214

Kamus Arab-Parsi

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Genre-genre

مراقب آن فرصت شد.

=تخ-

- تخوخة العجين: خمير ترش شد،- تخا العجين او الطين: آب خمير

يا گل را زياد كرد تا نرم شود.

=التخ-

خمير ترش، عصاره ى كنجد، ارده.

=تخابث-

تخابثا [خبث]: خباثت آشكار كرد وبه آن پرداخت.

=تخابر-

تخابرا [خبر] الرجلان: آن دو مرد با هم سخن گفتند وبحث كردند.

=تخاتل-

تخاتلا [ختل] القوم: آن قوم يكديگر را فريب دادند.

=تخاد-

تخادا [خد] الرجلان: آن دو مرد با هم معارضه كردند.

=تخادع-

تخادعا [خدع]: خود را فريب خورده نشان داد در حاليكه فريب

نخورده بود،- القوم: آن قوم يكديگر را فريب دادند.

=تخاذل-

تخاذلا [خذل] القوم: آن قوم يكديگر را رها كردند وبه هم يارى

نكردند،- ت رجلاه: دو پاى او ناتوان شدند.

=تخارج-

تخارجا [خرج] الشركاء: شركا مال را ميان خود تقسيم كردند وبعضى

خانه را وبعضى زمين را گرفتند.

=تخارس-

تخارسا [خرس]: خود را لال وانمود كرد در حاليكه لال نبود.

=تخارش-

تخارشا [خرش] ت الكلاب: سگها بجان هم افتادند ويكديگر را پاره كردند.

=التخاريب-

[خرب] والأصح النخاريب:

سوراخهائى مانند خانه هاى زنبور، سوراخهائى كه زنبور عسل در آن

عسل مى چكاند.

=تخازر-

تخازرا [خزر]: پلك چشم خود را تنگ كرد تا تيز بنگرد.

=تخازم-

تخازما [خزم] الجيشان: آن دو لشكر با هم جنگيدند.

=تخاسأ-

تخاسؤا [خسأ] القوم: آن قوم يكديگر را با سنگ زدند.

=تخاشع-

تخاشعا [خشع]: با تكلف فروتنى كرد.

=تخاشن-

تخاشنا [خشن]: سختى را تحمل كرد، خشونت وسختى آورد.

=تخاصر-

تخاصرا [خصر]: دست خود را بر پهلو گذاشت،- القوم: آن قوم دست

يك ديگر را گرفتند.

=تخاصل-

تخاصلا [خصل] القوم: آن قوم بر مسابقه وتيراندازى با هم شرط بستند.

=تخاصم-

تخاصما [خصم] القوم: آن قوم با يكديگر دشمنى وستيز كردند.

=تخاطأ-

تخاطؤا [خطأ]: خطا كرد،- ه: او را به خطا انداخت،- السهم

الرمية: تير به شكار نخورد واز آن گذشت.

=تخاطب-

تخاطبا [خطب] الرجلان: آن دو مرد با هم گفتگو كردند.

=تخاطر-

تخاطرا [خطر] القوم على شي ء: آن قوم درباره چيزى با هم شرط بستند.

=تخاف-

تخافا [خف]: سبك وكم وزن شد. اين واژه ضد (تثاقل) است.

=تخال-

تخالا [خل] القوم: آن قوم با هم دوست شدند.

=تخالج-

تخالجا [خلج] ته الهموم: غم واندوه او را فرا گرفت.

=تخالس-

تخالسا [خلس] القوم الشي ء: آن قوم آن چيز را به يغما گرفتند

واز هم ربودند.

=تخالص-

تخالصا [خلص] الرجلان: آن دو مرد يكديگر را دوست داشتند وبهم

اخلاص ورزيدند.

=تخالط-

تخالطا [خلط] القوم: آن قوم بهم پيچيدند ودرگير شدند.

=تخالع-

تخالعا [خلع] الزوج والزوجة: زن وشوهر يكديگر را خلع كردند

(طلاق دادند) واز هم جدا شدند،- القوم: آن قوم عهد وپيمان خود را با هم شكستند.

=تخالف-

تخالفا [خلف] القوم: آن قوم با هم مخالفت كردند. اين واژه ضد

(توافق) است.

=تخاور-

تخاورا [خور] ت الثيران: گاوها بر يكديگر بانگ زدند وصدا كردند.

=تخاوص-

تخاوصا [خوص]: چشم خود را كمى فرو بست وتيز نگريست همانگونه كه

به خورشيد نگاه كنند،- ت النجوم: ستارگان ميل به غروب كردند.

=تخاوض-

تخاوضا [خوص] القوم في الحديث:

آن قوم با هم به سخن ومشورت پرداختند.

=تخايل-

تخايلا [خيل]: ناز وتكبر كرد.

=تخبى-

تخبيا [خبي] الخباء: چادر را زد ونصب كرد.

=تخبث-

تخبثا [خبث]: از خود پستى وخباثت نشان داد.

=تخبر-

تخبرا [خبر] الأمر: حقيقت آن امر را دانست،- ه: از وى جوياى

خبر شد.

=تخبش-

تخبشا [خبش] الأشياء: آن چيزها را از اينجا وآنجا جمع آورى

كرد، مترادف (خبش) است.

=تخبص-

تخبصا [خبص]: حلواى خرما وروغن ساخت.

=تخبط-

تخبطا [خبط] ه: او را سخت زد، آنرا پايمال كرد،- فى الصعوبات:

كوشيد تا خود را از سختيها برهاند،- ت البلاد: در كشور فتنه ها وچپاولها بپا شد،- الشيطان زيدا: شيطان زيد را آزرده ساخت.

=التخت-

ج تخوت: تخت، جاى نشستن، سرير، كمد لباس؛ «تخت المملكة»:

پايتخت كشور؛ «تخت الملك»: تخت سلطنت.- اين واژه فارسى است.

=التختاخ-

آنكه در زبانش گرفتگى ولكنت باشد.

=تختخ-

تختخة: كهنه وپوسيده شد. اين واژه در زبان متداول رايج است.

=التختخاني-

مترادف (التختاخ) است.

=التختخة-

لكنت وسنگين زبان.

=تختر-

تخترا [ختر]: سست شد، بدن او از بيمارى يا جز آن سست شد.

=تختم-

تختما [ختم]: عمامه بر سر بست،- الخاتم وبه: انگشتر را به

انگشت خود كرد،- بامره: راز او را فاش نكرد،- عنه: غفلت كرد وخاموش شد.

=تخثر-

تخثرا [خثر] اللبن: شير بسته شد.

=تخدد-

تخددا [خد] لحمه: گوشت بدنش از لاغرى سست ومتشنج شد،- القوم: آن قوم

Halaman 215