147

عربي / فارسي قاموس

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

ژانرونه

روى زمين.

=انسحب-

انسحابا [سحب]: رويگردان شد، كنار رفت، بر روى زمين كشيده شد.

=انسحق-

انسحاقا [سحق]: كوبيده شد،- القلب: دل شكسته وخوار شد،- الثوب:

با اينكه جامه نواست، كرك وپرز آن ريخت،- ت الدلو: آنچه در سطل يا دلو بود ريخته شد،- الشي ء: آن چيز دور شد، فراخ وپهن شد.

=انسد-

انسدادا [سد]: بسته شد، مسدود شد.

=انسدح-

انسداحا [سدح]: طاقباز خوابيد وميان دو پاى خود را فراخ كرد.

=انسدر-

انسدارا [سدر] الشعر: موى سر فروهشته شد،- يعدو: به راه افتاد

وآنرا ادامه داد. تا اندازه اى در راه شتافت.

=انسرى-

انسراء [سرو] عنه الهم: اندوه از او برطرف وشادمان شد.

=انسرب-

انسرابا [سرب] الماء من الإناء: آب از ظرف روان شد،- الوحشي:

آن جانور وحشى به سوراخ خود درآمد.

=انسرح-

انسراحا [سرح] ت الدابة: آن ستور با شتاب وسبكبال رفت،- الرجل:

آن مرد بر قفا يا طاقباز خوابيد وميان دو پاى خود را فراخ كرد.

=انسرط-

انسراطا [سرط] الشراب فى حلقه: شراب به آسانى در گلوى او فرو رفت.

=انسرق-

انسراقا [سرق] عنه: از او خود را كنار گرفت،- ت مفاصله: بندهاى

تن او سست شد.

=انسطح-

انسطاحا [سطح]: پهن وگسترده شد، بر پشت خوابيد وحركت نكرد.

=انسطل-

انسطالا [سطل]: حيران ومبهوت شد. اين واژه در زبان متداول رايج است.

=أنسع-

إنساعا [نسع] الرجل: به باد شمال درآمد، آزار او نسبت به

همسايگانش بسيار شد.

=أنسغ-

إنساغا [نسغ] ه: او را با نيزه زد،- ه بالسوط: او را با تازيانه زد،- ت الشجرة:

درخت پس از بريده شدن روئيد وسبز شد،- ت الفسيلة: مغز نهال جدا

شده از درخت آشكار شد.

=أنسف-

إنسافا [نسف] ت الريح التراب: باد خاك برانگيخت.

=انسفر-

انسفارا [سفر] شعره عن رأسه: موى سر او ريخته شد، ابر پراكنده شد.

=انسفك-

انسفاكا [سفك]: ريخته شد.

=أنسق-

إنساقا [نسق] الرجل: فلانى با سجع سخن گفت.

=انسكب-

انسكابا [سكب] الماء: آب ريخته شد.

=أنسل-

إنسالا [نسل] الوالد الولد: پدر فرزند آورد،- الصوف او الريش: پشم يا پر را انداخت،- الصوف: پشم ريخته شد،- ت الدابة: هنگام چيدن كرك دام رسيد،- القوم: پيشاپيش آن قوم شد،- فى عدوه: در دويدن خود شتاب كرد.

=انسل-

انسلالا [سل] من الزحام: از ميان جمعيت بطور پنهانى خارج شد،-

السيف من غمده: شمشير از غلاف بيرون شد؛ «سللت السيف من الغمد فانسل»: شمشير از غلاف بيرون كشيدم پس شمشير كشيده شد.

=انسلى-

انسلاء [سلو] الهم: غم واندوه برطرف شد.

=انسلب-

انسلابا [سلب]: در راهپيمايى خود بسيار شتاب كرد. اين واژه

بيشتر در مورد ماده شتر بكار برده مى شود.

=انسلت-

انسلاتا [سلت]: بى آنكه كسى بداند از آن جاى بيرون شد.

=انسلخ-

انسلاخا [سلخ] الجلد: پوست كنده شد،- من ثيابه: جامه ى خود را

از تن بدر آورد،- ت الحية من قشرها: مار پوست خود را افكند،- النهار من الليل: شب رفت وروز بدرآمد،- الشهر من سنته: آن ماه از سال خود گذشت.

=انسلع-

انسلاعا [سلع]: آن چيز دو نيم شد، پاره شد، شكاف برداشت.

=انسلق-

انسلاقا [سلق] اللسان بر روى زبان پوسته درآمد.

=انسلك-

انسلاكا [سلك] في الشي ء: به آن چيز يا مسلك درآمد.

=الإنسولين-

(طب): داروئى است كه براى درمان قند خون بكار مى رود.

=الأنسي-

[أنس]: مترادف (الإنسي) است.

=الإنسي-

[أنس]: واحد (الإنس) است.

=الإنشاء-

[نشأ]: مص روش تعبير در نويسندگى وكيفيت آن نزد نويسنده است؛

«علم الإنشاء»: علم انشاء، فن نويسندگى.

=الإنشاءات-

[نشأ]: اشياء يا ابزارها يا ساختمانهاى بنا شده براى كارهاى معين.

=الإنشائي-

[نشأ]: منسوب به (الإنشاء) است؛ «موضوع انشائي»: پديده كارى

نوين؛ «المشاريع الإنشائية»: عمليات وكارهاى ويژه براى آبادى كشور مانند آب رسانى وبرق رسانى وخيابان كشى در شهرها.

=انشاب-

انشيابا [شوب]: آميخته شد.

=الأنشاط-

[نشط]: «بئر أنشاط»: چاهى كه عميق نباشد وقعر آن ديده شود.

=الإنشاط-

[نشط]: مص؛ «بئر انشاط»:

مترادف بئر أنشاط است.

=انشال-

انشيالا [شول]: بلند ومرتفع شد.

=انشام-

انشياما [شيم] في الشي ء أو الامر:

در آن چيز داخل شد.

=أنشأ-

إنشاء [نشأ] ه: او را پرورانيد، تربيت كرد،- الله الشي ء: خداوند آن چيز را آفريد،- الشي ء: آن چيز را ساخت،- فلان دارا: فلانى آغاز به ساختن خانه اى كرد،- الحديث أو الكلام: سخن را آغاز كرد،- فلان يضرب: فلانى آغاز به زدن كرد. در اينجا از افعال شروع بشمار مىيد،- زيد: زيد شعرى گفت يا

مخ ۱۴۷