Qamus Carabi Farsi
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Genres
يافت،- اليه: بسوى وى آرميد.
=الاستراحة-
[روح]: مص، فرصتى در ميان كار يا جشن يا نمايش سينمائى است كه
در آن استراحت كنند.
=استراد-
استرادة [رود]: فرمانبردارى وفروتنى كرد،- لأمر الله: به دستور
خدا بازگشت وفروتن شد،- ت الدابة: ستور چريد،- الرجل: آن مرد خواستار بدست آوردن روزى شد.
=استراض-
استراضة [روض] ت النفس: نفس خوش وخورسند شد،- المكان: آنجا پر
از گل وگياه شد، آب روى آن را پوشانيد، فراخ وپهناور شد.
=استرأى-
استرآء [رأى] ه: رأي ونظر او را خواست.
=استرأف-
استرآفا [رأف] ه: از او خواستار مهربانى ومحبت شد، او را بر
مهربانى واداشت.
=استربح-
استرباحا [ربح] الشي ء: سود آن چيز را خواست.
=استرتج-
استرتاجا [رتج]: سخن بر او بسته شد.
=استرجع-
استرجاعا [رجع] منه الشي ء: آن چيز را باز پس خواست، آنچه به
او داده بود پس گرفت،- فى المصيبة: در پيشامدهاى ناگوار «انا لله وانا اليه راجعون» گفت،- الحمام فى غنائه: كبوتر آواز خود را در گلو بريد.
=الاسترحام-
[رحم]: مص، طلب رحمت كردن، طلب عفو وبخشش.
=استرحل-
استرحالا [رحل] ه: از او ستور باركش خواست، از او خواست تا كوچ
كند،- الناس نفسه: خود را در برابر مردم خوار كرد ومردم به او آزار رسانيدند.
=استرحم-
استرحاما [رحم] ه: از او خواستار مهربانى ومرحمت شد.
=استرخى-
استرخاء [رخي]: آن چيز نرم وسست شد،- ت به حاله: حال او پس از
سختى وتنگى خوب وآسان شد.
=استرخص-
استرخاصا [رخص] الشى ء: آن چيز را ارزان شمرد.
=استرد-
استردادا [رد] الشي ء: آن چيز را باز پس خواست،- الهبة: آن چيز را كه هبه كرده بود باز پس خواست،- ه الشي ء:
از او خواست كه آن چيز را به وى برگرداند.
=استردف-
استردافا [ردف] ه: از او خواست تا از وى پيروى كند.
=استرذل-
استرذالا [رذل] ه: او را پست وفرومايه خواند.
=استرزق-
استرزاقا [رزق] ه: از او رزق وروزى خواست.
=استرسل-
استرسالا [رسل] الشعر: موى صاف ونرم وافشان شد،- الشي ء: آن
چيز نرم شد،- في الكلام: سخن را فراخ وگسترده نمود،- اليه: به او محبت كرد وبا وى انس گرفت.
=استرشى-
استرشاء [رشو ] في حكمه: از او خواستار رشوه شد،- الفصيل: بچه
ستور شير خواست،- ما في الضرع: آنچه كه در پستان از شير بود درآورد.
=استرشح-
استرشاحا [رشح] النبات: گياه بلند ودراز شد.
=استرشد-
استرشادا [رشد] ه: از او راهنمائى خواست،- لأمره: براى كار او
راهى پيدا كرد.
=استرضى-
استرضاء [رضو] ه: رضايت او را خواست، از او خواست كه ويرا راضى كند.
=استرضع-
استرضاعا [رضع]: دايه شيرده خواست؛ «استرضعت المرأة ولدي»: از
آن زن خواستم كه فرزندم را شير دهد.
=استرط-
استراطا [سرط] الشي ء: آن چيز را بلعيد.
=استرعى-
استرعاء [رعي] ه الشي ء: از او خواست آن چيز را نگهدارى كند،-
ه السمع: از او خواست كه به سخنش گوش دهد،- الانتباه او النظر: جلب توجه كرد،- الماشية: از او خواست كه ستوران را چرا دهد،- ه ماشيته: از او خواست كه ستورانش را براى او چرا دهد؛ «من استرعى الذئب فقد ظلم»: آنكه از گرگ چوپانى ونگهبانى خواهد ستم كرده است، اين ضرب المثل براى كسى است كه به خيانتكار اعتماد كند.
=استرغد-
استرغادا [رغد] العيش: زندگى را خوش وفراخ يافت.
=استرفد-
استرفادا [رفد] ه: از او بخشش خواست، از او يارى خواست.
=استرفع-
استرفاعا [رفع] الشي ء: بالا بردن آن چيز را خواست،- الخوان:
آنچه كه در سفره غذا بود تمام شد وهنگام بر چيدن آن شد.
=استرفق-
استرفاقا [رفق] ه: از او خواست تا با وى مهربانى كند وبه او
سود رساند.
=استرفه-
استرفاها [رفه]: در رفاه ونعمت قرار گرفت.
=استرق-
استراقا [سرق] منه الشي ء: آن چيز را از او ربود،- السمع: استراق سمع كرد،- الكاتب بعض المحاسبات: حسابدار برخى از حسابها را وارد دفتر نكرد وارائه نداد.
=استرق-
استرقاقا [رق] الشي ء: آن چيز نازك وباريك شد،- الليل: بيشتر
شب گذشت، الماء: بيشتر آب در زمين فرو رفت،- العبد: مالك بنده شد.
=استرقى-
استرقاء [رقي] ه: از وى افسون خواست،- له: براى او افسونگر خواست.
=استرقد-
استرقادا [رقد]: خواب بر او چيره شد.
=استرقع-
استرقاعا [رقع] الثوب: جامه نياز به وصله كردن دارد.
=استرك-
استركاكا [رك] ه: او را ناتوان كرد.
=الإسترليني-
عيار پول انگلستان است؛ «منطقة الإسترلينى»: كشورهائيكه با
ليره استرلين داد وستد مى كنند.
=استرم-
استرماما [رم] البناء: ساختمان نياز به تعمير وتجديد بنا دارد،- الرجل: آن مرد
Page 57