Kamus Arab-Parsi
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Genre-genre
=أصاب-
إصابة [صوب] الرجل: كارهاى آن مرد درست بود،- السهم: آن تير به
خطا نرفت،- الشي ء: آن چيز را درست دانست، به آن چيز رسيد، آن چيز را از بيخ كند، آن چيز را پائين آورد،- من الشي ء: آن چيز را بدست گرفت،- ت المصيبة فلانا: بر او مصيبت وارد شد،- الدهر القوم باموالهم او نفوسهم: روزگار دارائى يا جان آن قوم را گرفت.
=الإصابة-
[صوب]: مص هدف ونقطه بازى در مسابقات ورزشى، ضرر وزيان زدن،
پديد آمدن وبا.
=أصات-
إصاتة [صوت]: صدا در داد، آواز داد،- الطست: طشت را به صدا در
آورد،- بفلان: فلانى را رسوا كرد.
=أصاخ-
إصاخة [صوخ] له واليه: به گفته او گوش داد.
=أصاد-
إصادة [صيد] ه: او را به شكار واداشت.
=أصار-
إصارة [صور] ه: آن را مايل وخم كرد، آنرا ويران كرد.
=أصار-
إصارة [صير] ه: آن را از گونه اى به گونه ديگر در آورد.
=أصاف-
إصافة [صيف] القوم: آن قوم به فصل تابستان در آمدند،- ت
الدابة: ماده ستور در تابستان زائيد وبچه دار شد.
=الأصالة-
[أصل]: مص؛ «أصالة الرأي»:
استوارى رأى وانديشه.
=الإصالة-
[أصل]: «إصالة الرأي»: استوارى رأى وانديشه.
=أصأى-
إصآء [صأي] الفرخ: جوجه را به صدا در آورد.
=أصأب-
إصآبا [صأب] الرأس: در موى سر او شپش افتاد يا سر او پر از شپش شد.
=أصب-
إصبابا [صبب] القوم: آن قوم به زمين گود سرازير شدند.
=أصبى-
إصباء [صبو] الشي ء فلانا: آن چيز فلانى را هوا خواه كرد وبخود
گرايش داد،- الرجل: آن مرد داراى فرزند پسر شد،- القوم: باد صبا بر آن قوم وزيد.
=أصبأ-
إصباء [صبأ] القوم: بر آن قوم حمله كرد،- الناب او النبات:
دندان نيش يا گياه بر آمد.
=أصبح-
إصباحا [صبح]: به بامداد در آمد، در نيمه شب بيدار شد،- الحق:
حق آشكار شد،- المصباح: چراغ را روشن كرد،- زيد عالما: زيد دانشمند شد (در اينجا از افعال ناقصه ونواسخ است)،- أثرا بعد عين: از او اثرى بجز نام نماند؛ «أصبح يا رجل»: اي مرد از خواب غفلت بيدار شو.
=الأصبح-
م صبحاء، ج صبح [صبح]: آنكه سفيد مايل به سرخى است، موى كه
آميخته به رنگ سفيد وسرخ باشد، شير.
=أصبر-
إصبارا [صبر]: سر شيشه را با در پوش بست،- ه: او را دعوت به صبر وشكيبائى كرد،- الشي ء: آن چيز مانند گياه صبر تلخ شد،- اللبن: شير بسيار ترش شد بحديكه تلخ گرديد،- الرجل: آن مرد به بلاى سخت دچار شد،- القاضي فلانا: قاضى با صدور حكم قصاص از دشمن فلانى انتقام گرفت.
=اصبر-
اصبارا [صبر] عليه: بر آن امر شكيبائى كرد،- منه: از خصم خود
قصاص گرفت.
=الأصبع-
ج أصابع [صبع] (ع ا): انگشت.
(اين واژه معمولا مؤنث بكار مى رود وگاهى مذكر آورده مى شود) انگشتان دست عبارتند از: (ابهام، سبابة، الإصبع الوسطى، البنصر والخنصر).
=الأصبع-
- ج أصابع: مترادف (الأصبع) است.
=الأصبع-
- ج أصابع: مترادف (الأصبع) است.
=الأصبع-
ج أصابع: [صبع] مترادف (الأصبع) است.
=الأصبع-
- ج أصابع: مترادف (الأصبع) است.
=الأصبع-
- ج أصابع: مترادف (الأصبع) است.
=الإصبع-
- ج أصابع: مترادف (الأصبع) است.
=الإصبع-
- ج أصابع: مترادف (الأصبع) است.
=الإصبع-
- ج أصابع [صبع]: مترادف (الأصبع) است.
=الأصبغ-
[صبغ]: بزرگترين سيلها،- م صبغاء ج صبغ من الطير والشاء: پرنده
يا گوسفند دم سفيد،- من الخيل: اسب پيشانى سفيد يا اسبى كه دور گوشهاى آن سفيد باشد.
=الأصبوحة-
[صبح]: بامداد، صبح.
=الأصبوع-
ج أصابيع [صبع ]: مترادف (الأصبع) است.
=أصح-
إصحاحا [صح] ه: بيمارى او را بر طرف كرد، او را سالم يافت،- الرجل:
خانواده وستوران آن مرد در سلامت بسر مى برند.
=أصحى-
إصحاء [صحو] اليوم: روز روشن وصاف شد،- القوم: آسمان براى آن
قوم صاف وبى ابر شد،- السكران: آن مرد مست هشيار شد،- الرجل: آن مرد بيدار شد،- ه: او را بيدار وهشيار كرد.
=الأصحاح-
[صح] من التوراة والإنجيل: فصلى از كتابهاى تورات وانجيل است، مترادف (الإصحاح) است.
=الإصحاح-
[صح]: مص؛- من التوراة والإنجيل: سوره اى از سوره هاى تورات يا
انجيل است.
=أصحب-
إصحابا [صحب] الرجل: آن مرد داراى دوست وهمنشين شد، آن مرد پس
از تحمل سختى فرمانبردار شد، فرزند آن مرد بالغ وهمانند او شد،- ه الشي ء: آن چيز را با خود گرفت،- فلانا: از فلانى نگهدارى كرد،- ه عن كذا: از چيزى او را باز داشت.
=أصحر-
إصحارا: بسوى بيابان شتافت،- المكان: آن مكان فراخ مانند
بيابان شد،- الأمر وبالأمر: آن امر را آشكار كرد.
=الأصحر-
م صحراء، ج صحر [صحر]: رنگ تيره وگرفته كه به سرخى مايل باشد.
=أصحف-
إصحافا [صحف] الكتاب: كتاب را در صحيفه ها فراهم وآنرا صحافى كرد.
=الأصحل-
م صحلاء، ج صحل [صحل]: آنكه صدايش گرفته وخشن شده باشد.
=أصخر-
اصخارا [صخر] المكان: در آن مكان
Halaman 83