائى نامعلوم رفت؛ «دعى فانصات»: دعوت شد وآنرا پذيرفت وآمد.

=وصيح انصاح-

انصياحا [صوح] وصيح: آن چيز دو نيم شد،- الفجر: بامداد روشن شد.

=انصاح-

انصياحا [صيح] ت الأرض: بخشى از زمين با گياهان پوشيده شد

وبخشى ديگر بى گياه ماند.

=انصار-

انصيارا [صور]: مايل شد، ميل پيدا كرد، كج شد.

=انصاع-

انصياعا [صوع]: با شتاب برگشت، رفت وگذشت،- للأوامر: از

دستورات اطاعت كرد.

=انصاغ-

انصياغا [صوغ]: اين واژه مطاوع

مخ ۱۴۸