============================================================
8 كتاب الصدنة فى الطب است و در قران مجيد نيز آمده است: «كمتل ريح فيها صر». اما گفته اند كه آن معرب است، و نيزبودنر آن در دريا گفته نشده است. پس بايد كلمه اى باشد كه معنى آن مجهول است و اصطلاحى دريايى است.5. المصيرة جزيره بزرگى است در درياى عمان (ياقوت). جزيره بزرگى در ساحل جنو بشرقى وه سربستان كه در قديم زاراپيدوس نسوس تاميده ميشده است (مقدمه مايرهوف ص 27). مايرهوف نمى داند كه چرا بايد صاددر مصيره كه عربى خالص است ازچ فارسى تبديل شده باشد شايد مصيره عربى خالص نباشد و شايد اصل آن فارسى نباشد و هندى يا زبان ديگرى باشد. *. در لسان العرب بوصى را نوعى كشتى دانسته است كه اصل كلمه فارسى بوده و معرب شده است. هم در آنجا از قول اين سيده نقل كرده است كه بوصى به معنى ملاح است. و از قول ابو عبر و لغوى نقل كرده است كه بوصى به معنى زورق است و فارسى آن «ابوزى» است. شعريى كه آز معلقه طرفة بن عبد شاهد آورده است زورق بودن ان را تاييد مى كند: «كسكان بوصى بدجلة مصعد». 7. صيمرة شهرى بوده است از ور مهرگان كذك ميان خوزستان و بلاد جبل (در لرستان كنونى) و از ميوه هايى كه از آن گفتهاند معلوم ميشود كه قسمتى از ان در خوزستان و گرمسپر بوده و قسمتى ديگر در كوهستان بوده و ييلاقى بوده ر است. بنا به آنچه ابو ريحان در اينجا گفته است بايستى نام آن دراصل چيمره يا چيزى مانند آن بوده باشد 8. چغانيان از ماوراء النهر و متصل به ترمد بوده واز نهرهايى كه از جيحون اب مى گرفته سيراب ميشده است (ياقوت). 9. چالكان شهركى بوده است در بست به فاصلة يك مرحله از آن (ياقوت). به گفته حدودالعالم «شهر كيست با آبروان و بيشتروى جولاهه انده (ص 103). در آنجا ول يغلط حالكان يا حاى بى نقطه آمده و در حاشيه اصلاح شده است. و نيز قريداى بوده است در بلخ ور (ياقوت). 10 و11. كوچ و پلوچ. 12. دراصل: «لصنى» و آن درست نيست. بصنى از شهرهاى ور خوزستان بوده است و مردان و زنانشان پشم مى ريسته اند و فرشها و پردهها مى بافتهاند و بر حاشيه آن مى نوشتهاند: «بصنى» (ياقوت).13. چول ياصول هم نام پادشاه ترك گرگان و هم نام محلى در آن ولايت بوده است. ممكن هم هست نام قبيله يا قومى بوده باشد (تولد كه، تاريخ ساسانيان، ص123 157)14. اين نام در چچنامه «جيسيه بن داهر» آمده است كه آخرين پادشاه از شاهان دره سند بوده است كه بهدست بنى اميه كشته شده است. نام صصة و چيسيه شايد با خود نام چچ بى مناسبت نباشد.
رجوع شود بهچچنامه، دهلى، 1939. 15. ظاهرا صنو بر كلمه عربى است و از فارسى معرب نشده است. 14. ضبط درست اين نام برمن معلوم نشد. كريموف آن را صولو يا چولو خوانده است (143).
نام خاقان ترك كه در سال 119 هجرى به دست قواى عرب كشته شد و عرب اورا «ابومزاحم» لقب ير داده بودند، به گفته بارتولد در تركستان (187) سولو بوده است. 17. چرم. 18. چنگ. 19. به گفتهآ مايزهوف (28) اين كلمه سامى خالص است. 20. ريچار و ريچال مرباى دوشابى و آنچه از شپر و ماست گوسفند و غيره پزند (يرهان قاطع). 21. چليباء 2آ. «النعال الصرارة وهى التى لهاصريراى صوت اذامشى الانسان فيها..» (الانساب ذيل: «الصرارى»). بنايراين كلمة «البغال» اصل را بايذ النعال» خواند. 23 . در حدود العالم (ص 19) جاوه وشلاهط (سلاهط) را يك جزيره داتسته است و ميگويد از آن عنير و كبابه و صندل و سنبل و قرنفل خيزد. نيز رجو ع شود به حواشى مينورسكى ص ه 187. ياقوت شلاهط زا دريايى بزرگ ميداند كه جزيره سيلان دران واقع است.24. شحر در ساحل
Page 68