37

Qamus Carabi Farsi

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Genres

اذان واقامه.

=أذأب-

إذآبا [ذأب]: از گرگ ترسيد.

=اذبح-

اذباحا [ذبح]: حيوانى ذبح شده گرفت.

=أذبل-

إذبالا [ذبل] النبات أو الفرس: گياه ويا اسب را پژمرده وفرسوده كرد.

=اذخر-

اذخارا [ذخر]: به معناى (ذخر) است؛ «لم يذخر وسعا»: همه كوشش

خود را بكار برد وفروگذار نشد.

=الإذخر-

ج أذاخر [ذخر] (ن): گياهى است خوشبوى، گياه سبز.

=اذدكر-

اذدكارا [ذكر] الشي ء: به معناى (ذكر) است.

=الأذرأ-

م ذرآء، ج ذرء [ذرأ]: آنكه موى سرش سفيد باشد.

=أذرب-

إذرابا [ذرب] السيف: شمشير را تيز كرد.

=الأذربي-

[ذرب]: منسوب به آذربايجان بر خلاف قياس است.

=أذرع-

إدراعا [ذرع] الشي ء: آن چيز را با بازوى خود گرفت،- ذراعيه من تحت الجبة:

بازوان خود را از زير جبه بيرون كشيد،- فى الكلام: بسيار سخن گفت.

=أذرق-

إذراقا [ذرق] الطائر: پرنده فضله انداخت،- المكان: آن مكان

گياه رويانيد.

=أذعر-

إذعارا [ذعر] ه: او را ترسانيد.

=أذعف-

إذعافا [ذعف] ه: او را با شتاب كشت.

=أذعن-

إذعانا [ذعن] له: مرادف (ذعن) بمعناى از او فرمانبردارى كرد،-

بالحق: به حق اقرار واعتراف كرد.

=أذف-

إذفافا [ذف] الجريح: با حمله به مجروح او را كشت.

=الأذفر-

م ذفراء، ج ذفر [ذفر]: آنچه كه بوى آن همه جا را پر كند چه خوش

باشد ويا چه بد ولى اغلب بر بوى بد اطلاق مى شود.

=أذكى-

إذكاء [ذكو] النار: آتش را روشن كرد،- الحرب: آتش جنگ بر پا كرد.

=أذكر-

إذكارا [ذكر] ه الشي ء: آن چيز را بياد او آورد،- ت المرأة: آن زن پسر زائيد.

=اذكر-

اذكارا [ذكر] الشي ء: به معناى (ذكره) است: آن چيز را بياد او آورد.

=أذل-

إذلالا [ذل] ه: او را خوار وزبون كرد، او را خوار يافت،-

الرجل: ياران او خوار وزبون شدند، سزاوار خوارى وزبونى شد.

=أذلال-

[ذل] الناس: مردم فرومايه.

=الأذلف-

م ذلفاء، ج ذلف [ذلف]: آنكه داراى بينى خرد وپهن است.

=أذلق-

إذلاقا [ذلق] السكين: كارد يا تيغ را تيز كرد،- الطائر: پرنده

فضله افكند.

=الأذلق-

ج ذلق [ذلق] من الألسنة او الأسنة:

زبان يا دندان تيز.

=أذم-

إذماما [ذم] الرجل: آن مرد كارى كرد كه سزاوار نكوهش است،- ه: او را نكوهيده يافت، او را مورد پشتيبانى خود قرار داد،- بهم: آنها را نكوهيده رها كرد،- عليه: براى او زينهار گرفت،- المكان: آن مكان خشك وبى بركت شد.

=إذما-

حرف شرط وجازم است كه دو فعل را مجزوم مى كند وبه معناى (ان)

شرطيه مى باشد مانند «إذما تقم أقم».

=أذمى-

إذماء [ذمي] فلانا: او را سخت زد ونيمه جان ساخت.

=أذن-

- أذنا ه: بر گوش او زد.

أذن-

- إذنا وأذنا وأذانا وأذانة بالشي ء: آن چيز را دانست؛ «اذن

بالسقوط»: نشانه ى افتادن سخت آنرا دانست،- اذنا اليه وله: به او گوش فراداد؛ «حدثته فاذن لى احسن الأذن»:

با او سخن گفتم واو خوب به سخنانم گوش داد؛- اذنا وأذينا له فى

الشي ء: درباره آن چيز به او اجازه داد.

=أذن-

از درد گوش خود ناليد.

=أذن-

تأذينا بالصلاة: اذان نماز گفت وبه نماز دعوت كرد.

=الأذن-

مؤنثة، ج آذان (ع ا): گوش؛ «أذن الإبريق»: دسته آفتابه.

=الإذن-

اعلام به اجازه؛ «فعله بإذنى»: آن كار را با اطلاع واجازه اينجانب انجام داد، اجازه دادن؛ «اذن البريد» ج أذونات البريد: حواله پستى.

=الأذن-

مؤنثة، ج آذان (ع ا): گوش، عضو شنوائى.

=إذن-

حرف جواب وجزاء يا مكافأة است. گويند كه اين حرف هرگاه فعل

مضارع را منصوب كند با نون نوشته مى شود.

=أذناب-

[ذنب] الناس: مردم فرومايه وپست.

=أذنب-

إذنابا [ذنب] الرجل: آن مرد گناه كرد.

=الأذنب-

[ذنب]: هر جانورى كه دم بلند دارد؛ «ضب اذنب»: سوسمار دم بلند.

=أذهب-

إذهابا [ذهب] ه وبه: او را از جاى خود بيرون كرد، دور كرد،-

الشي ء: آن چيز را با آب طلا زراندود كرد.

=أذهل-

إذهالا [ذهل] ه: او را سرگردان كرد؛ «هذا يذهل عقل كل انسان»:

اين چيز عقل هر انسانى را بدر وسرگردان مى كند.

=أذهن-

إذهانا [ذهن] الرجل عن الأمر: او را از آن امر فراموشى داد.

=أذوى-

إذواء [ذوي] ه: آن را پژمرده كرد.

=الأذواء-

[ذو]: اشاره به پادشاهان يمن است كه در اول القاب آنها (ذو)

مىوردند مانند «ذويزن»، «ذونواس»، «ذورياش».

=أذود-

إذوادا [ذود] ه: مرادف (أذاده) است بمعناى او را در دفاع از دشمنش يارى كرد.

=أذي-

- أذى وأذاة [أذي]: آزرده شد.

=الأذية-

[أذي]: مرادف (الأذى) است.

=أذيل-

إذيالا [ذيل]: مرادف (اذال) است.

=الأذين-

الأيسر والأيمن (ع ا): دهليز قلب.

=الأذين-

اذان گوى، مؤذن، حاجب، كفيل، پيشوا ورهبر قوم.

=الأذينة-

مصغر (الأذن) است.

=أرى-

- أريا [أري] ت النحل: زنبور عسل ساخت.

=أرى-

- إراءة وإراء [رأي] ه إياه: آن چيز را به او نشان داد؛ «أرني برأيك»: براى من نظر

Page 37