63

Qamus Carabi Farsi

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Genres

او را از آن هراس بيرون آورد.

=استفسر-

استفسارا [فسر] فلانا عن الامر: از فلانى خواست تا درباره آن

امر توضيح دهد،- ه الأمر: از او خواست تا درباره آن امر توضيح دهد.

=استفص-

استفصاصا [فص] منه شيئا: خواستار بيرون آوردن چيزى از آن شد.

=استفصل-

استفصالا [فصل]: از او خواست تا شرح وتفصيل دهد.

=استفضل -

استفضالا [فضل] من الشي ء:

بازمانده آن چيز را رها كرد.

=استفظع-

استفظاعا [فظع] الأمر: آن امر را وحشتناك يافت.

=استفع-

استفاعا [سفع] لونه: رنگ رخسار او از ترس ومانند آن دگرگون شد.

=استفقد-

استفقادا [فقد] المريض: از بيمار عيادت كرد. اين كلمه در زبان

متداول رايج است.

=استفك-

استفكاكا [فك] ه: خواستار رهائى ويا آزادى او شد.

=استفل-

استفالا [سفل]: پائين آمد.

=استفل-

استفلالا [فل] السيف: شمشير را شكافت، سوراخ كرد.

=استفلى-

استفلاء [فلي]: اظهار تمايل كرد وخواست تا خود را پاكيزه كند،- ه:

متعرض او شد تا سرش را با شمشير از بدنش جدا كند.

=استفلت-

استفلاتا [فلت] الشي ء من يده: آن چيز را از دستش ربود.

=استفلح-

استفلاحا [فلح] بالشي ء: بر آن چيز دست يافت وبدان رسيد.

=استفهم-

استفهاما [فهم] ه الأمر: از او خواست كه وى را از آن كار آگاه

كند يا از آن خبر دهد.

=استقى-

استقاء [سقي] منه: از او خواست تا چيزى بنوشد،- من النهر: از رودخانه آب برداشت.

=استقاء-

استقاءة [قيأ]: خود را به قى كردن زد.

=استقات-

استقاتة [قوت] فلانا: از فلانى قوت وروزى خواست.

=استقاد-

استقادة [قود]: خوار وزبون شد،- له: از او فرمانبردارى كرد،- الأمير:

از حاكم خواست تا كشنده را قصاص كند وبكشد.

=استقال-

استقالة [قيل] من منصبه: از مقام خود درخواست كناره گيرى كرد،-

ه البيع: از او خواست تا معامله فروش را فسخ كند.

=الاستقالة-

[قيل]: درخواست كناره گيرى ويا استعفا از منصب ومقام.

=استقام-

استقامة [قدم]: استوار شد، «استقام له الأمر»: آن كار براى او

استوار ومناسب شد،- الشعر: وزن شعر درست شد،- المتاع: متاع يا كالا را قيمت گذارى كرد،- ت المرأة: آن زن آبستن شد. اين تعبير در زبان متداول رايج است.

=الاستقبال-

[قبل]: مص،- من الزمان: زمان آينده؛ «حفلة استقبال»: جشن يا

ميهمانى به افتخار شخصى يا بمناسبت روزى خوش؛ «ردهة الاستقبال»: اطاق بزرگ پذيرائى از ميهمانان.

=استقبح-

استقباحا [قبح] الشي ء: آن چيز را زشت وپليد دانست.

=استقبل-

استقبالا [قبل] الرجل: بسوى آن مرد آمد،- الشي ء: با آن چيز

روبرو شد، روياروي او ايستاد، ضد كلمه (استدبره) است.

=استقتل-

استقتالا [قتل]: خود را براى كشته شدن آماده كرد وتا حد مرگ

قتال نمود،- فى الأمر: بر سر آن كار خود را به كشتن داد، در آن كار بسيار كوشيد.

=استقد-

استقدادا [قد] الأمر: آن كار يكسان شد، پى در پى دوام يافت.

=استقدح-

استقداحا [قدح] زناده: از آتش زنه آتش بيرون كرد.

=استقدر-

استقدارا [قدر] الله خيرا: از خداوند خواست تا در انجام آن كار

توفيق يابد.

=استقدم-

استقداما [قدم]: در كار خود كوشا شد،- القوم: پيشاپيش آن قوم

قرار گرفت،- الرجل: از آن مرد خواست تا نزد وى بيايد.

=استقذر-

استقذارا [قذر] الشي ء: آن چيز را چرك وپليد شمرد، بعلت چركى

آن چيز را مكروه وبد دانست.

=استقذف-

استقذاقا [قذف] فلانا بالحجر:

سنگ بر فلانى انداخت،- الرجل: به آن مرد تهمت ناروا زد.

=استقر-

استقرارا [قر] بالمكان: در آن جاى ماندگار شد، اقامت كرد،- الرأي على كذا:

فلان امر يا كار مقرر گرديد.

=استقرى-

استقراء [قرو] الأمر: آن امر را بررسى ودنبال كرد.

=استقرى-

استقراء [قري]: خواستار ميهمانى شد،- البلاد: شهرها را به سفر

وسير وسياحت پرداخت.

=استقرأ-

استقراء [قرأ] فلانا: از فلانى خواست تا بخواند،- الأمور: امور

را براى شناخت خواص آنها بررسى كرد.

=استقرب-

استقرابا [قرب] الشي ء: آن چيز را نزديك يافت. اين كلمه ضد

(استبعده) است.

=استقرض-

استقراضا [قرض] منه: از او وام خواست.

=استقرن-

استقرانا [قرن] لفلان: از ياران ونزديكان فلانى شد،- الرجل

للأمر: بر آن كار توانا شد،- الدم فى العرق: خون در رگ زياد شد،- الدمل: زخم رسيده شد وموقع شكافتن آن رسيد.

=استقسم-

استقساما [قسم]: خواستار تقسيم آن چيز شد، بين دو كار انديشيد

وفكر كرد،- ه بالله: از او خواست كه به خدا سوگند خورد.

=استقص -

استقصاصا [قص] ه: از او خواست تا دشمنش را قصاص كند وانتقام وى

را بگيرد.

=استقصى-

استقصاء [قصو] المسألة وفيها: در پيرامون آن مسأله وبحث در آن نهايت

Page 63