عربي / فارسي قاموس

فواد افرام البستاني d. 1324 AH
113

عربي / فارسي قاموس

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

ژانرونه

اقشعرارا [قشعر] جلده: پوست او لرزيد؛ «هذا شي ء تقشعر منه الأبدان»: اين چيزى است كه بدنها از آن مى لرزد، چروكيده شد، سخت وخشن شد، رنگ او دگرگون شد،- الشعر: از فرط ترس يا سرما موى بدن او راست شد،- ت الأرض:

زمين در اثر نيامدن باران خشك وچروكيده شد،- ت السنة: سال خشك

وبى بركت شد.

=أقص-

إقصاصا [قص] ت الشاة: آبستنى گوسفند آشكار شد،- الموت فلانا: مرگ به فلانى نزديك شد،- الأمير فلانا من فلان:

حاكم انتقام فلان را از فلانى گرفت وقصاص كرد،- الرجل من نفسه:

امكان قصاص خواستن خود را بديگرى داد.

=أقصى-

إقصاء [قصو] فلانا عنه: او را از فلانى دور كرد،- الشي ء: آن

چيز را به منتهى اليه خود رسانيد.

=الأقصى-

م قصوى وقصيا، ج اقاص [قصو]:

دورتر،- «الى اقصى حد»: تا دورترين حد،- «من ادناه الى اقصاه»:

از نزديك تا دور آن،- «الشرق الأقصى»: خاور دور،- م قصواء جمع قصو من الجمال: شترى كه گوشه بينى آن كمى بريده شده باشد.

=أقصب-

إقصابا [قصب] المكان: آنجاى نيزار شد.

=أقصد-

إقصادا [قصد] الشاعر: شاعر به توليد قصيده ها ادامه داد،- ه:

او را با نيزه زد،- السهم: تير بر او انداخت واو را كشت،- ت الحية فلانا: مار فلانى را گزيد واو را كشت.

=أقصر-

إقصارا [قصر] ه: آن را كوتاه كرد.

=اين واژه ضد (اطال) است، از درازاى آن گرفت،- الكلام: سخن را

كوتاه گفت،- من الصلاة: نماز را كوتاه كرد،- عن الأمر: آن امر را با توانائى كه بر آن داشت رها كرد.

=الأقصر-

ج أقاصر وأقصرون، م قصرى ج قصر:

اسم تفضيل است،- م قصراء، ج قصر: آنكه مهره هاى گردنش خشك شده باشد.

=الأقصف-

[قصف]: آنكه سست وناتوان باشد، آنكه دندانهاى پيشين وى شكسته

شده باشد.

=الأقصم-

م قصماء، ج قصم [قصم]: آنكه دندانهاى پيشين وى شكسته شده باشد.

=الأقصوصة-

ج أقاصيص [قص]: داستان، مترادف (القصة) است.

=أقض-

إقضاضا [قض] الطعام أو المكان: غذا يا مكان داراى سنگريزه شد.

اين واژه بمعناى (قض ) است،- المضجع: بستر ناهموار وخشن شد،- الله مضجعه: خداوند آرامش وراحتى را از او بگيرد.

=الأقض-

[قض]: آنچه كه در آن سنگريزه يا بر آن گرد وخاك باشد.

=الإقطاعة-

ج إقطاعات [قطع]: زمينى كه به تيول به سربازان داده شود تا از

غله ى آن امرار معاش كنند.

=الإقطاعي-

[قطع]: آنكه زمينى در تصرف دارد، آنكه نظام فئوداليسم را تأييد

كند، آنكه منتسب به نظام سياسى واجتماعى فئوداليسم باشد؛ «العهد الإقطاعي»: روزگار ودوران حكومت اقطاعي يا ملوك الطوايفى؛ «المجتمع الإقطاعي»: جامعه ى اقطاعي يا مالكين بزرگ وفئودالها.

=الإقطاعية-

گونه اى از نظامهاى سياسى واجتماعى بر مبناى نظام فئودالى يا

مالكيت بزرگ، ملوك الطوايفى.

=أقطر-

إقطارا [قطر] الماء: آب را قطره قطره چكانيد،- الشي ء: هنگام

تقطير آن چيز رسيد،- النبت: گياه شروع به خشكيدن كرد،- الإبل: شتران را نزديك بهم وپشت سر هم در آورد،- ه: آنرا از دو طرف بر زمين افكند.

=أقطع-

إقطاعا [قطع] فلانا: او را از نهرى گذرانيد،- ت الدجاجة: مرغ از تخم افتاد،- ماء البئر: آب چاه فرو رفت،- ه الشي ء: از آن چيز روى گردان شد،- القوم: باران از آن قوم بريده شد،- ت السماء بموضع كذا: در آن جاى باران بند آمد،- عن اهله: از خانواده ى خود دور شد وبريد،- الرجل: دليل وبرهان آن مرد بريده شد وخاموش ماند،- ه بالحجة:

با دليل وبرهان او را رام وخاموش كرد،- ه الحطب: به او اجازه

داد تا هيزم بشكند،- الأمير الجند البلد: امير غله ى آن شهر را به سربازان داد تا از آن روزى خورند.

=الأقطع-

م قطعاء، ج قطع وقطعان [قطع]: مرد دست بريده، كر.

=أقطف-

إقطافا [قطف] الكرم: هنگام چيدن انگور رسيد.

=أقعى-

إقعاء [قعي] أنفه: نوك بينى او بلند وخميده شد،- الكلب: سگ بر

روى سرين خود نشست ودو پايش را بر زمين گسترد،- فرسه: اسب خود را به عقب برگردانيد.

=الإقعاد-

[قعد]: مص،- (طب): بيمارى زمين گيرى كه در انسان پديد آيد.

=أقعد-

إقعادا [قعد] ه عن الأمر: از آن كار او را بازداشت،- ه: او را وادار به نشستن كرد، او را ايستاند، به او خدمت كرد؛ «اقامه واقعده»: او را سرگردان وبرانگيخته كرد،- ب المكان: در آن مكان اقامت كرد،- البئر: چاه را به اندازه نشستن كند وبه آب نرسيد وآنرا رها كرد،- أباه: پدرش را از فعاليت كسبى بازداشت ومتكفل زندگى او شد.

=أقعد-

[قعد]: به بيمارى (قعاد): زمين گيرى دچار شد.

=أقعر-

إقعارا [قعر] البئر: چاه را گود كرد.

=الأقعس-

م قعساء، ج قعس [قعس]: مرد سينه بر آمده وپشت فرو رفته، مرد توانا وبزرگوار؛ «بعير اقعس»: شتر خميده كه سر وگردن وكمرش فرو رفته باشد؛ «فرس اقعس»:

اسبى كه پشت آن نرم وهموار باشد؛ «عز اقعس»: ارجمندى بلند

وپايدار؛ «ليل اقعس»: شبى بلند وبى پايان.

=أقعص-

إقعاصا [قعص] ه: در جاى خود او را كشت، او را از پاى در آورد.

=الأقعن-

م قعناء، ج قعن وتصغيره قعين [قعن]:

مخ ۱۱۳