Kamus Arab-Parsi
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Genre-genre
سنگ بسيار شد.
=أصد-
تأصيدا [أصد] الباب: درب را بست.
=أصد-
إصدادا [صد] ه عن كذا: او را از چيزى باز داشت ومنع كرد،-
الجرح: زخم چرك كرد يا چرك از آن روان شد.
=أصدى-
إصداء [صدي]: بدرود زندگى گفت،- الجبل: كوه صدا را برگردانيد.
=الإصدار-
[صدر]: مص برقرارى قانون وعمل بموجب آن از طرف دولت؛ «مصرف
الإصدار»: بانك ناشر اسكناس؛ «إصدار البضائع الى الخارج»: فرستادن كالاهاى تجارى به خارج. صادرات.
=أصدأ-
إصداء [صدأ] ه: آن چيز را زنگ زده كرد.
=الأصدأ-
م صدآء: ج صدء [صدأ]: آنچه كه زنگ زده باشد.
=أصدر-
إصدارا [صدر] الأمر: دستور صريح داد،- الرجل: آن مرد را برد،- ه عن كذا:
او را از آن چيز باز گردانيد.
=الأصدر-
[صدر]: آنكه سينه بزرگ وفراخ دارد.
=الأصدران-
[صدر] (ع ا): دو رگى كه زير بنا گوش است.
=الأصدغان-
[صدغ] (ع ا): دو رگى كه زير بنا گوش است.
=أصدف-
إصدافا [صدف] ه عنه: او را از آن چيز باز داشت وروى گردان كرد.
=الأصدف-
[صدف] من الخيل: اسبى كه رانهايش بهم نزديك وسمهايش از هم دور باشند.
=أصدق-
إصداقا [صدق] الابنة: براى آن دختر مهريه يا كابين تعيين كرد.
=الأصدق-
[صدق]: خالص تر، سالمتر، درستتر.
=الأصدم-
[صدم]: آنكه موى دو طرف پيشانيش ريخته شده باشد.
=أصر-
- أصرا فلانا عليه: فلانى را به چيزى مايل كرد.
=أصر-
إصرارا [صر] على الأمر: بر آن كار تصميم گرفت وپافشارى كرد.
اين تعبير را بيشتر در شر وگناه بكار مى برند؛ «اصر على الذنب»: بر ارتكاب گناه پافشارى كرد،- الفرس اذنه وباذنه: اسب گوشش را راست كرد،- السنبل: خوشه كشت كم وزيان بار شد.
=أصرح-
إصراحا [صرح] الأمر: آن امر را بيان كرد وآشكار ساخت.
=أصرخ-
إصراخا [صرخ] ه: به كمك وى شتافت واو را يارى كرد.
=أصرد-
إصرادا [صرد] السهم: تير به خطا رفت،- الرامي السهم: تير انداز
تير را به هدف زد.
=أصرف-
إصرافا [صرف] ه عن كذا: او را از فلان كار باز گرداند ودور كرد،- الشراب:
مي را به چيزى نياميخت.
=أصرم-
إصراما [صرم] النخل: هنگام چيدن خرماى نخل رسيد،- الرجل: آن
مرد بينوا شد.
=الأصرم-
م صرماء، ج صرم [صرم]: آنكه كناره دو گوشش بريده شده باشد،
آنكه فقير وبينوا وبسيار عيال باشد.
=الأصرمان-
[صرم]: شب وروز،- (ح):
گرگ وكلاغ.
=أصص-
تأصيصا [أص] الشي ء: آن چيز را محكم بست.
=اصطاد-
اصطيادا [صيد] الطير: پرنده را با حيله شكار كرد،- المكان: در
آن مكان شكار كرد.
=اصطاف-
اصطيافا [صيف] بالمكان: در آن مكان بهنگام تابستان اقامت كرد.
=إصطام-
اصطياما [صوم]: روزه گرفت.
=اصطبح-
اصطباحا [صبح] الرجل: صبوح را كه در بامداد نوشند تناول كرد،- الرجل:
آن مرد چراغ را روشن كرد.
=اصطبر-
اصطبارا [صبر]: شكيبائى وپافشارى كرد،- عليه: بر آن چيز شكيبا
شد،- منه: از او قصاص گرفت.
=اصطبغ-
اصطباغا [صبغ]: اعتماد كرد،- بكذا: رنگ يا شيوه چيزى را بخود
گرفت؛ «اصطبغ عهده بالدم»: با خون عهد وپيمان بست،- بالصبغ اي الإدام: آن مرد با نان خورش نان خورد.
=الإصطبل-
اصطبل، جاى نگهدارى ستوران.
=اصطحب-
اصطحابا [سحب] فلانا: از فلانى نگهدارى كرد،- القوم: آن قوم با
يكديگر دوست وهمنشين شدند.
=اصطخب-
اصطخابا [صخب] ت الطير أو الضفادع: بانگ پرندگان يا قورباغه ها
در هم آميخته شد.
=الاصطدام-
[صدم]: مص؛ «اصطدام سيارتين»: تصادف دو ماشين با هم، تصادف
رانندگى.
=اصطدم-
اصطداما [صدم] الفارسان. آن دو مرد سوار بر يكديگر تاختند وبا
هم برخورد كردند،- بكذا: بدن او به چيزى با سختى برخورد كرد،- بصعوبة: سختى كشيد واز كار خود باز ماند.
=اصطرخ-
اصطراخا [صرخ] الرجل: بمعناى (صرخ) است،- القوم: آن قوم فرياد زدند.
=اصطرع-
اصطراعا [صرع] الرجلان: آن دو مرد با هم كشتى گرفتند وهر يك
كوشيد تا ديگرى را زمين زند.
=الأصطرك-
(ن): درختى است معروف به (اللبنى) از رسته استركها. اين گياه
در كرانه هاى درياى مديترانه بسيار كشت مى شود.
=اصطعد-
اصطعادا [صعد]: مترادف (صعد) است.
=اصطف-
اصطفافا [صف] القوم: آن قوم به صف در آمدند.
=اصطفق-
اصطفاقا [صفق] البحر: موجهاى دريا خروشان شد،- القوم: آن قوم سرگردان شدند،- العود: تارهاى عود تكان خورد،- ت الأشجار: درختان با وزش باد تكان خوردند،- ت النساء على الميت: زنان بر مرده شيون ونوحه سرائى كردند.
Halaman 84