215

Kamus Arab-Parsi

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Genre-genre

چند گروه شدند.

=تخدر-

تخدرا [خدر]: پنهان شد.

=تخدع-

تخدعا [خدع] ه: او را فريب داد،- له: با تكلف خدعه ونيرنگ زد.

=التخدير-

[خدر]: مص،- (طب): بيهوش كردن جسم بيمار يا عضوى از اعضاى آن

موقتا با داروهاى بيهوش كننده.

=تخذ-

تخذا [تخذ] ه: آنرا گرفت،- تخذا فلانا صديقا له: فلانى را دوست

خود گرفت.

=تخرب-

تخربا [خرب] الدود الشجرة: كرم درخت را سوراخ كرد.

=تخرج-

تخرجا [خرج] من: در كانون يا دانشگاهى تحصيلات خود را بپايان

رسانيد،- في: تحصيلات خود را در رشته ى پزشكى يا مهندسى يا حقوق پايان داد.

=تخرس-

تخرسا [خرس] ت النفساء: زن زائو غذاى ويژه ى خود را خورد.

=التخرسة-

[خرس]: مترادف (الخرسة) است.

=تخرص-

تخرصا [خرص]: در سبد خود آنچه را كه خواست نهاد،- عليه: بر او

افترا ودروغ بست.

=تخرط-

تخرطا [خرط] في الأمور: با تهور ونادانى مبادرت به آن كارها كرد.

=تخرق-

تخرقا [خرق]: پاره شد،- ت الريح:

وزش باد سخت شد،- فى الكرم:

بخشندگى بسيار كرد،- الكذب: دروغ بافت.

=تخرم-

تخرما [خرم]: آن چيز شكاف برداشت،- ه: آنرا نابود كرد واز بيخ

بركند،- ه الموت: مرگ او را فرا گرفت.

=التخروب-

[خرب]: واحد (التخاريب) است.

=التخريب-

ج تخريبات [خرب]: خراب كردن، ويران نمودن، خرابكارى.

=تخزل-

تخزلا [خزل]: بريده شد، سنگين راه رفت،- السحاب: ابر سنگين

حركت مى كرد.

=تخزم-

تخزما [خزم] الشوك في رجله: خار در پاى او فرو رفت.

=تخشى-

تخشيا [خشي] ه: از او ترسيد.

=تخشب-

تخشبا [خشب]: ستور گياه خشك را چريد،- السيف: شمشير را بسان

چوب برداشت.

=تخشخش-

تخشخشا [خشخش]: صدا درآورد.

=تخشع-

تخشعا [خشع]: فروتنى كرد، با تكلف فروتنى كرد.

=تخشن-

تخشنا [خشن]: خشونت وى بسيار شد، زندگى خشن كرد، جامه ى زبر پوشيد.

=التخشيبة-

[خشب]: كوخ چوبى.

=تخصر-

تخصرا [خصر]: دست خود را بر روى پهلو گذارد،- بالمخصرة: عصا

بدست گرفت.

=تخصص-

تخصصا [خص] الرجل: آن مرد از جمله ى خواص شد،- بالشي ء: در آن

چيز بى همتا شد،- ب أوفى: در رشته اى از دانش يا هنر متخصص شد.

=التخصيص-

[خص] مص، تعيين، امتياز دادن، اختصاص دادن؛ «على وجه التخصيص»:

بويژه، بنا بر ويژگى.

=التخصيصات-

كمكها وهمياريها، اعتبارات پولى.

=تخضب-

تخصبا [خضب] بالحناء: با حنا خضاب كرد، رنگ حنا بخود گرفت.

=تخضد-

تخضدا [خضد] العود: چوب شكست.

=تخضع-

تخضعا [خضع]: با تكلف فروتنى كرد.

=تخطى-

تخطيا [خطو] ه الى كذا: بر او سبقت گرفت واز وى گذشت.

=تخطأ-

تخطؤا [خطأ]: خطا كرد،- له فى المسألة وبها : از او خواست تا

خطاى او را بدست آورد،- ه: او را به خطا افكند،- السهم الرمية: تير از شكار گذشت وبه آن نخورد.

=تخطف-

تخطفا [خطف] الشي ء: آن چيز را ربود، آن چيز را به سوى خود

كشيد وبركند.

=التخطيط-

[خط]: مص، تعيين مرزها، وضع پروژه هاى عمرانى وآبادى براى

راهها وشهرها.

=تخفى-

تخفيا [خفي]: پنهان شد وگريخت،- الوالي: حاكم يا امير با تغيير

شكل وقيافه شبانه به گشت در شهر پرداخت تا از حال مردم آگاه باشد.

=تخفر-

تخفرا [خفر] به: از فلانى پناه خواست، او را پناه داد، از او

خواست تا نگهبان وپاسدار او باشد،- ت الجارية: آن زن بسيار شرمگين شد.

=تخفض-

تخفضا [خفض] الأمر: آن كار سبك شد.

=تخفف-

تخففا: شتاب كرد، كفش پوشيد.

=التخفيف-

[خف]: مص؛ «ظروف التخفيف»: موارد تخفيف كيفر در دادگاه.

=تخلى-

تخليا [خلو]: به تنهائى خلوت گرفت، براى آن فرصت يافت،- منه وعنه:

او را رها كرد.

=تخلخل-

تخلخلا [خلخل] الشي ء: اجزاى آن چيز بهم پيوسته نشد وفراخ در

آن ايجاد گرديد،- من مكانه: از جاى خود جنبيد وبرخاست،- ت المرأة: آن زن خلخال به پاى كرد،- الثوب: جامه كهنه ونازك شد.

=تخلج-

تخلجا [خلج]: تكان خورد وبه راست وچپ متمايل شد، تكان خورد

وسرگردان شد،- الشي ء: آن چيز را كشيد وبركند.

=تخلص-

تخلصا [خلص] منه: از او رهائى يافت، جدا وتنها شد،- من كذا الى

كذا: از كارى به كارى ديگر پرداخت.

=تخلع-

تخلعا [خلع] في المشي: در راه رفتن پاها را از هم جدا داشت،-

فى الشراب: به نوشيدن مى خوى گرفت.

=تخلف-

تخلفا [خلف] القوم: از آن قوم سبقت گرفت وآنها را پشت سر خود گذاشت،- عنهم: از آنها عقب افتاد؛ «تخلف عن المجي ء»: حاضر نشد؛ «تخلف

Halaman 216