Kamus Arab-Parsi
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Genre-genre
لرزيد،- الشي ء: از آن چيز بيزار شد،- منه: از او ناراضى
وبيزار شد.
=اشمأط-
اشمئطاطا [شمط]: مترادف (شمط) است.
=أشمت-
إشماتا [شمت] ه الله بعدوه: خداوند دشمن آن شخص را از شماتت
وسر كوفت زدن به وى نااميد كرد، خدا او را از شر دشمن حفظ كرد .
=أشمر-
إشمارا [شمر] ه: او را شتاباند،- ه بالسيف: با شمشير او را زد
ودر هم پيچيد.
=أشمس-
إشماسا [شمس] اليوم: روز روشن وآفتابى شد.
=أشمط-
إشماطا [شمط] الرجل: موى سر آن مرد خاكسترى يا جو گندمى شد،- ه به: آنرا با چيزى آميخت.
=اشمط-
إشمطاطا [شمط]: مترادف (شمط) است.
=الأشمط-
م شمطاء، ج شمط وشمطان [شمط]:
آنكه موى سر او سفيد وسياه باشد.
=أشمع-
إشماعا [شمع] السراج: روشنائى چراغ بر افروخته شد.
=اشمعل-
اشمعلالا [شمعل] القوم: آن قوم از هم جدا وپراكنده شدند،- ت الغارة: چپاول گسترده شد،- ت الإبل: شتران از فرط خوشى ونشاط پراكنده شدند،- ت الحرب:
جنگ در گير شد،- الرجل: آن مرد در عزيمت ورفتن كوشيد.
=أشمل-
إشمالا [شمل] القوم: آن قوم به باد شمال در آمدند،- ت الريح:
باد به سوى شمال وزيد،- الرجل: آن مرد داراى اسلحه سرد (شمشير يا خنجر) شد،- ه: به او عبا يا جبه اي داد،- القوم خيرا او شرا: به آن قوم خوبى يا بدي كرد.
=أشن-
إشنانا [شن] الغارة عليهم: از هر سوى بر آنها حمله كرد ودست به
چپاول زد.
=ألأشنان-
(ك): ماده شست وشوى اسيدى.
=- اين واژه يونانى است-
الإشنان-
(ك): مترادف (الأشنان) است.
=- اين واژه يونانى است-
الأشنب-
[شنب]: آنكه دندانهاى سفيد وزيبا دارد.
=ألأشنة-
[أشن] (ن): گياهى است كه در اماكن نمناك مى رويد ودر آن ماده
كلوروفيل وجود ندارد نام ديگر آن (الطحلب) است كه به معناى خزه يا علف هرز مى باشد.
=أشنج-
إشناجا [شنج] الجلد: پوست بدن در اثر گرما يا سرما چروكيده شد.
=الأشنج-
[شنج]: آنكه پوست بدنش در اثر گرما يا سرما چروكيده باشد.
=أشنع-
إشناعا [شنع] البعير: شتر از ترس جمع شد وبه راه خود ادامه داد
وكوشيد.
=الأشنع-
[شنع]: زشت، ناروا.
=أشنف-
إشنافا [شنف] الجارية: كنيزك را نوازش داد وگوشواره به گوشش كرد.
=أشنق-
إشناقا [شنق] البعير والقرية: شتر را مهار كرد بطوريكه پس گردن
آن به جلوى پالان چسبيد يا دهانه مشك را بست وبند آنرا به دسته مشك گره زد،- الشي ء: آن چيز را آويخت،- اليد الى العنق: دست را بر گردن انداخت وحلقه كرد،- البعير: شتر سر خود را بلند كرد،- على فلان: بر او دست درازى وستم كرد،- الرجل: آن مرد تاوان يا ديه گرفت يا ديه بر او واجب شد،- غنمه الى غنم زيد: گوسفندان خود را به گوسفندان زيد اضافه كرد.
=أشهى-
إشهاء [شهو] ه: آنچه كه مى خواست به او داد، او را چشم زخم زد.
=اشهاب-
اشهيبابا [شهب] الزرع: گياه خشك وزرد شد واندكى سبزى در آن باز ماند.
=الأشهاد-
[شهد]: جمع (الشاهد) است؛ «على رؤوس الأشهاد»: آشكارا، در
برابر همه.
=الإشهار-
[شهر]: مص؛ «إشهار الإفلاس» (ت):
اعلان ورشكستگى.
=أشهب-
إشهابا [شهب] العام القوم: آن سال اموال ودارائى آن قوم را از بين برد.
=اشهب-
اشهبابا [شهب]: رنگ آن سفيد شد،- الزرع: مترادف (اشهاب) است.
=الأشهب-
[شهب]: آنچه كه رنگ آن به سفيدى زند.
=أشهد-
إشهادا [شهد] فلانا على كذا: فلانى را بر چيزى گواه گرفت،- ه: او را احضار كرد.
=أشهد-
[شهد]: در راه خدا كشته شد، شهيد شد.
=أشهر-
إشهارا [شهر]: يكماه بر او گذشت،- ت المرأة: آن زن به ماه
زايمان خود در آمد،- الأمر: آن امر را آشكار كرد.
=اشهل-
اشهلالا [شهل]: چشم آن مرد ميشى شد.
=الأشهل-
م شهلاء، ج شهل [شهل]: آنكه ميش چشم باشد.
=أشوى-
إشواء [شوي] القوم: به آن قوم گوشت بريانى خورانيد،- الزرع:
كشت رسيد ودانه هاى آن آماده بريان كردن شد،- الرجل: بر عضو غير كشنده او زد،- السهم: تير به خطا رفت وبه هدف نخورد.
=الأشوس-
م شوساء، ج شوس [شوس]: دلير وپرتوان در جنگ، آنكه از راه فخر
فروشى وتكبر سر خود را بلند كند.
=أشوك-
إشواكا [شوك] المكان: در آن مكان خار بسيار شد،- ت الشجرة:
درخت پر از خار شد.
=الأشوك-
م شوكاء ، ج شوك [شوك] من الثياب ونحوها: جامه هاى زبر وتيز
ومانند آنها.
=الأشوه-
م شوهاء، ج شوه [شوه]: زشت وبد گل، آنكه زود چشم زخم زند، آنكه
خود بزرگ بين باشد.
=الأشيب-
ج شيب وشيب [شيب]: آنكه موى سر او سفيد باشد،- من الأيام:
روزهاى ابري وبرفي.
=الأشيم-
م شيماء ج شيم وشوم [شيم]: آنكه بر بدنش خال پديد آمده باشد.
=أص-
- أصا الشي ء: آن چيز را شكست، آن را نرم كرد.
Halaman 82