عربي / فارسي قاموس
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
ژانرونه
سخنرانى كرد وخوب از عهده ى آن برآمد،- الله السحابة: خداوندا
بر را بالا برد،- من المكان: از آن جاى خارج شد.
=أنشب-
إنشابا [نشب] ه في كذا: آن را به چيزى آويخت،- الصائد: شكارگر
شكار را در دام آويخت.
=انشت-
انشتاتا [شت] الشمل: گروه آنها پراكنده شد.
=انشتر-
انشتارا [شتر] ت عينه: چشم او برگشته پلك شد.
=انشخب-
انشخابا [شخب]: مطاوع (شخب) است بمعناى شير دوشيده شد.
=أنشد-
إنشادا [نشد] الضالة: درباره گم شده پرسيد، گم شده را تعريف
كرد ونشان داد،- ه الشعر: شعر را بر او خواند،- بالقوم: آن قوم را هجو كرد،- زيدا ولزيد: به زيد پاسخ داد.
=انشدح-
انشداحا [شدح]: به پشت خوابيد ودو پاى خود را از هم گشاده كرد.
=انشده-
انشداها [شده]: سرگشته وحيرت زده شد.
=أنشر-
إنشارا [نشر] الله الميت: خداوند مرده را زنده كرد،- الأرض:
زمين را با آب زنده كرد.
=الانشراح-
[شرح]: خوشحالى وشادمانى.
=انشرث-
انشراثا [شرث] ت يده: پشت دست او از سرما ومانند آن ورم كرد وشكاف برداشت،- الرجل: پشت دست آن مرد از سرما ورم كرد وشكاف برداشت،- ت النعل:
كفش گشاد وشكافته شد.
=انشرج-
انشراجا [شرج] الشي ء: آن چيز دو نيم شد.
=انشرح-
انشراحا [شرح]: مطاوع (شرح) است،- صدره او خاطره: آسوده خاطر
وشادمان شد.
=انشرق-
انشراقا [شرق] ت القوس: كمان دو نيم شد.
=انشرم-
انشراما [شرم]: آن چيز پاره وشكافته شد.
=أنشط-
إنشاطا [نشط] ه: او را با نشاط كرد،- الرجل: آن مرد داراى زن وفرزند وچارپايان خوب وبا نشاط شد،- ت الحية:
مارگزيد،- الكلأ الدابة: گياه ستور را فربه كرد،- الحبل: ريسمان را گره زد،- العقدة او العقال: گره يا ريسمان را باز وآنها را فراخ كرد،- البعير من عقاله:
ريسمان شتر را باز وآنرا رها كرد.
=انشطب-
انشطابا [شطب] الماء ونحوه: آب ومانند آن روان شد.
=انشع-
انشعاعا [شع] الذئب في الغنم: گرگ به ميان گوسفندان افتاد.
=انشعب-
انشعابا [شعب] عنه: از وى دور شد،- ت اغصان الشجرة: شاخه هاى
درخت پراكنده شدند،- به القول: از سخن او معنايى مخالف معناى اول دريافت كرد،- الطريق او النهر: خيابان يا رودخانه منشعب شدند،- الرجل،- ت نفسه: مرد، بدرود زندگى گفت.
=انشعث-
انشعاثا [شعث] الإناء: جام كمى ترك برداشت. اين واژه در زبان
متداول رايج است.
=الانشغال-
[شغل]: مص؛ «انشغال البال»: نگرانى وسرگردانى وسرگشتگى.
=انشغف-
انشغافا [شغف] به: از ته دل او را دوست داشت.
=انشغل-
انشغالا [شغل]: به كارى مشغول شد.
=أنشف-
إنشاقا [نشف] ه: به او سرشير خورانيد.
=أنشق-
إنشاقا [نشق] ه المسك ونحوه: او را با مشك ومانند آن بويانيد،- النشوق: او را وادار به بوئيدن دارو كرد،- الظبي فى الحبالة: آهو را در دام آويخت.
=انشق-
انشقاقا [شق] الشي ء: ميان آن چيز باز شد يا شكافت،- الفجر:
بامداد برآمد وروشن شد،- الأمر: آن كار پريشان شد،- عنه: از او جدا شد.
=أنشل-
إنشالا [نشل] اللحم من القدر: گوشت را از ديگ بيرون آورد،- ما على العظم بفيه:
گوشت روى استخوان را با دهان بركند.
=انشل-
انشلالا [شل] المطر: باران سرازير شد،- السيل: سيل آغاز به
پيشروى كرد،- الذئب فى الغنم: گرگ به گله ى گوسفند زد،- ت الإبل: شتران رانده شدند.
=انشمر-
انشمارا [شمر]: با شتاب يا با خراميدن رفت،- للأمر: براى آن
كار آماده شد.
=انشمل-
انشمالا [شمل]: شتاب كرد.
=انشنج-
انشناجا [شنج] الجلد: پوست بر اثر گرما يا سرما چروكيده ومنقبض شد.
=انشوى-
انشواء [شوي]: اين واژه مطاوع (شوى) است بمعناى بريان شد.
=الأنشودة-
ج اناشيد [نشد]: سرود دسته جمعى، آنچه كه با نثر وشعر زمزمه يا
سروده شود.
=الأنشوطة-
ج- أناشيط [نشط]: گره اى كه باز كردن آن آسان باشد.
=أنصى-
إنصاء [نصو] الرجل: دست بر پيشانى آن مرد زد يا پيشانى او را گرفت.
=أنصى-
إنصاء [نصي] المكان: گياهان آن زمين بسيار شد.
=انصاب-
انصيابا [صوب] الماء: آب ريخته شد.
=انصات-
انصياتا [صوت] الرجل: آن مرد پس از خم بودن راست قامت شد، به
جائى نامعلوم رفت؛ «دعى فانصات»: دعوت شد وآنرا پذيرفت وآمد.
=وصيح انصاح-
انصياحا [صوح] وصيح: آن چيز دو نيم شد،- الفجر: بامداد روشن شد.
=انصاح-
انصياحا [صيح] ت الأرض: بخشى از زمين با گياهان پوشيده شد
وبخشى ديگر بى گياه ماند.
=انصار-
انصيارا [صور]: مايل شد، ميل پيدا كرد، كج شد.
=انصاع-
انصياعا [صوع]: با شتاب برگشت، رفت وگذشت،- للأوامر: از
دستورات اطاعت كرد.
=انصاغ-
انصياغا [صوغ]: اين واژه مطاوع
مخ ۱۴۸