136

Qamus Carabi Farsi

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Nau'ikan

(كيف) مىيد مانند «أنى يكون ذلك؟».

=أناء-

إناءة [نوأ] ه الحمل: بار بر وى سنگينى كرد واو را خم گردانيد.

=الأناء-

[أني]: حلول وقت، فرا رسيدن زمان، رسيده شدن يا پخته شدن.

=الإناء-

ج آنية وجج أوان: ظرف، جام، تنگ آب.

=أناب-

إنابة [نوب] زيد عنه وكيلا في كذا: زيد را در امرى وكيل خود

كرد يا جانشين خود نمود. در اينجا واژه ى زيد را (منيب) وكلمه ى وكيل را (مناب) وامر را (مناب فيه) گويند،- اليه: پى در پى به سوى او برگشت،- الى الله: به سوى خدا روى كرد وتوبه نمود.

=الأناة-

[أني]: وقار وخويشتن دارى، انتظار وتأمل؛ «طويل الأناة»: مرد شكيبا.

=الأناة-

[وني] من النساء: زن سست، زن كم تحرك.

=أناخ-

إناخة [نوخ] الجمل: شتر را خوابانيد،- فلان بالمكان: فلانى در آن مكان اقامت كرد،- البلاء او الذل بفلان: بلا وخوارى بر فلانى روى آورد،- به الحاجة:

از او حاجت خواست.

=أنار-

إنارة [نور] الشي ء: آن چيز روشن وزيبا شد، آشكار شد،- الشجر: درخت شكوفه داد،- البيت: خانه را روشن كرد،- الله برهانه: خداوند حجت خود را بر او آشكار كرد،- المسألة: مسأله را توضيح داد.

=أنار-

إنارة [نير] الثوب: جامه را داراى نقش ونگار كرد.

=أناس-

إناسة [نوس] الشي ء: آن چيز را تكان داد، به حركت درآورد.

=الأناسم-

[نسم]: مردم، (اين واژه جمع انسام جمع النسم) است.

=الأناصيب-

[نصب]: نشانه ها وعلامات راه كه براى راهنمائى مردم نصب كنند.

=أناط-

إناطة [نوط] ه بكذا: آنرا به چيزى آويخت.

=أناف-

إنافة [نوف] على الشي ء: آن چيز بلند شد وبرآمد.

=الأنافيض-

[نفض]: ميوه كه از درخت بر روى زمين فرو افتاده باشد.

=الأناقة-

زيبائى شگفت آور؛ «فيه أناقة ولباقة»: در او زيبائى وشگفتى است.

الإناقة مترادف (الأناقة) است.

=أنال-

إنالة [نول] ه الشي ء وبالشي ء: آن چيز را به او داد.

=أنال-

إنالة [نيل] فلانا الشي ء ولفلان الشي ء: او را در گرفتن آن

چيز يارى كرد.

=أنام-

إنامة [نوم] ه: او را خوابانيد،- زيدا:

زيد را خوابيده يافت.

=الأنام-

مردم، آفريده شدگان.

=الأنان-

: آنكه بسيار ناله كند.

=الأناناس-

(ن): آناناس. گياهى است با ميوه اى خوشبو وخوشمزه. اين واژه

اسپانيائى است.

=الأنانة-

بمعناى منيت است يعنى فقط من.

=الأناني-

آنكه خود خواه باشد؛ «ليس للأناني صاحب»: مرد خود خواه دوستى ندارد.

=الأنانية-

خود خواهى، خود بزرگ بينى.

=أنأى-

إنآء [نأي] فلانا عنه: او را از خود دور كرد.

=انأطر-

انئطارا [أطر]: آن چيز دو تا شد.

=أنب-

تأنيبا [أنب] فلانا: او را توبيخ ونكوهش كرد.

=أنبى-

إنباء [نبو] السيف: شمشير را محكم واستوار كرد.

=الأنباذ-

[نبذ] من الناس: مردم پست وفرومايه.

=الأنبار-

ج أنابر وأنابير وأنبارات [نبر]: انبار بازرگان كه معمولا در

آن غله ومتاع ذخيره شود.

=انباع-

انبياعا [بوع] الرجل اليه: آن مرد بسوى او خيز گرفت،- ت الحية: مار خود را آماده ى پرش يا جهش كرد،- العرق: عرق از بدن روان شد،- الشجاع من الصف: آن مرد شجاع از صف لشكر براى نبرد خارج ونمايان شد،- له فى البضاعة: در فروش كالا سهل وآسان شد وسخت گيرى نكرد.

=انباع-

انبياعا [بيع] الشي ء: آن چيز بمصرف رسيد وفروخته شد.

=انباق-

انبياقا [بوق] به: به او ستم كرد،- عليهم الشر: بلا وشر بر

آنها وارد شد.

=أنبأ-

إنباء [نبأ] فلانا: او را از سرزمينى بيرون كرد وبه جائى ديگر

فرستاد،- فلانا الخبر وبالخبر: او را به خبر آگاه كرد، به او خبرى داد.

=الأنبب-

[نب]: مترادف (الأنبوب) است.

=أنبت-

إنباتا [نبت] الغلام: آن جوان به سن بلوغ رسيد ومرد شد،- المكان: آن زمين گياه برآورد،- البقل: گياه تازه برآمد،- الله البقل: خداوند گياه را رويانيد.

=انبت-

انبتاتا [بت]: پايان يافت، كنده شد، سپرى شد، فروماند .

=انبتر-

انبتارا [بتر]: كنده شد، بريده شد.

=انبث-

انبثاثا [بث]: پخش شد، پراكنده شد، برانگيخته شد وبه هيجان آمد.

=انبثق-

انبثاقا [بثق] من أو عن: صادر شد، بيرون آمد،- الماء: آب درآمد

ولبريز شد،- الكلام: سخن وگفتار پخش شد.

=انبج-

إنباجا [نبج]: سخن خود را آميخته گفت.

=انبج-

انبجاجا [بج]: شكافته شد.

=الأنبج-

(ن): درخت انبه كه در سرزمينهاى گرمسيرى مى رويد. ميوه ى آن خوشبو وخوشمزه است كه معمولا آنرا با سركه مىميزند واز آن ترشى خوشمزه مى سازند.

فشرده ى پوست اين ميوه را در بيمارى اسهال بكار مى برند.

=الأنبجة-

ميوه ى انبه است كه معروف به (المانجا) است.

=انبجس-

انبجاسا [بجس] الماء: آب روان شد.

=أنبح-

إنباحا [نبح] ه: او را به درآوردن صداى

Shafi 136