213

Kamus Arab-Parsi

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Genre-genre

كرد.

=تحلب-

تحلبا [حلب] العرق أو الدمع أو الماء أو الندى: عرق يا اشك يا

آب يا شبنم روان شد،- ت عينه: چشم او اشك ريخت،- فمه: آب دهان او روان شد؛ «تتحلب له الأفواه»: دهانها برايش آب مىفتد.

=تحلحل-

تحلحلا [حلحل]: از جاى تكان خورد. اين تعبير در زبان متداول

رايج است،- عن مكانه: از جاى خود جنبيد ودور شد.

=تحلق-

تحلقا [حلق] القوم: آن قوم حلقه وار گردهم نشستند،- القمر: دور

ماه دايره پديد آمد.

=تحلل-

تحللا [حل] ه: از او خواست تا وى را حلال كند،- من يمينه: براى

سوگندى كه خورده بود كفاره داد،- فى يمينه: سوگند استثنا ومشروط خورد باين گونه كه بگويد: «والله لأفعلن ذلك ان شاء الله أو إلا ان يكون كذا»: قسم به خدا آن كار را خواهم كرد اگر خدا بخواهد. يا مگر آنكه به آن گونه باشد.

=تحلم-

تحلما [حلم]: ادعاى خواب ديدن كرد،- الحلم: خواب ديد.

=التحليف-

[حلف]: مص؛ «لجنة التحليف»:

گروهى كه براى شركت در دستگاه قضائى كشور وشغل قضاوت دعوت مى شوند.

=التحليل-

[حل]: مص، تجزيه ى عناصر چيزى براى مطالعه وآزمايش؛ «التحليل

الكهربائي» (ف): تجزيه بعضى از مواد تركيبى اجسام بوسيله برق مانند تجزيه ى آب به اكسيژن وايدروژين.

=تحمى-

تحميا [حمي] المريض: بيمار آن چيز را نخواست، امتناع كرد،

پرهيز كرد.

=تحمحم-

تحمحما [حمحم]: سياه شد،- البرذون او الفرس: اسب شيهه كشيد.

=تحمد-

تحمدا [حمد] بالشي ء على فلان: بر او منت نهاد.

=تحمس-

تحمسا [حمس]: سختى كرد، براى كارى خشم كرد وبه هيجان آمد، سخت شد.

=تحمص-

تحمصا [حمص] الرجل: آن مرد ترنجيده شد،- اللحم: گوشت خشك شد

وترنجيد.

=تحمض-

تحمضا [حمض] الرجل: آن مرد از حالى به حال ديگر درآمد، دگرگون شد.

=تحمط-

تحمطا [حمط] له: كينه ى او را به دل گرفت. اين تعبير در زبان

متداول رايج است.

=تحمق-

تحمقا [حمق]: خود را به حماقت زد.

=تحمل-

تحملا وتحمالا [حمل] ه: آن را برداشت،- الأمر: آن كار را بعهده

گرفت،- مسؤولية الأمر: مسئوليت آن كار را بعهده گرفت.،- الرجل: آن مرد بردبار وشكيبائى كرد،- القوم: آن قوم كوچ كردند ورفتند.

=تحمم-

تحمما [حم]: سياه شد،- بالماء: با آب شست وشوى كرد، به گرمابه شد.

=التحميلة-

ج تحاميل [حمل] (طب): داروى شياف كه از عقب استعمال كنند.

=تحنى-

تحنيا [حنو]: كج وخميده شد،- عليه: با او مهربانى كرد.

=التحنان-

[حن]: رحمت

تحنأ-

تحنؤا [حنأ] بالحناء: با حنا خضاب كرد.

=تحنث-

تحنثا [حنث]: از گناه وخلاف روى گردان شد؛ عبادت وبندگى كرد،

بت پرستى را كنار گذارد واز عبادت بتها روى گردان شد.

=تحنط-

تحنطا [حنط]: بر مرده حنوط ريخت.

=تحنف-

تحنفا [حنف]: حنيفى شد يا به روش حنيفيان عمل كرد، دين حنيف

اختيار كرد،- اليه: به سوى او گرايش كرد، ميل كرد،- فى الأمر: در آن كار دقت بسيار كرد. اين تعبير در زبان متداول رايج است.

=تحنن-

تحننا [حن] عليه: بر او ترحم كرد.

=تحوى-

تحويا [حوي]: منقبض وگرد شد، ت الحية: مار جمع شد وچنبر زد،-

الشي ء: آن چيز را جمع وجور كرد.

=تحوب-

تحوبا [حوب]: از گناه دورى كرد- منه: دردمند وغمگين شد،- فى

دعائه: در دعاى خود ناليد.

=تحوج-

تحوجا [حوج]: حاجت خود را خواست؛ «خرج فلان يتحوج»: فلانى براى

خريد نيازمنديهاى خود بيرون رفت.

=تحوش-

تحوشا [حوش] عنه: از او دور شد،- منه: از او شرم كرد.

=تحوض-

تحوضا [حوض]: حوض ساخت.

=تحوط-

تحوطا [حوط] ه: از وى نگهدارى كرد.

=تحوف-

تحوفا [حوف] الشي ء: كناره ى آن چيز را گرفت.

=تحول-

تحولا [حول] الرجل: آن مرد از جائى به جاى ديگر منتقل شد،-

مجرى النهر: مجراى آب رودخانه به سوئى ديگر منتقل شد،- عنه: از او روى گردانيد وبه ديگرى روى آورد،- في الأمر: در آن كار زيركى نمود.

=التحول-

[حول]: مص؛ «نقطة التحول»:

مرحله ى سرنوشت ساز.

=التحويطة-

[حوط]: تعويذ كه براى چشم زخم بر كودك آويزند.

=التحية-

[حيي]: مص،- ج تحيات وتحايا:

درود، سلام؛ «التحية العسكرية»: سلام نظامى؛ «تحية لذكراه»: به

ياد او درود گفتن.

=تحير-

تحيرا [حير]: سرگشته شد؛ «تحير فى امره»: در كار خود سرگردان

شد وندانست چه كند،- الماء: آب ثابت وراكد ماند،- المكان بالماء: آن مكان پر از آب شد.

=تحيز-

تحيزا [حيز] لفلان: به فلانى پيوست ويار او شد، طرفدار

وفرمانبردار او شد، هواخواه او شد،- الشي ء: آن چيز در يكجا قرار گرفت.

=تحيف-

تحيفا [حيف] الشي ء: آن چيز را كم كرد واز اطراف آن گرفت.

=تحين-

تحينا [حين] منه غفلة: در انتظار هنگام غفلت او شد،- الفرصة: مترصد و

Halaman 214