83

Kamus Arab-Parsi

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Genre-genre

=أصاب-

إصابة [صوب] الرجل: كارهاى آن مرد درست بود،- السهم: آن تير به

خطا نرفت،- الشي ء: آن چيز را درست دانست، به آن چيز رسيد، آن چيز را از بيخ كند، آن چيز را پائين آورد،- من الشي ء: آن چيز را بدست گرفت،- ت المصيبة فلانا: بر او مصيبت وارد شد،- الدهر القوم باموالهم او نفوسهم: روزگار دارائى يا جان آن قوم را گرفت.

=الإصابة-

[صوب]: مص هدف ونقطه بازى در مسابقات ورزشى، ضرر وزيان زدن،

پديد آمدن وبا.

=أصات-

إصاتة [صوت]: صدا در داد، آواز داد،- الطست: طشت را به صدا در

آورد،- بفلان: فلانى را رسوا كرد.

=أصاخ-

إصاخة [صوخ] له واليه: به گفته او گوش داد.

=أصاد-

إصادة [صيد] ه: او را به شكار واداشت.

=أصار-

إصارة [صور] ه: آن را مايل وخم كرد، آنرا ويران كرد.

=أصار-

إصارة [صير] ه: آن را از گونه اى به گونه ديگر در آورد.

=أصاف-

إصافة [صيف] القوم: آن قوم به فصل تابستان در آمدند،- ت

الدابة: ماده ستور در تابستان زائيد وبچه دار شد.

=الأصالة-

[أصل]: مص؛ «أصالة الرأي»:

استوارى رأى وانديشه.

=الإصالة-

[أصل]: «إصالة الرأي»: استوارى رأى وانديشه.

=أصأى-

إصآء [صأي] الفرخ: جوجه را به صدا در آورد.

=أصأب-

إصآبا [صأب] الرأس: در موى سر او شپش افتاد يا سر او پر از شپش شد.

=أصب-

إصبابا [صبب] القوم: آن قوم به زمين گود سرازير شدند.

=أصبى-

إصباء [صبو] الشي ء فلانا: آن چيز فلانى را هوا خواه كرد وبخود

گرايش داد،- الرجل: آن مرد داراى فرزند پسر شد،- القوم: باد صبا بر آن قوم وزيد.

=أصبأ-

إصباء [صبأ] القوم: بر آن قوم حمله كرد،- الناب او النبات:

دندان نيش يا گياه بر آمد.

=أصبح-

إصباحا [صبح]: به بامداد در آمد، در نيمه شب بيدار شد،- الحق:

حق آشكار شد،- المصباح: چراغ را روشن كرد،- زيد عالما: زيد دانشمند شد (در اينجا از افعال ناقصه ونواسخ است)،- أثرا بعد عين: از او اثرى بجز نام نماند؛ «أصبح يا رجل»: اي مرد از خواب غفلت بيدار شو.

=الأصبح-

م صبحاء، ج صبح [صبح]: آنكه سفيد مايل به سرخى است، موى كه

آميخته به رنگ سفيد وسرخ باشد، شير.

=أصبر-

إصبارا [صبر]: سر شيشه را با در پوش بست،- ه: او را دعوت به صبر وشكيبائى كرد،- الشي ء: آن چيز مانند گياه صبر تلخ شد،- اللبن: شير بسيار ترش شد بحديكه تلخ گرديد،- الرجل: آن مرد به بلاى سخت دچار شد،- القاضي فلانا: قاضى با صدور حكم قصاص از دشمن فلانى انتقام گرفت.

=اصبر-

اصبارا [صبر] عليه: بر آن امر شكيبائى كرد،- منه: از خصم خود

قصاص گرفت.

=الأصبع-

ج أصابع [صبع] (ع ا): انگشت.

(اين واژه معمولا مؤنث بكار مى رود وگاهى مذكر آورده مى شود) انگشتان دست عبارتند از: (ابهام، سبابة، الإصبع الوسطى، البنصر والخنصر).

=الأصبع-

- ج أصابع: مترادف (الأصبع) است.

=الأصبع-

- ج أصابع: مترادف (الأصبع) است.

=الأصبع-

ج أصابع: [صبع] مترادف (الأصبع) است.

=الأصبع-

- ج أصابع: مترادف (الأصبع) است.

=الأصبع-

- ج أصابع: مترادف (الأصبع) است.

=الإصبع-

- ج أصابع: مترادف (الأصبع) است.

=الإصبع-

- ج أصابع: مترادف (الأصبع) است.

=الإصبع-

- ج أصابع [صبع]: مترادف (الأصبع) است.

=الأصبغ-

[صبغ]: بزرگترين سيلها،- م صبغاء ج صبغ من الطير والشاء: پرنده

يا گوسفند دم سفيد،- من الخيل: اسب پيشانى سفيد يا اسبى كه دور گوشهاى آن سفيد باشد.

=الأصبوحة-

[صبح]: بامداد، صبح.

=الأصبوع-

ج أصابيع [صبع ]: مترادف (الأصبع) است.

=أصح-

إصحاحا [صح] ه: بيمارى او را بر طرف كرد، او را سالم يافت،- الرجل:

خانواده وستوران آن مرد در سلامت بسر مى برند.

=أصحى-

إصحاء [صحو] اليوم: روز روشن وصاف شد،- القوم: آسمان براى آن

قوم صاف وبى ابر شد،- السكران: آن مرد مست هشيار شد،- الرجل: آن مرد بيدار شد،- ه: او را بيدار وهشيار كرد.

=الأصحاح-

[صح] من التوراة والإنجيل: فصلى از كتابهاى تورات وانجيل است، مترادف (الإصحاح) است.

=الإصحاح-

[صح]: مص؛- من التوراة والإنجيل: سوره اى از سوره هاى تورات يا

انجيل است.

=أصحب-

إصحابا [صحب] الرجل: آن مرد داراى دوست وهمنشين شد، آن مرد پس

از تحمل سختى فرمانبردار شد، فرزند آن مرد بالغ وهمانند او شد،- ه الشي ء: آن چيز را با خود گرفت،- فلانا: از فلانى نگهدارى كرد،- ه عن كذا: از چيزى او را باز داشت.

=أصحر-

إصحارا: بسوى بيابان شتافت،- المكان: آن مكان فراخ مانند

بيابان شد،- الأمر وبالأمر: آن امر را آشكار كرد.

=الأصحر-

م صحراء، ج صحر [صحر]: رنگ تيره وگرفته كه به سرخى مايل باشد.

=أصحف-

إصحافا [صحف] الكتاب: كتاب را در صحيفه ها فراهم وآنرا صحافى كرد.

=الأصحل-

م صحلاء، ج صحل [صحل]: آنكه صدايش گرفته وخشن شده باشد.

=أصخر-

اصخارا [صخر] المكان: در آن مكان

Halaman 83