71

Qamus Carabi Farsi

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Genres

خواست،- ه فى دينه: از او خواست تا در پرداخت بدهى خود ارفاق كند.

=استوضم-

استيضاما [وضم] ه: به او ستم كرد.

=استوط-

استواطا [سوط] الأمر: آن چيز در هم بر هم وسرگشته شد.

=استوطأ-

استيطاء [وطأ] الشي ء: آن چيز را كوفته ولگدمال يافت.

=استوطن-

استيطانا [وطن] البلد: در آن شهر اقامت گزيد.

=استوظف-

استيظافا [وظف] الشي ء: آن چيز را گرفت يا در آن جاى داد.

=استوعى-

استيعاء [وعي] الشي ء: آن چيز را در انديشه گرفت، همه آن چيز

را گرفت.

=استوعب-

استيعابا [وعب] الشي ء: همه آن چيز را گرفت، آن چيز را از بيخ

وبن بركند،- الحديث: آن سخن را كاملا فرا گرفت،- المكان او الوعاء الشي ء: آن مكان يا آن ظرف گنجايش آن چيز را داشت.

=استوعد -

استيعادا [وعد] ه: از او خواست تا به وى وعده دهد.

=استوعر-

استيعارا [وعر] المكان أو الطريق: آن مكان يا آن راه را سخت

ودشوار يافت.

=استوعل-

استيعالا [وعل] ت الأوعال: بزهاى كوهى بسوى قله هاى كوه

رفتند،- اليه: به او پناهنده شد.

=استوفى-

### || استيفاء [وفي] حقه: حق خود را تمام وكمال گرفت.

=استوفد-

استيفادا [وفد] ه: او را به نمايندگى فرستاد.

=استوفر-

استيفارا [وفر] الشي ء: آن چيز را ذخيره كرد،- الحق: حق خود را

دريافت كرد.

=استوفز-

استيفازا [وفز] في قعدته: با عدم اطمينان نشست بسان آنكه آماده

برجستن است.

=استوفض-

استيفاضا [وفض]: با شتاب دويد،- ه: او را شتابانيد، او را از

خود راند، او را از شهر بيرون كرد،- ت الإبل: شتران پراكنده شدند.

=استوفق-

استيفاقا [وفق] الله: از خداوند متعال توفيق خواست.

=استوقح-

استيقاحا [وقح] الحافر: سم ستور سفت وسخت شد.

=استوقد-

استيقادا [وقد] ت النار: آتش افروخته شد.

=استوقر-

استيقارا [وقر] ت الإبل: شتران فربه شدند، شتران بار سنگين

برداشتند،- وقره طعاما: توشه غذائى خود را گرفت.

=استوقع-

استيقاعا [وقع] الأمر: منتظر فراهم شدن كار شد، از آن كار ترسيد،- السيف:

شمشير به تيز كردن نياز داشت.

=استوقف-

استيقافا [وقف] ه: از او خواست تا بايستد ومتوقف شود.

=استوكى-

استيكاء [وكي] الوعاء: ظرف پر شد.

=استوكف-

استيكافا [وكف] الماء: آب را قطره قطره روان ساخت.

=استولى-

استيلاء [ولي] عليه: بر او چيره شد،- على الغاية: بر پايان كار

سبقت يافت،- على الشي ء: آن چيز در دست او قرار گرفت.

=استولد-

استيلادا [ولد] فلان: فلانى فرزند خواست.

=استوله-

استيلاها [وله]: خرد او آشفته شد.

=استوهب-

استيهابا [وهب] الهبة: هبه يا بخشش خواست،- فلانا ومن فلان

الهبة: از او خواست تا به وى بخشش دهد.

=استوهل-

استيهالا [وهل]: ناتوان شد، ترسيد.

=الاستياء-

[سوأ]: ناخورسندى، عدم رضايت.

=استيأس-

استيئاسا [يأس] منه: از او اميد خود را بريد.

=استيبس-

استيباسا [يبس] الريق: آب دهان خشك شد.

=الاستيداع -

[ودع]: مص وضع ادارى بعضى از كاركنان دولت است كه بطور موقت

بازنشسته مى شوند ولى با حفظ حقوق ومزايا؛ «أحيل على الاستيداع»: بطور موقت باز نشسته شد.

=استيسر-

استيسارا [يسر] له الأمر: آن كار براى او آماده شد،- الأمر: آن امر آسان شد.

=استيف-

استيافا [سيف] القوم: آن قوم شمشير خوردند.

=استيقظ-

استيقاظا [يقظ]: هشيار شد،- ه:

او را از خواب بيدار كرد، از او خواست تا بيدار باشد.

=استيقن-

استيقانا [يقن] الأمر وبه: آن كار را دانست ودرباره آن پژوهش كرد.

=استيمن-

استيمانا [يمن] الرجل: آن مرد را سوگند داد،- بكذا: به آن چيز

تبرك كرد.

=أسجى-

إسجاء [سجو] الرجل: آن مرد روى چيزى را پوشانيد،- البحر:

موجهاى دريا آرام شد،- ت الناقة: شير ماده شتر بسيار شد.

=أسجح-

إسجاحا [سجح] الوالي: والي يا حاكم نيكو عفو كرد وبخشيد،-

الرجل: آن مرد به نرمى سخن گفت وسخن را آراست.

=أسجد-

إسجادا [سجد]: سر خود را فرود آورد وخم شد،- عينه: چشم خود را

پوشانيد.

=الأسجد-

[سجد]: آنكه پايش ورم كرده باشد.

=الأسجر-

[سجر]: آنكه در چشمانش سرخى باشد، آبگير گل آلود.

=أسجف-

إسجافا [سجف] الستر: پرده را فرو آويخت،- البيت: بر خانه پرده

انداخت،- الليل: تاريكى شب ادامه يافت.

=أسجل-

إسجالا [سجل]: خير وخوبى فلانى بسيار شد،- ه: به او بسيار بخشيد،- الحوض: حوض را پر كرد،- الكلام: سخن سرائى كرد،- الناس: مردم را رها كرد،- له الأمر:

آن كار را براى او رها ساخت،- الأنعام فى الزرع: دام وستوران

را در كشتزار رها كرد.

=أسجم-

إسجاما [سجم] الماء: آب را ريخت،- ت السحابة: بارش ابر بدرازا

Page 71