عربي / فارسي قاموس
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
ژانرونه
روى زمين.
=انسحب-
انسحابا [سحب]: رويگردان شد، كنار رفت، بر روى زمين كشيده شد.
=انسحق-
انسحاقا [سحق]: كوبيده شد،- القلب: دل شكسته وخوار شد،- الثوب:
با اينكه جامه نواست، كرك وپرز آن ريخت،- ت الدلو: آنچه در سطل يا دلو بود ريخته شد،- الشي ء: آن چيز دور شد، فراخ وپهن شد.
=انسد-
انسدادا [سد]: بسته شد، مسدود شد.
=انسدح-
انسداحا [سدح]: طاقباز خوابيد وميان دو پاى خود را فراخ كرد.
=انسدر-
انسدارا [سدر] الشعر: موى سر فروهشته شد،- يعدو: به راه افتاد
وآنرا ادامه داد. تا اندازه اى در راه شتافت.
=انسرى-
انسراء [سرو] عنه الهم: اندوه از او برطرف وشادمان شد.
=انسرب-
انسرابا [سرب] الماء من الإناء: آب از ظرف روان شد،- الوحشي:
آن جانور وحشى به سوراخ خود درآمد.
=انسرح-
انسراحا [سرح] ت الدابة: آن ستور با شتاب وسبكبال رفت،- الرجل:
آن مرد بر قفا يا طاقباز خوابيد وميان دو پاى خود را فراخ كرد.
=انسرط-
انسراطا [سرط] الشراب فى حلقه: شراب به آسانى در گلوى او فرو رفت.
=انسرق-
انسراقا [سرق] عنه: از او خود را كنار گرفت،- ت مفاصله: بندهاى
تن او سست شد.
=انسطح-
انسطاحا [سطح]: پهن وگسترده شد، بر پشت خوابيد وحركت نكرد.
=انسطل-
انسطالا [سطل]: حيران ومبهوت شد. اين واژه در زبان متداول رايج است.
=أنسع-
إنساعا [نسع] الرجل: به باد شمال درآمد، آزار او نسبت به
همسايگانش بسيار شد.
=أنسغ-
إنساغا [نسغ] ه: او را با نيزه زد،- ه بالسوط: او را با تازيانه زد،- ت الشجرة:
درخت پس از بريده شدن روئيد وسبز شد،- ت الفسيلة: مغز نهال جدا
شده از درخت آشكار شد.
=أنسف-
إنسافا [نسف] ت الريح التراب: باد خاك برانگيخت.
=انسفر-
انسفارا [سفر] شعره عن رأسه: موى سر او ريخته شد، ابر پراكنده شد.
=انسفك-
انسفاكا [سفك]: ريخته شد.
=أنسق-
إنساقا [نسق] الرجل: فلانى با سجع سخن گفت.
=انسكب-
انسكابا [سكب] الماء: آب ريخته شد.
=أنسل-
إنسالا [نسل] الوالد الولد: پدر فرزند آورد،- الصوف او الريش: پشم يا پر را انداخت،- الصوف: پشم ريخته شد،- ت الدابة: هنگام چيدن كرك دام رسيد،- القوم: پيشاپيش آن قوم شد،- فى عدوه: در دويدن خود شتاب كرد.
=انسل-
انسلالا [سل] من الزحام: از ميان جمعيت بطور پنهانى خارج شد،-
السيف من غمده: شمشير از غلاف بيرون شد؛ «سللت السيف من الغمد فانسل»: شمشير از غلاف بيرون كشيدم پس شمشير كشيده شد.
=انسلى-
انسلاء [سلو] الهم: غم واندوه برطرف شد.
=انسلب-
انسلابا [سلب]: در راهپيمايى خود بسيار شتاب كرد. اين واژه
بيشتر در مورد ماده شتر بكار برده مى شود.
=انسلت-
انسلاتا [سلت]: بى آنكه كسى بداند از آن جاى بيرون شد.
=انسلخ-
انسلاخا [سلخ] الجلد: پوست كنده شد،- من ثيابه: جامه ى خود را
از تن بدر آورد،- ت الحية من قشرها: مار پوست خود را افكند،- النهار من الليل: شب رفت وروز بدرآمد،- الشهر من سنته: آن ماه از سال خود گذشت.
=انسلع-
انسلاعا [سلع]: آن چيز دو نيم شد، پاره شد، شكاف برداشت.
=انسلق-
انسلاقا [سلق] اللسان بر روى زبان پوسته درآمد.
=انسلك-
انسلاكا [سلك] في الشي ء: به آن چيز يا مسلك درآمد.
=الإنسولين-
(طب): داروئى است كه براى درمان قند خون بكار مى رود.
=الأنسي-
[أنس]: مترادف (الإنسي) است.
=الإنسي-
[أنس]: واحد (الإنس) است.
=الإنشاء-
[نشأ]: مص روش تعبير در نويسندگى وكيفيت آن نزد نويسنده است؛
«علم الإنشاء»: علم انشاء، فن نويسندگى.
=الإنشاءات-
[نشأ]: اشياء يا ابزارها يا ساختمانهاى بنا شده براى كارهاى معين.
=الإنشائي-
[نشأ]: منسوب به (الإنشاء) است؛ «موضوع انشائي»: پديده كارى
نوين؛ «المشاريع الإنشائية»: عمليات وكارهاى ويژه براى آبادى كشور مانند آب رسانى وبرق رسانى وخيابان كشى در شهرها.
=انشاب-
انشيابا [شوب]: آميخته شد.
=الأنشاط-
[نشط]: «بئر أنشاط»: چاهى كه عميق نباشد وقعر آن ديده شود.
=الإنشاط-
[نشط]: مص؛ «بئر انشاط»:
مترادف بئر أنشاط است.
=انشال-
انشيالا [شول]: بلند ومرتفع شد.
=انشام-
انشياما [شيم] في الشي ء أو الامر:
در آن چيز داخل شد.
=أنشأ-
إنشاء [نشأ] ه: او را پرورانيد، تربيت كرد،- الله الشي ء: خداوند آن چيز را آفريد،- الشي ء: آن چيز را ساخت،- فلان دارا: فلانى آغاز به ساختن خانه اى كرد،- الحديث أو الكلام: سخن را آغاز كرد،- فلان يضرب: فلانى آغاز به زدن كرد. در اينجا از افعال شروع بشمار مىيد،- زيد: زيد شعرى گفت يا
مخ ۱۴۷