Kamus Arab-Parsi
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Genre-genre
مراقب آن فرصت شد.
=تخ-
- تخوخة العجين: خمير ترش شد،- تخا العجين او الطين: آب خمير
يا گل را زياد كرد تا نرم شود.
=التخ-
خمير ترش، عصاره ى كنجد، ارده.
=تخابث-
تخابثا [خبث]: خباثت آشكار كرد وبه آن پرداخت.
=تخابر-
تخابرا [خبر] الرجلان: آن دو مرد با هم سخن گفتند وبحث كردند.
=تخاتل-
تخاتلا [ختل] القوم: آن قوم يكديگر را فريب دادند.
=تخاد-
تخادا [خد] الرجلان: آن دو مرد با هم معارضه كردند.
=تخادع-
تخادعا [خدع]: خود را فريب خورده نشان داد در حاليكه فريب
نخورده بود،- القوم: آن قوم يكديگر را فريب دادند.
=تخاذل-
تخاذلا [خذل] القوم: آن قوم يكديگر را رها كردند وبه هم يارى
نكردند،- ت رجلاه: دو پاى او ناتوان شدند.
=تخارج-
تخارجا [خرج] الشركاء: شركا مال را ميان خود تقسيم كردند وبعضى
خانه را وبعضى زمين را گرفتند.
=تخارس-
تخارسا [خرس]: خود را لال وانمود كرد در حاليكه لال نبود.
=تخارش-
تخارشا [خرش] ت الكلاب: سگها بجان هم افتادند ويكديگر را پاره كردند.
=التخاريب-
[خرب] والأصح النخاريب:
سوراخهائى مانند خانه هاى زنبور، سوراخهائى كه زنبور عسل در آن
عسل مى چكاند.
=تخازر-
تخازرا [خزر]: پلك چشم خود را تنگ كرد تا تيز بنگرد.
=تخازم-
تخازما [خزم] الجيشان: آن دو لشكر با هم جنگيدند.
=تخاسأ-
تخاسؤا [خسأ] القوم: آن قوم يكديگر را با سنگ زدند.
=تخاشع-
تخاشعا [خشع]: با تكلف فروتنى كرد.
=تخاشن-
تخاشنا [خشن]: سختى را تحمل كرد، خشونت وسختى آورد.
=تخاصر-
تخاصرا [خصر]: دست خود را بر پهلو گذاشت،- القوم: آن قوم دست
يك ديگر را گرفتند.
=تخاصل-
تخاصلا [خصل] القوم: آن قوم بر مسابقه وتيراندازى با هم شرط بستند.
=تخاصم-
تخاصما [خصم] القوم: آن قوم با يكديگر دشمنى وستيز كردند.
=تخاطأ-
تخاطؤا [خطأ]: خطا كرد،- ه: او را به خطا انداخت،- السهم
الرمية: تير به شكار نخورد واز آن گذشت.
=تخاطب-
تخاطبا [خطب] الرجلان: آن دو مرد با هم گفتگو كردند.
=تخاطر-
تخاطرا [خطر] القوم على شي ء: آن قوم درباره چيزى با هم شرط بستند.
=تخاف-
تخافا [خف]: سبك وكم وزن شد. اين واژه ضد (تثاقل) است.
=تخال-
تخالا [خل] القوم: آن قوم با هم دوست شدند.
=تخالج-
تخالجا [خلج] ته الهموم: غم واندوه او را فرا گرفت.
=تخالس-
تخالسا [خلس] القوم الشي ء: آن قوم آن چيز را به يغما گرفتند
واز هم ربودند.
=تخالص-
تخالصا [خلص] الرجلان: آن دو مرد يكديگر را دوست داشتند وبهم
اخلاص ورزيدند.
=تخالط-
تخالطا [خلط] القوم: آن قوم بهم پيچيدند ودرگير شدند.
=تخالع-
تخالعا [خلع] الزوج والزوجة: زن وشوهر يكديگر را خلع كردند
(طلاق دادند) واز هم جدا شدند،- القوم: آن قوم عهد وپيمان خود را با هم شكستند.
=تخالف-
تخالفا [خلف] القوم: آن قوم با هم مخالفت كردند. اين واژه ضد
(توافق) است.
=تخاور-
تخاورا [خور] ت الثيران: گاوها بر يكديگر بانگ زدند وصدا كردند.
=تخاوص-
تخاوصا [خوص]: چشم خود را كمى فرو بست وتيز نگريست همانگونه كه
به خورشيد نگاه كنند،- ت النجوم: ستارگان ميل به غروب كردند.
=تخاوض-
تخاوضا [خوص] القوم في الحديث:
آن قوم با هم به سخن ومشورت پرداختند.
=تخايل-
تخايلا [خيل]: ناز وتكبر كرد.
=تخبى-
تخبيا [خبي] الخباء: چادر را زد ونصب كرد.
=تخبث-
تخبثا [خبث]: از خود پستى وخباثت نشان داد.
=تخبر-
تخبرا [خبر] الأمر: حقيقت آن امر را دانست،- ه: از وى جوياى
خبر شد.
=تخبش-
تخبشا [خبش] الأشياء: آن چيزها را از اينجا وآنجا جمع آورى
كرد، مترادف (خبش) است.
=تخبص-
تخبصا [خبص]: حلواى خرما وروغن ساخت.
=تخبط-
تخبطا [خبط] ه: او را سخت زد، آنرا پايمال كرد،- فى الصعوبات:
كوشيد تا خود را از سختيها برهاند،- ت البلاد: در كشور فتنه ها وچپاولها بپا شد،- الشيطان زيدا: شيطان زيد را آزرده ساخت.
=التخت-
ج تخوت: تخت، جاى نشستن، سرير، كمد لباس؛ «تخت المملكة»:
پايتخت كشور؛ «تخت الملك»: تخت سلطنت.- اين واژه فارسى است.
=التختاخ-
آنكه در زبانش گرفتگى ولكنت باشد.
=تختخ-
تختخة: كهنه وپوسيده شد. اين واژه در زبان متداول رايج است.
=التختخاني-
مترادف (التختاخ) است.
=التختخة-
لكنت وسنگين زبان.
=تختر-
تخترا [ختر]: سست شد، بدن او از بيمارى يا جز آن سست شد.
=تختم-
تختما [ختم]: عمامه بر سر بست،- الخاتم وبه: انگشتر را به
انگشت خود كرد،- بامره: راز او را فاش نكرد،- عنه: غفلت كرد وخاموش شد.
=تخثر-
تخثرا [خثر] اللبن: شير بسته شد.
=تخدد-
تخددا [خد] لحمه: گوشت بدنش از لاغرى سست ومتشنج شد،- القوم: آن قوم
Halaman 215