82

Kamus Arab-Parsi

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Genre-genre

لرزيد،- الشي ء: از آن چيز بيزار شد،- منه: از او ناراضى

وبيزار شد.

=اشمأط-

اشمئطاطا [شمط]: مترادف (شمط) است.

=أشمت-

إشماتا [شمت] ه الله بعدوه: خداوند دشمن آن شخص را از شماتت

وسر كوفت زدن به وى نااميد كرد، خدا او را از شر دشمن حفظ كرد .

=أشمر-

إشمارا [شمر] ه: او را شتاباند،- ه بالسيف: با شمشير او را زد

ودر هم پيچيد.

=أشمس-

إشماسا [شمس] اليوم: روز روشن وآفتابى شد.

=أشمط-

إشماطا [شمط] الرجل: موى سر آن مرد خاكسترى يا جو گندمى شد،- ه به: آنرا با چيزى آميخت.

=اشمط-

إشمطاطا [شمط]: مترادف (شمط) است.

=الأشمط-

م شمطاء، ج شمط وشمطان [شمط]:

آنكه موى سر او سفيد وسياه باشد.

=أشمع-

إشماعا [شمع] السراج: روشنائى چراغ بر افروخته شد.

=اشمعل-

اشمعلالا [شمعل] القوم: آن قوم از هم جدا وپراكنده شدند،- ت الغارة: چپاول گسترده شد،- ت الإبل: شتران از فرط خوشى ونشاط پراكنده شدند،- ت الحرب:

جنگ در گير شد،- الرجل: آن مرد در عزيمت ورفتن كوشيد.

=أشمل-

إشمالا [شمل] القوم: آن قوم به باد شمال در آمدند،- ت الريح:

باد به سوى شمال وزيد،- الرجل: آن مرد داراى اسلحه سرد (شمشير يا خنجر) شد،- ه: به او عبا يا جبه اي داد،- القوم خيرا او شرا: به آن قوم خوبى يا بدي كرد.

=أشن-

إشنانا [شن] الغارة عليهم: از هر سوى بر آنها حمله كرد ودست به

چپاول زد.

=ألأشنان-

(ك): ماده شست وشوى اسيدى.

=- اين واژه يونانى است-

الإشنان-

(ك): مترادف (الأشنان) است.

=- اين واژه يونانى است-

الأشنب-

[شنب]: آنكه دندانهاى سفيد وزيبا دارد.

=ألأشنة-

[أشن] (ن): گياهى است كه در اماكن نمناك مى رويد ودر آن ماده

كلوروفيل وجود ندارد نام ديگر آن (الطحلب) است كه به معناى خزه يا علف هرز مى باشد.

=أشنج-

إشناجا [شنج] الجلد: پوست بدن در اثر گرما يا سرما چروكيده شد.

=الأشنج-

[شنج]: آنكه پوست بدنش در اثر گرما يا سرما چروكيده باشد.

=أشنع-

إشناعا [شنع] البعير: شتر از ترس جمع شد وبه راه خود ادامه داد

وكوشيد.

=الأشنع-

[شنع]: زشت، ناروا.

=أشنف-

إشنافا [شنف] الجارية: كنيزك را نوازش داد وگوشواره به گوشش كرد.

=أشنق-

إشناقا [شنق] البعير والقرية: شتر را مهار كرد بطوريكه پس گردن

آن به جلوى پالان چسبيد يا دهانه مشك را بست وبند آنرا به دسته مشك گره زد،- الشي ء: آن چيز را آويخت،- اليد الى العنق: دست را بر گردن انداخت وحلقه كرد،- البعير: شتر سر خود را بلند كرد،- على فلان: بر او دست درازى وستم كرد،- الرجل: آن مرد تاوان يا ديه گرفت يا ديه بر او واجب شد،- غنمه الى غنم زيد: گوسفندان خود را به گوسفندان زيد اضافه كرد.

=أشهى-

إشهاء [شهو] ه: آنچه كه مى خواست به او داد، او را چشم زخم زد.

=اشهاب-

اشهيبابا [شهب] الزرع: گياه خشك وزرد شد واندكى سبزى در آن باز ماند.

=الأشهاد-

[شهد]: جمع (الشاهد) است؛ «على رؤوس الأشهاد»: آشكارا، در

برابر همه.

=الإشهار-

[شهر]: مص؛ «إشهار الإفلاس» (ت):

اعلان ورشكستگى.

=أشهب-

إشهابا [شهب] العام القوم: آن سال اموال ودارائى آن قوم را از بين برد.

=اشهب-

اشهبابا [شهب]: رنگ آن سفيد شد،- الزرع: مترادف (اشهاب) است.

=الأشهب-

[شهب]: آنچه كه رنگ آن به سفيدى زند.

=أشهد-

إشهادا [شهد] فلانا على كذا: فلانى را بر چيزى گواه گرفت،- ه: او را احضار كرد.

=أشهد-

[شهد]: در راه خدا كشته شد، شهيد شد.

=أشهر-

إشهارا [شهر]: يكماه بر او گذشت،- ت المرأة: آن زن به ماه

زايمان خود در آمد،- الأمر: آن امر را آشكار كرد.

=اشهل-

اشهلالا [شهل]: چشم آن مرد ميشى شد.

=الأشهل-

م شهلاء، ج شهل [شهل]: آنكه ميش چشم باشد.

=أشوى-

إشواء [شوي] القوم: به آن قوم گوشت بريانى خورانيد،- الزرع:

كشت رسيد ودانه هاى آن آماده بريان كردن شد،- الرجل: بر عضو غير كشنده او زد،- السهم: تير به خطا رفت وبه هدف نخورد.

=الأشوس-

م شوساء، ج شوس [شوس]: دلير وپرتوان در جنگ، آنكه از راه فخر

فروشى وتكبر سر خود را بلند كند.

=أشوك-

إشواكا [شوك] المكان: در آن مكان خار بسيار شد،- ت الشجرة:

درخت پر از خار شد.

=الأشوك-

م شوكاء ، ج شوك [شوك] من الثياب ونحوها: جامه هاى زبر وتيز

ومانند آنها.

=الأشوه-

م شوهاء، ج شوه [شوه]: زشت وبد گل، آنكه زود چشم زخم زند، آنكه

خود بزرگ بين باشد.

=الأشيب-

ج شيب وشيب [شيب]: آنكه موى سر او سفيد باشد،- من الأيام:

روزهاى ابري وبرفي.

=الأشيم-

م شيماء ج شيم وشوم [شيم]: آنكه بر بدنش خال پديد آمده باشد.

=أص-

- أصا الشي ء: آن چيز را شكست، آن را نرم كرد.

Halaman 82