عربي / فارسي قاموس

فواد افرام البستاني d. 1324 AH
122

عربي / فارسي قاموس

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

ژانرونه

=التصق-

التصاقا [لصق] بالشي ء: به آن چيز چسبيد وپيوست شد.

=التط-

التطاطا [لط]: پنهان شد،- الشي ء:

آن چيز را پنهان كرد،- بالمسك: با مشك خود را عطر آگين كرد.

=التطع-

التطاعا [لطع]: آنچه را كه در ظرف يا در حوض بود نوشيد،- الشي

ء: آن چيز را ليسيد.

=التطم-

التطاما [لطم] القوم: آن قوم بر يكديگر سيلى زدند،- ت الأمواج:

موجها بر يكديگر برخورد كردند.

=التظى-

التظاء [لظي] ت النار: آتش برافروخته شد،- فلان: فلانى خشمناك

وبرانگيخته شد.

=التعج-

التعاجا [لعج]: از اندوهى كه بر او وارد شد سرگردان وبرانگيخته گرديد.

=التعق-

التعاقا [لعق] لونه: رنگ او دگرگون شد.

=التعن-

التعانا [لعن]: خود را نفرين كرد،- القوم: آن قوم يكديگر را

نفرين كردند.

=التغم-

التغاما [لغم] الذهب: طلا با جيوه آميخته شد.

=التف-

التفافا [لف] في ثوبه: خود را در جامه اش پيچيد،- عليه القوم:

آن قوم بر او گرد آمدند،- الشي ء: آن چيز جمع وانبوه شد،- النبات: گياهان در هم پيچيده شدند،- له على حنق: در حاليكه سينه ى پر كينه داشت بر او پيچيد.

=التفت-

التفاتا [لفت] اليه: به سوى او توجه كرد،- بوجهه يمنة او يسرة:

چهره خود را به راست وچپ گردانيد.

=التفع-

التفاعا [لفع] الرجل بالثوب والشجر بالورق: آن مرد خود را در جامه پيچيد يا آن درخت در برگهايش پوشيده شد،- ت الأرض: گياه وسبزه ى آن زمين روئيد وبلند شد.

=التفع-

[لفع] لونه: رنگ چهره ى او دگرگون شد.

=التفم-

التفاما [لفم] ت المرءة: آن زن بر چهره ى خود بينى بند بست.

=التقى-

التقاء [لقي] الشي ء: آن چيز را ديد،- القوم: آن قوم با هم

ديدار كردند،- بفلان: با فلانى روبرو شد، برخورد كرد.

=التقط-

التقاطا [لقط] الشي ء: آن چيز را ناخودآگاه پيدا كرد، آن چيز را از روى زمين برداشت، از اينجا وآنجا چيز را جمع آورى كرد،- اللقاط: خوشه هاى درو نشده را از روى زمين جمع كرد،- صورة:

تصويرى شمسى گرفت،- اذاعة او رسالة لا سلكية: بوسيله ى بى سيم

پيام گرفت.

=التقم-

التقاما [لقم] الطعام: غذا را بلعيد.

=التك-

التكاكا [لك] العسكر: لشكريان بهم پيوستند ودر هم آميختند،- فى كلامه:

سخن را به خطا گفت،- فى حجته: در آوردن دليل وبرهان درنگ كرد.

=التكم-

التكاما [لكم]: مترادف (التطم) است.

=التم-

التماما [لم] فلانا: از فلانى ديدار كرد،- بالقوم: نزد آن قوم

آمد وبر آنها وارد شد؛ «التم الناس»: مردم اجتماع كردند اين تعبير در زبان متداول رايج است.

=التمح-

التماحا [لمح] ه: او را با نگاهى كوتاه نگريست.

=التمح-

[لمح] بصره: بينائى او از دست رفت.

=التمس-

التماسا [لمس] الشي ء من فلان:

آن چيز را فلانى خواست.

=التمظ-

التماظا [لمظ] بشفتيه: دو لب خود را بر روى هم نهاد وصدايى از

آن شنيده شد،- الطعام: غذا را خورد،- بحقه: حق او را برد،- الشي ء: آن چيز را با شتاب بدهان انداخت،- بالشي ء: بر آن چيز پيچيد.

=التمع-

التماعا [لمع] البرق وغيره: برق وجز آن درخشيد،- الشي ء: آن چيز را دزديد،- القوم: آن قوم را با خود برد،- لونه:

رنگ از چهره اش پريد ودگرگون شد.

=التمع-

[لمع] لونه: مترادف (التمع) است.

=التهى-

التهاء [لهو] الرجل بالشي ء : آن مرد با آن چيز سرگرم شد،- عنه

بغيره: از او روى گردان شد وبه ديگرى روى آورد.

=الالتهاب-

[لهب]: مص،- (طب): سرخى وتورم عضوى از بدن همراه با درد وتب،

التهاب.

=التهب-

التهابا [لهب] ت النار: آتش شعله ور شد،- عليه: بر او خشم كرد

وآتشى شد، «فلان يلتهب جوعا»: فلانى از گرسنگى مى سوزد ومى نالد.

=التهث-

التهاثا [لهث] الكلب: بمعناى (لهث) است، سگ از تشنگى وگرما

زبانش را بيرون آورد وتكان داد.

=التهف-

التهافا [لهف] فلان: از اندوهى كه بر فلانى وارد شده به سوز

وگداز افتاد،- ت النار: آتش برافروخته شد.

=التهم-

التهاما [لهم] الشي ء: آن چيز را يكباره بلعيد.

=التهم-

[لهم] لونه: رنگ چهره او گرفته ودگرگون شد.

=التوى-

التواء [لوو] القدح أو الرمل: تير قمار يا توده ريگ كج شد،- الشي ء: آن چيز پيچيده شد،- لوية: غذائى تهيه نمود وآنرا پنهان كرد،- عليه الأمر: آن امر بر او دشوار وسخت شد.

=التوى-

التواء [لوي] الحبل: ريسمان تابيده وتا شد،- الأمر: آن كار

دشوار شد،- عن الأمر: از آن كار روى گردان شد.

=ألث-

إلثاثا [لث]: بمعناى (لث) است، اقامت گزيد.

=الألثغ-

م لثغاء، ج لثغ [لثغ]: آنكه در زبانش شكستگى باشد.

=ألج-

إلجاجا [لج] القوم: آن قوم بر عميق ترين جاى دريا سوار بر كشتى شدند.

مخ ۱۲۲