عربي / فارسي قاموس
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
ژانرونه
آنكه بينى او بسيار كوتاه ونوك آن خميده باشد.
=أقف-
إقفافا [قف]: چراگاهها را خشكيده يافت،- ت الدجاجة: مرغ از تخم
افتاد،- ت العين: اشك چشم ته كشيد.
=أقفى-
إقفاء [قفو] الرجل بأمر: او را به پيروى از كارى واداشت وبه آن
اختصاص داد،- كذا على كذا: چيزى را بر چيزى برترى داد.
=الأقفد-
م قفداء، ج قفد [قفد]: آنكه گردن نرم وسست يا ستبر دارد، آنكه
بر پنجه هاى پايش راه رود وپاشنه هايش به زمين نرسد، آنكه دست وپايش فربه وانگشتانش كوتاه باشد.
=أقفر-
إقفارا [قفر] المكان: آن جاى خالى از مردم وآب وگياه شد،-
البلد: آن شهر را خالى از سكنه ومردم ديد،- الرجل من اهله: از خانواده ى خود جدا شد وتنها ماند،- رأسه من الشعر: سر او بى موى شد،- العظم: بر روى استخوان چيزى نماند،- الرجل: آن مرد به بيابان در آمد، آذوقه وطعام او تمام شد ، گرسنه شد، نان بى نانخورش خورد.
=الأقفع-
م قفعاء، ج قفع [قفع]: دارنده ى گوش در هم پيچيده وترنجيده،
آنكه انگشتان پايش به عقب برگشته باشد، آنكه همواره سر افكنده باشد، حيوان دم كوتاه.
=أقفل-
إقفالا [قفل] الباب: درب را بست،- الباب وعلى الباب: قفل بر
روى در نصب كرد،- الجيش: لشكر برگشت،- القوم: نگاه خود را بر آن قوم داشت،- القوم عن مبعثهم: آن قوم را از جائيكه آمده بودند برگردانيد،- القوم على الأمر: آن قوم را براى آن كار گرد هم آورد،- المال: مال را يكباره به او داد.
=أقل-
إقلالا [قل] الشي ء: آن چيز را كم كرد، برداشت،- الرجل: دارائى
آن مرد كم شد وبى چيز گرديد،- ته الرعدة: لرز او را گرفت.
=الأقل-
[قل]: كمتر، اين واژه ضد (الأكثر) است؛ «على الأقل»: حد اقل،
دست كم؛ «على اقل تقدير»: كمترين حد، بى چيز وبينوا.
=الإقلاع-
[قلع]: مص؛ «اقلاع الحمى»:
بر طرف شدن تب.
=أقلب-
إقلابا [قلب] الشي ء: آن چيز را از روى برگردانيد،- الخبز: هنگام برگردانيدن نان از روى آتش فرا رسيد،- العنب:
پوسته ى انگور خشك شد،- القوم: شتران آن قوم دچار قلاب (بيمارى)
قلبى) شدند،- ه الله اليه: خداوند او را بكشد.
=الأقلب-
م قلباء، ج قلب [قلب]: آنكه لب برگشته باشد.
=الأقلح-
م قلحاء، ج قلح [قلح]: آنكه روى دندانهايش زردى باشد.
=أقلع-
إقلاعا [قلع] عن كذا: از آن چيز روى، گردانيد وآنرا رها كرد،-
ت الحمى عن فلان: تب از فلانى رفت،- ت الطائرة او السفينة: هواپيما به پرواز در آمد، كشتى به راه افتاد،- اصحاب السفينة: مسافران كشتى به راه افتادند،- الملاح السفينة: ملوان بادبان كشتى را بر پا كرد،- الشي ء: آن چيز روشن وآشكار شد،- الأمير: حاكم قلعه اى ساخت.
=أقلق-
إقلاقا [قلق] ه: او را آزرده ساخت،- الشي ء من مكانه: آن چيز را از جاى خود تكان داد،- القوم السيوف فى الغمد:
آن قوم شمشيرها را در داخل غلاف حركت دادند تا هنگام نياز به
آن آسان كشيده شود.
=الأقلية-
ج أقليات [قل]: اقليت مذهبى يا نژادى در هر كشورى، اقليت گروهى
يا حزبى؛ «الأقلية البرلمانية»: اقليت پارلمانى يا گروه اقليت در مجلس شورى.
=الإقليد-
ج أقاليد [قلد]: مترادف (القلاد) است، كليد- يونانى است-
الإقليم-
ج أقاليم [قلم]: بخشى از روى زمين كه نام ونشان ويژه بخود
داشته باشد.
=الإقليمي-
[قلم]: آنچه كه به واژه ى (الإقليم) اختصاص دارد؛ «المياه
الإقليمية»:
آبهاى ساحلى كشورى، آنكه قائل به مذهب وطريقه ى اقليمى باشد.
=الإقليمية-
[قلم]: روش گروهى است كه به سياست عدم تمركز ادارى وسياسى
معتقدند كه به آن (ريجيوناليسم) گويند.
=أقمح-
إقماحا [قمح] السنبل: خوشه ى گندم دانه بخود گرفت،- البر: دانه
هاى گندم رسيده شدند،- فلان: فلانى نبيذ نوشيد،- بانفه: بينى خود را برافراشت وتكبر كرد.
=أقمر-
إقمارا [قمر] الليل: شب با نور ماه روشن شد،- الهلال: هلال
بگونه ى قرص كامل ماه در آمد،- القوم: ماه بر آن قوم در آمد، آن قوم منتظر در آمدن ماه شدند.
=الأقمر-
م قمراء، ج قمر [قمر]: سفيد، آنچه كه به رنگ مهتابى باشد؛ «وجه اقمر»:
چهره اى مانند ماه؛ «سحاب اقمر»: ابر پر آب.
=أقمع-
اقماعا [قمع] ه: او را خوار وزبون كرد وبرگردانيد.
=أقمل-
إقمالا [قمل] المرعى: چراگاه پر از گياهان شد وبرنگ سياه در
آمد چنانكه گوئى شپش بر آورده است.
=الأقنى-
م قنواء [قنو] من الأنوف: بينى برجسته كه سوراخ آن تنگ باشد؛ «هو أقنى الأنف»:
او داراى بينى بلند كه سوراخهايش تنگ است مى باشد.
=أقنت-
إقناتا [قنت]: براى خدا فروتنى كرد، نماز خود را طولانى كرد.
=الأقنة-
ج أقنات [وقن]: آشيانه پرنده وجاى تخم گذارى آن.
=الأقنثا-
(ن): درختى است داراى برگهاى زيبا از رسته ى (الأقنثيات) كه
بيشتر در كرانه هاى درياى مديترانه يافت مى شود.
=الأقنثوس-
(ن): مترادف (الأقنثا) است.
=أقنط-
إقناطا [قنط] ه: او را نااميد كرد .
=أقنع-
إقناعا [قنع] ه: او را راضى وقانع
مخ ۱۱۴