Kamus Arab-Parsi
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Genre-genre
چند گروه شدند.
=تخدر-
تخدرا [خدر]: پنهان شد.
=تخدع-
تخدعا [خدع] ه: او را فريب داد،- له: با تكلف خدعه ونيرنگ زد.
=التخدير-
[خدر]: مص،- (طب): بيهوش كردن جسم بيمار يا عضوى از اعضاى آن
موقتا با داروهاى بيهوش كننده.
=تخذ-
تخذا [تخذ] ه: آنرا گرفت،- تخذا فلانا صديقا له: فلانى را دوست
خود گرفت.
=تخرب-
تخربا [خرب] الدود الشجرة: كرم درخت را سوراخ كرد.
=تخرج-
تخرجا [خرج] من: در كانون يا دانشگاهى تحصيلات خود را بپايان
رسانيد،- في: تحصيلات خود را در رشته ى پزشكى يا مهندسى يا حقوق پايان داد.
=تخرس-
تخرسا [خرس] ت النفساء: زن زائو غذاى ويژه ى خود را خورد.
=التخرسة-
[خرس]: مترادف (الخرسة) است.
=تخرص-
تخرصا [خرص]: در سبد خود آنچه را كه خواست نهاد،- عليه: بر او
افترا ودروغ بست.
=تخرط-
تخرطا [خرط] في الأمور: با تهور ونادانى مبادرت به آن كارها كرد.
=تخرق-
تخرقا [خرق]: پاره شد،- ت الريح:
وزش باد سخت شد،- فى الكرم:
بخشندگى بسيار كرد،- الكذب: دروغ بافت.
=تخرم-
تخرما [خرم]: آن چيز شكاف برداشت،- ه: آنرا نابود كرد واز بيخ
بركند،- ه الموت: مرگ او را فرا گرفت.
=التخروب-
[خرب]: واحد (التخاريب) است.
=التخريب-
ج تخريبات [خرب]: خراب كردن، ويران نمودن، خرابكارى.
=تخزل-
تخزلا [خزل]: بريده شد، سنگين راه رفت،- السحاب: ابر سنگين
حركت مى كرد.
=تخزم-
تخزما [خزم] الشوك في رجله: خار در پاى او فرو رفت.
=تخشى-
تخشيا [خشي] ه: از او ترسيد.
=تخشب-
تخشبا [خشب]: ستور گياه خشك را چريد،- السيف: شمشير را بسان
چوب برداشت.
=تخشخش-
تخشخشا [خشخش]: صدا درآورد.
=تخشع-
تخشعا [خشع]: فروتنى كرد، با تكلف فروتنى كرد.
=تخشن-
تخشنا [خشن]: خشونت وى بسيار شد، زندگى خشن كرد، جامه ى زبر پوشيد.
=التخشيبة-
[خشب]: كوخ چوبى.
=تخصر-
تخصرا [خصر]: دست خود را بر روى پهلو گذارد،- بالمخصرة: عصا
بدست گرفت.
=تخصص-
تخصصا [خص] الرجل: آن مرد از جمله ى خواص شد،- بالشي ء: در آن
چيز بى همتا شد،- ب أوفى: در رشته اى از دانش يا هنر متخصص شد.
=التخصيص-
[خص] مص، تعيين، امتياز دادن، اختصاص دادن؛ «على وجه التخصيص»:
بويژه، بنا بر ويژگى.
=التخصيصات-
كمكها وهمياريها، اعتبارات پولى.
=تخضب-
تخصبا [خضب] بالحناء: با حنا خضاب كرد، رنگ حنا بخود گرفت.
=تخضد-
تخضدا [خضد] العود: چوب شكست.
=تخضع-
تخضعا [خضع]: با تكلف فروتنى كرد.
=تخطى-
تخطيا [خطو] ه الى كذا: بر او سبقت گرفت واز وى گذشت.
=تخطأ-
تخطؤا [خطأ]: خطا كرد،- له فى المسألة وبها : از او خواست تا
خطاى او را بدست آورد،- ه: او را به خطا افكند،- السهم الرمية: تير از شكار گذشت وبه آن نخورد.
=تخطف-
تخطفا [خطف] الشي ء: آن چيز را ربود، آن چيز را به سوى خود
كشيد وبركند.
=التخطيط-
[خط]: مص، تعيين مرزها، وضع پروژه هاى عمرانى وآبادى براى
راهها وشهرها.
=تخفى-
تخفيا [خفي]: پنهان شد وگريخت،- الوالي: حاكم يا امير با تغيير
شكل وقيافه شبانه به گشت در شهر پرداخت تا از حال مردم آگاه باشد.
=تخفر-
تخفرا [خفر] به: از فلانى پناه خواست، او را پناه داد، از او
خواست تا نگهبان وپاسدار او باشد،- ت الجارية: آن زن بسيار شرمگين شد.
=تخفض-
تخفضا [خفض] الأمر: آن كار سبك شد.
=تخفف-
تخففا: شتاب كرد، كفش پوشيد.
=التخفيف-
[خف]: مص؛ «ظروف التخفيف»: موارد تخفيف كيفر در دادگاه.
=تخلى-
تخليا [خلو]: به تنهائى خلوت گرفت، براى آن فرصت يافت،- منه وعنه:
او را رها كرد.
=تخلخل-
تخلخلا [خلخل] الشي ء: اجزاى آن چيز بهم پيوسته نشد وفراخ در
آن ايجاد گرديد،- من مكانه: از جاى خود جنبيد وبرخاست،- ت المرأة: آن زن خلخال به پاى كرد،- الثوب: جامه كهنه ونازك شد.
=تخلج-
تخلجا [خلج]: تكان خورد وبه راست وچپ متمايل شد، تكان خورد
وسرگردان شد،- الشي ء: آن چيز را كشيد وبركند.
=تخلص-
تخلصا [خلص] منه: از او رهائى يافت، جدا وتنها شد،- من كذا الى
كذا: از كارى به كارى ديگر پرداخت.
=تخلع-
تخلعا [خلع] في المشي: در راه رفتن پاها را از هم جدا داشت،-
فى الشراب: به نوشيدن مى خوى گرفت.
=تخلف-
تخلفا [خلف] القوم: از آن قوم سبقت گرفت وآنها را پشت سر خود گذاشت،- عنهم: از آنها عقب افتاد؛ «تخلف عن المجي ء»: حاضر نشد؛ «تخلف
Halaman 216