137

Qamus Carabi Farsi

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Nau'ikan

سخت وخشن وادار كرد.

=أنبخ-

إنباخا [نبخ] العجان: خمير ترش شده وپف كرده ساخت،- الرجل: در

زمين نرم وبلند كشت كرد.

=الأنبخ-

[نبخ]: مرد خشن وخشك، تيره رنگ، خاك بسيار.

=الأنبخان-

[نبخ] من العجين: خمير ترش وپف كرده.

=أنبر-

إنبارا [نبر] الأنبار: انبار را ساخت.

=انبرى-

انبراء [بري] القلم: قلم تراشيده شد،- له: به او اعتراض كرد.

=انبرم-

انبراما [برم] الحبل: ريسمان تافته شد.

اين واژه مترادف (انفتل) است.

=انبزل-

انبزالا [بزل]: آن چيز سوراخ شد. اين واژه مترادف (انتقب) است.

=أنبس-

إنباسا [نبس]: از فرط خوارى وزبونى خاموش شد، شتاب كرد.

=انبس-

أنبساسا [بس]: با شتاب رفت، دور شد.

=الأنبس-

[نبس]: «رجل أنبس الوجه»: مرد عبوس وگرفته. ج نبس.

=انبسط-

انبساطا [بسط] الشي ء: آن چيز پخش شد، كشيده شد،- فلان: شادمان

شد، گشاده روى شد، به گشت وگزار پرداخت، خشم را كنار گذارد،- وجهه: چهره ى او پس از گرفتگى باز شد.

=أنبض-

إنباضا [نبض] القوس وعن القوس وفي القوس: زه كمان را كشيد تا

صدا كند،- الوتر وبالوتر: زه را كشيد تا صدا كند.

=انبضع-

انبضاعا [بضع]: آن چيز بريده شد.

اين واژه مترادف (انقطع) است.

=أنبط-

إنباطا [نبط ] الشي ء: آن چيز را پس از پنهان بودن آشكار كرد،-

البئر: چاه را كند،- الحكم: حكم را با اجتهاد خود صادر كرد،- فيه: در آن چيز اثر گذاشت.

=الأنبط-

م نبطاء، ج نبط [نبط] من الخيل: اسبى كه زير بغل وشكمش سفيد باشد.

=انبطح-

انبطاحا [بطح] الرجل: آن مرد بر روى افتاد،- الوادي: آن دره

فراخ شد.

=الانبعاث-

[بعث]: مص، رستاخيز، نهضت، قيام.

=انبعث-

انبعاثا [بعث]: برانگيخته شد، هشيار شد، بيدار شد،- فى السير:

در راه شتاب كرد.

=أنبغ-

إنباغا [نبغ] الناخل: آرد را الك كرد،- البلد: به آن شهر رفت

وآمد بسيار كرد.

=انبغى-

انبغاء [بغي]: اين واژه را اغلب با فعل مضارع بكار مى برند، لازم شد، شايسته شد، ضرورى شد، واجب شد؛ «ينبغى له او عليه أن»: بر او شايسته است كه ... ،

مرغوب ومناسب شد.

=أنبق-

إنباقا [نبق]: در يك رده از دره نهال غرس كرد.

=أنبل-

إنبالا [نبل] ه: به او تيرها را داد،- القداح: تيرهاى قمار را

درشت ساخت،- النخل: درخت نخل رطب داد.

=الأنبل-

[نبل]: اسم تفضيل است، بهترين تيرانداز.

=انبلج-

انبلاجا [بلج] الصبح: بامداد برآمد وروشن شد.

=أنبه-

إنباها [نبه] ه من النوم: او را از خواب بيدار كرد،- الحاجة:

نياز را فراموش كرد.

=انبهر-

انبهارا [بهر]: در آن چيز مبالغه كرد، سرگشته وحيران شد. اين

واژه مترادف (بهر) است.

=الأنبوب-

ج أنابيب [نب]: فاصله ى ميان دو گره از ني يا نيزه، بر هر اجوف مستدير مانند ني اطلاق مى شود؛ «أنبوب الماء»:

لوله ى آب،- من الشجر: يك صف يارده ى درخت؛ «أنبوب الكوز»:

لوله ى كوزه؛ «انابيب الرئة»: مجارى تنفس.

=الأنبوثة-

[نبث]: گونه اى از بازى بچه ها بدين نحو كه چيزى را در گودالى

پنهان مى كنند وهر كس آنرا پيدا كند وبيرون كشد برنده است.

=الأنبوش-

ج أنابيش [نبش]: آنچه كه كنده شود، درخت كه با ريشه هايش كنده

شده باشد؛ «انابيش العنصل ونحوه»: ريشه هاى پياز دشتى ومانند آن كه در باطن زمين باشد.

=الأنبوشة-

ج أنابيش [نبش]: درختى كه از ريشه وبن كنده شده باشد.

=الإنبيق-

ج أنابيق: انبيق. اين واژه فارسى است.

=أنت-

وأنت ج أنتم وأنتن: ضمير رفع منفصل براى مخاطب است اولى براى

مذكر ودومى براى مؤنث.

=الأنة-

ج أنات: ناله ومويه. اين واژه مترادف (الأنين) است؛ «انات

وآهات»: آهها وناله ها.

=انتاب-

انتيابا [نوب] فلانا أمر: كارى براى فلانى پيشامد،- القوم:

پياپى نزد آن قوم آمد،- زيد عمرا: زيد به سوى عمرو رفت.

=الإنتاج-

[نتج]: مص، نتيجه ى سودمند از كارى، فرآورده، محصول بدست

آمده،- الأدبي: تأليف وتدوين كتاب.

=انتار-

انتيارا [نور]: نوره كشيد.

=انتاش-

انتياشا [نوش] ه: آن را گرفت، بيرون كشيد.

=انتاط-

انتياطا [نوط] به: به او آويخت،- الشي ء: آن چيز دور شد.

=انتاط-

انتياطا [نيط]: دور شد.

=انتاق-

انتياقا [نوق] في ملبسه أو مطعمه أو أموره: در پوشاك وخوراك

وكارهاى خود سليقه بكار برد. اين واژه مترادف (تأنق) است.

=انتأى-

انتئاء [نأي]: دور شد،- النؤى للخيمة:

اطراف خيمه را جوى كند.

=انتبث-

انتباثا [نبث] التراب: خاك را از چاه ومانند آن بيرون كشيد،-

الشي ء: آن چيز را گرفت.

=انتبج-

انتباجا [نبج] العظم: استخوان ورم كرد.

=انتبذ-

انتباذا [نبذ] النبيذ: نبيذ ساخت،- العنب او التمر: انگور يا خرما نبيذ شد،- عن القوم: از آن قوم دور شد،- فلان:

از مردم دور وگوشه گير شد.

Shafi 137