عربي / فارسي قاموس
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
ژانرونه
=ألجأ-
إلجاء [لجأ] ه: او را به زور پناهداد، از آن نگهدارى كرد،-
امره الى الله: در كار خود بر خداوند توكل كرد.
=ألجم-
إلجاما [لجم] الدابة: ستور را لگام بست،- الناقة: ماده شتر را با لگام نشان كرد،- القدر: در دسته ى ديگ چوب فرو برد وآنرا برداشت،- ه عن حاجته: او را از نيازى كه داشت بازداشت،- الماء فلانا:
آب تا دهان فلانى رسيد.
=ألح-
إلحاحا [لح] في السؤال: پياپى درخواست چيزى كرد واصرار ورزيد،-
الجمل: شتر از رفتن باز ايستاد وبه عقب برگشت،- ت المطي: ستور خسته شد وآهسته راه رفت،- السحاب بالمطر : ابر پيوسته باريد،- القتب على ظهر الدابة: پالان پشت ستور را زخم كرد.
=ألحى-
إلحاء [لحي]: كارى كرد كه مورد نكوهش قرار گيرد،- العود: زمان
بركندن پوست چوب رسيد.
=الألحى-
[لحي]: آنكه داراى ريش بلند ويا انبوه است
الإلحاد-
[لحد]: مص، كفر، بى دينى.
=الألحاق-
[لحق]: زمينهائى از دره كه پر آب وقابل كشت است ودر آن بذر پاشند.
=ألحج-
إلحاجا [لحج] ه اليه: مترادف (ألجأ) است.
=الألحج-
[لحج] من اللحي: چانه ى كج ومعوج.
=ألحد-
إلحادا [لحد] الميت واللحد وللميت:
بمعناى (لحد) است،- الرجل: در وجود خدا شك كرد وملحد شد،- عن
الدين: از دين برگشت وبه بدگويى از آن پرداخت،- فى الحرم: هتك حرمت حرم كرد،- به: بر او سخنان زشت وناروا گفت،- السهم الهدف: تير به يكى از دو طرف نشانه خورد.
=ألحس-
إلحاسا [لحس] ت الأرض: زمين نخستين گياه را برآورد،- الماشية:
مواشي را با بدترين وضعى چرانيد.
=ألحف-
إلحافا [لحف] السائل: درخواست كننده اصرار ورزيد،- شاربه: سبيل
خود را بسيار تراشيد،- الظفر: ناخن را از بيخ كند،- به: به او زيان رسانيد،- الرجل: در دامنه ى كوه راه رفت، دامن خود را از روى تكبر بر زمين كشيد،- الرجل: براى آن مرد لحاف خريد،- ه الثوب: جامه را بر او پوشانيد، آنرا برايش لحاف گردانيد،- ضيفه: در سرماى سخت زمستان تشك ولحاف خود را به ميهمان ايثار كرد.
=ألحق-
إلحاقا [لحق] ه: خود را به او رسانيد،- ه بفلان: او را وادار
كرد كه به وى برسد،- به اضرارا او خسائر: به او ضرر وزيان رسانيد.
=ألحم-
إلحاما [لحم] الشي ء: آن چيز را پيوند داد،- الشي ء بالشي ء: آن چيز را به چيز ديگرى چسبانيد،-: جامه را بافت،- الشعر: شعر سرود،- الرجل: در خانه ى آن مرد گوشت بسيار شد،- القوم: به آن قوم گوشت خورانيد،- الزرع: كشت دانه دار شد،- الرجل: آن مرد را اندوهگين كرد،- ه عرض فلان: به او مجال داد تا فلان را ناسزا گويد،- بين القوم شرا: ميان آن قوم شر بپا كرد،- ه القتال: ناگزير از جنگ شد،- فلانا الأرض: فلاني را بر زمين انداخت،- ه بصره: به او نظر تيزبين انداخت،- بالمكان: در آن مكان ساكن شد،- ت الدابة: ستور در جاى خود ايستاد وتكان نخورد.
=ألحم-
[لحم] الرجل: آن مرد بدرود زندگى گفت.
=ألحن-
إلحانا [لحن] في كلامه: در سخن خود خطا رفت،- فلانا القول: سخن
را به فلانى فهمانيد.
=الألحن-
[لحن]: بهترين خواننده يا آواز خوان، فهميده ترين شخص.
=إلخ-
اين واژه مختصر عبارت (إلى آخره) است.
=الألخص-
م لخصاء، ج لخص [لخص]: آنكه دور چشمانش ورم داشته باشد، آنكه
پلك بالاى چشم او گوشتالود باشد، آشكارتر وكوتاه تر.
=الألخن-
م لخناء، ج لخن [لخن]: گنده بغل، آنكه بوى گند از زير بغلش برايد.
=ألد-
إلدادا [لد] الرجل: با آن مرد دشمنى وستيز سخت كرد، با او
مجادله كرد وبر او چيره شد.
=الألد-
م لداء، ج لداء ولد [لد]: دشمن سرسخت.
=ألدغ-
إلداغا [لدغ] العقرب فلانا: عقرب بر او افكند تا ويرا بگزد.
=الألذ-
[لذ]: لذيذترين، خوشمزه ترين.
=ألز-
إلزازا [لز] الشي ء: آن چيز را پيچيد وچسبانيد.
=ألزق-
إلزاقا [لزق] ه به: آن چيز را به ديگرى چسبانيد.
=ألزم-
إلزاما [لزم] الشي ء: آن چيز را استوار كرد وادامه داد،- ه المال والعمل او بالمال والعمل: آن مال يا كار را بر او فرض ولازم گردانيد.
=ألحج-
إلحاجا [لحج] ه اليه: مترادف (ألجأ) است.
=ألس-
إلساسا [لس] المكان: اولين گياه آن زمين روئيد وبرآمد
ألسع-
إلساعا [لسع] فلانا عقربا: عقربى به سوى او روانه كرد تا وى را
بگزد،- بين القوم: ميان آن قوم فتنه انداخت.
=ألسن-
إلسانا [لسن] فلانا قولا أو رسالة: براى فلانى پيام يا نامه اى
فرستاده وابلاغ كرد.
=الألسن-
م لسناء، ج لسن [لسن]: مرد فصيح وبليغ.
=الألص-
[لص]: آنكه دو شانه اش بهم نزديك باشند، آنكه دندانهايش بهم
نزديك باشند.
=ألصق-
إلصاقا [لصق] الشي ء بالشي ء: آن چيز را به چيزى چسبانيد، «الصق به تهمة»: به او تهمت زد،- بعرقوب البعير: زير زانوى شتر را
مخ ۱۲۳