Kamus Arab-Parsi
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Genre-genre
كرد.
=تحلب-
تحلبا [حلب] العرق أو الدمع أو الماء أو الندى: عرق يا اشك يا
آب يا شبنم روان شد،- ت عينه: چشم او اشك ريخت،- فمه: آب دهان او روان شد؛ «تتحلب له الأفواه»: دهانها برايش آب مىفتد.
=تحلحل-
تحلحلا [حلحل]: از جاى تكان خورد. اين تعبير در زبان متداول
رايج است،- عن مكانه: از جاى خود جنبيد ودور شد.
=تحلق-
تحلقا [حلق] القوم: آن قوم حلقه وار گردهم نشستند،- القمر: دور
ماه دايره پديد آمد.
=تحلل-
تحللا [حل] ه: از او خواست تا وى را حلال كند،- من يمينه: براى
سوگندى كه خورده بود كفاره داد،- فى يمينه: سوگند استثنا ومشروط خورد باين گونه كه بگويد: «والله لأفعلن ذلك ان شاء الله أو إلا ان يكون كذا»: قسم به خدا آن كار را خواهم كرد اگر خدا بخواهد. يا مگر آنكه به آن گونه باشد.
=تحلم-
تحلما [حلم]: ادعاى خواب ديدن كرد،- الحلم: خواب ديد.
=التحليف-
[حلف]: مص؛ «لجنة التحليف»:
گروهى كه براى شركت در دستگاه قضائى كشور وشغل قضاوت دعوت مى شوند.
=التحليل-
[حل]: مص، تجزيه ى عناصر چيزى براى مطالعه وآزمايش؛ «التحليل
الكهربائي» (ف): تجزيه بعضى از مواد تركيبى اجسام بوسيله برق مانند تجزيه ى آب به اكسيژن وايدروژين.
=تحمى-
تحميا [حمي] المريض: بيمار آن چيز را نخواست، امتناع كرد،
پرهيز كرد.
=تحمحم-
تحمحما [حمحم]: سياه شد،- البرذون او الفرس: اسب شيهه كشيد.
=تحمد-
تحمدا [حمد] بالشي ء على فلان: بر او منت نهاد.
=تحمس-
تحمسا [حمس]: سختى كرد، براى كارى خشم كرد وبه هيجان آمد، سخت شد.
=تحمص-
تحمصا [حمص] الرجل: آن مرد ترنجيده شد،- اللحم: گوشت خشك شد
وترنجيد.
=تحمض-
تحمضا [حمض] الرجل: آن مرد از حالى به حال ديگر درآمد، دگرگون شد.
=تحمط-
تحمطا [حمط] له: كينه ى او را به دل گرفت. اين تعبير در زبان
متداول رايج است.
=تحمق-
تحمقا [حمق]: خود را به حماقت زد.
=تحمل-
تحملا وتحمالا [حمل] ه: آن را برداشت،- الأمر: آن كار را بعهده
گرفت،- مسؤولية الأمر: مسئوليت آن كار را بعهده گرفت.،- الرجل: آن مرد بردبار وشكيبائى كرد،- القوم: آن قوم كوچ كردند ورفتند.
=تحمم-
تحمما [حم]: سياه شد،- بالماء: با آب شست وشوى كرد، به گرمابه شد.
=التحميلة-
ج تحاميل [حمل] (طب): داروى شياف كه از عقب استعمال كنند.
=تحنى-
تحنيا [حنو]: كج وخميده شد،- عليه: با او مهربانى كرد.
=التحنان-
[حن]: رحمت
تحنأ-
تحنؤا [حنأ] بالحناء: با حنا خضاب كرد.
=تحنث-
تحنثا [حنث]: از گناه وخلاف روى گردان شد؛ عبادت وبندگى كرد،
بت پرستى را كنار گذارد واز عبادت بتها روى گردان شد.
=تحنط-
تحنطا [حنط]: بر مرده حنوط ريخت.
=تحنف-
تحنفا [حنف]: حنيفى شد يا به روش حنيفيان عمل كرد، دين حنيف
اختيار كرد،- اليه: به سوى او گرايش كرد، ميل كرد،- فى الأمر: در آن كار دقت بسيار كرد. اين تعبير در زبان متداول رايج است.
=تحنن-
تحننا [حن] عليه: بر او ترحم كرد.
=تحوى-
تحويا [حوي]: منقبض وگرد شد، ت الحية: مار جمع شد وچنبر زد،-
الشي ء: آن چيز را جمع وجور كرد.
=تحوب-
تحوبا [حوب]: از گناه دورى كرد- منه: دردمند وغمگين شد،- فى
دعائه: در دعاى خود ناليد.
=تحوج-
تحوجا [حوج]: حاجت خود را خواست؛ «خرج فلان يتحوج»: فلانى براى
خريد نيازمنديهاى خود بيرون رفت.
=تحوش-
تحوشا [حوش] عنه: از او دور شد،- منه: از او شرم كرد.
=تحوض-
تحوضا [حوض]: حوض ساخت.
=تحوط-
تحوطا [حوط] ه: از وى نگهدارى كرد.
=تحوف-
تحوفا [حوف] الشي ء: كناره ى آن چيز را گرفت.
=تحول-
تحولا [حول] الرجل: آن مرد از جائى به جاى ديگر منتقل شد،-
مجرى النهر: مجراى آب رودخانه به سوئى ديگر منتقل شد،- عنه: از او روى گردانيد وبه ديگرى روى آورد،- في الأمر: در آن كار زيركى نمود.
=التحول-
[حول]: مص؛ «نقطة التحول»:
مرحله ى سرنوشت ساز.
=التحويطة-
[حوط]: تعويذ كه براى چشم زخم بر كودك آويزند.
=التحية-
[حيي]: مص،- ج تحيات وتحايا:
درود، سلام؛ «التحية العسكرية»: سلام نظامى؛ «تحية لذكراه»: به
ياد او درود گفتن.
=تحير-
تحيرا [حير]: سرگشته شد؛ «تحير فى امره»: در كار خود سرگردان
شد وندانست چه كند،- الماء: آب ثابت وراكد ماند،- المكان بالماء: آن مكان پر از آب شد.
=تحيز-
تحيزا [حيز] لفلان: به فلانى پيوست ويار او شد، طرفدار
وفرمانبردار او شد، هواخواه او شد،- الشي ء: آن چيز در يكجا قرار گرفت.
=تحيف-
تحيفا [حيف] الشي ء: آن چيز را كم كرد واز اطراف آن گرفت.
=تحين-
تحينا [حين] منه غفلة: در انتظار هنگام غفلت او شد،- الفرصة: مترصد و
Halaman 214