Qamus Carabi Farsi
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Genres
اذان واقامه.
=أذأب-
إذآبا [ذأب]: از گرگ ترسيد.
=اذبح-
اذباحا [ذبح]: حيوانى ذبح شده گرفت.
=أذبل-
إذبالا [ذبل] النبات أو الفرس: گياه ويا اسب را پژمرده وفرسوده كرد.
=اذخر-
اذخارا [ذخر]: به معناى (ذخر) است؛ «لم يذخر وسعا»: همه كوشش
خود را بكار برد وفروگذار نشد.
=الإذخر-
ج أذاخر [ذخر] (ن): گياهى است خوشبوى، گياه سبز.
=اذدكر-
اذدكارا [ذكر] الشي ء: به معناى (ذكر) است.
=الأذرأ-
م ذرآء، ج ذرء [ذرأ]: آنكه موى سرش سفيد باشد.
=أذرب-
إذرابا [ذرب] السيف: شمشير را تيز كرد.
=الأذربي-
[ذرب]: منسوب به آذربايجان بر خلاف قياس است.
=أذرع-
إدراعا [ذرع] الشي ء: آن چيز را با بازوى خود گرفت،- ذراعيه من تحت الجبة:
بازوان خود را از زير جبه بيرون كشيد،- فى الكلام: بسيار سخن گفت.
=أذرق-
إذراقا [ذرق] الطائر: پرنده فضله انداخت،- المكان: آن مكان
گياه رويانيد.
=أذعر-
إذعارا [ذعر] ه: او را ترسانيد.
=أذعف-
إذعافا [ذعف] ه: او را با شتاب كشت.
=أذعن-
إذعانا [ذعن] له: مرادف (ذعن) بمعناى از او فرمانبردارى كرد،-
بالحق: به حق اقرار واعتراف كرد.
=أذف-
إذفافا [ذف] الجريح: با حمله به مجروح او را كشت.
=الأذفر-
م ذفراء، ج ذفر [ذفر]: آنچه كه بوى آن همه جا را پر كند چه خوش
باشد ويا چه بد ولى اغلب بر بوى بد اطلاق مى شود.
=أذكى-
إذكاء [ذكو] النار: آتش را روشن كرد،- الحرب: آتش جنگ بر پا كرد.
=أذكر-
إذكارا [ذكر] ه الشي ء: آن چيز را بياد او آورد،- ت المرأة: آن زن پسر زائيد.
=اذكر-
اذكارا [ذكر] الشي ء: به معناى (ذكره) است: آن چيز را بياد او آورد.
=أذل-
إذلالا [ذل] ه: او را خوار وزبون كرد، او را خوار يافت،-
الرجل: ياران او خوار وزبون شدند، سزاوار خوارى وزبونى شد.
=أذلال-
[ذل] الناس: مردم فرومايه.
=الأذلف-
م ذلفاء، ج ذلف [ذلف]: آنكه داراى بينى خرد وپهن است.
=أذلق-
إذلاقا [ذلق] السكين: كارد يا تيغ را تيز كرد،- الطائر: پرنده
فضله افكند.
=الأذلق-
ج ذلق [ذلق] من الألسنة او الأسنة:
زبان يا دندان تيز.
=أذم-
إذماما [ذم] الرجل: آن مرد كارى كرد كه سزاوار نكوهش است،- ه: او را نكوهيده يافت، او را مورد پشتيبانى خود قرار داد،- بهم: آنها را نكوهيده رها كرد،- عليه: براى او زينهار گرفت،- المكان: آن مكان خشك وبى بركت شد.
=إذما-
حرف شرط وجازم است كه دو فعل را مجزوم مى كند وبه معناى (ان)
شرطيه مى باشد مانند «إذما تقم أقم».
=أذمى-
إذماء [ذمي] فلانا: او را سخت زد ونيمه جان ساخت.
=أذن-
- أذنا ه: بر گوش او زد.
أذن-
- إذنا وأذنا وأذانا وأذانة بالشي ء: آن چيز را دانست؛ «اذن
بالسقوط»: نشانه ى افتادن سخت آنرا دانست،- اذنا اليه وله: به او گوش فراداد؛ «حدثته فاذن لى احسن الأذن»:
با او سخن گفتم واو خوب به سخنانم گوش داد؛- اذنا وأذينا له فى
الشي ء: درباره آن چيز به او اجازه داد.
=أذن-
از درد گوش خود ناليد.
=أذن-
تأذينا بالصلاة: اذان نماز گفت وبه نماز دعوت كرد.
=الأذن-
مؤنثة، ج آذان (ع ا): گوش؛ «أذن الإبريق»: دسته آفتابه.
=الإذن-
اعلام به اجازه؛ «فعله بإذنى»: آن كار را با اطلاع واجازه اينجانب انجام داد، اجازه دادن؛ «اذن البريد» ج أذونات البريد: حواله پستى.
=الأذن-
مؤنثة، ج آذان (ع ا): گوش، عضو شنوائى.
=إذن-
حرف جواب وجزاء يا مكافأة است. گويند كه اين حرف هرگاه فعل
مضارع را منصوب كند با نون نوشته مى شود.
=أذناب-
[ذنب] الناس: مردم فرومايه وپست.
=أذنب-
إذنابا [ذنب] الرجل: آن مرد گناه كرد.
=الأذنب-
[ذنب]: هر جانورى كه دم بلند دارد؛ «ضب اذنب»: سوسمار دم بلند.
=أذهب-
إذهابا [ذهب] ه وبه: او را از جاى خود بيرون كرد، دور كرد،-
الشي ء: آن چيز را با آب طلا زراندود كرد.
=أذهل-
إذهالا [ذهل] ه: او را سرگردان كرد؛ «هذا يذهل عقل كل انسان»:
اين چيز عقل هر انسانى را بدر وسرگردان مى كند.
=أذهن-
إذهانا [ذهن] الرجل عن الأمر: او را از آن امر فراموشى داد.
=أذوى-
إذواء [ذوي] ه: آن را پژمرده كرد.
=الأذواء-
[ذو]: اشاره به پادشاهان يمن است كه در اول القاب آنها (ذو)
مىوردند مانند «ذويزن»، «ذونواس»، «ذورياش».
=أذود-
إذوادا [ذود] ه: مرادف (أذاده) است بمعناى او را در دفاع از دشمنش يارى كرد.
=أذي-
- أذى وأذاة [أذي]: آزرده شد.
=الأذية-
[أذي]: مرادف (الأذى) است.
=أذيل-
إذيالا [ذيل]: مرادف (اذال) است.
=الأذين-
الأيسر والأيمن (ع ا): دهليز قلب.
=الأذين-
اذان گوى، مؤذن، حاجب، كفيل، پيشوا ورهبر قوم.
=الأذينة-
مصغر (الأذن) است.
=أرى-
- أريا [أري] ت النحل: زنبور عسل ساخت.
=أرى-
- إراءة وإراء [رأي] ه إياه: آن چيز را به او نشان داد؛ «أرني برأيك»: براى من نظر
Page 37